جدول جو
جدول جو

معنی گرگین - جستجوی لغت در جدول جو

گرگین
(پسرانه)
منسوب به گرگ، پسر میلاد از پهلوانان زمان کیخسرو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی پسر میلاد در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
فرهنگ نامهای ایرانی
گرگین
حیوانی که به بیماری جرب مبتلا باشد، گرگ
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
فرهنگ فارسی عمید
گرگین
دلیر و گستاخ مانند گرگ
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
فرهنگ فارسی عمید
گرگین
(گَ)
مرکّب از: گر + گین پسوند اتصاف، مخفف آن گرگن است. (حاشیۀ برهان چ معین)، شخصی را گویندکه صاحب گر باشد یعنی جرب داشته باشد چه گین بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان) (آنندراج)، اجرب. (لغت نامۀ مقامات حریری) (زمخشری)، جرباء. (بحر الجواهر) : معروره، شتر گرگین. موقوس. (منتهی الارب) :
سوار رخشم و اسفندیار روئین تن
چرا که با خر گرگین همی روم به چرا.
سوزنی.
بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانم. (کتاب النقض ص 145)،
چشم را این نور حالی بین کند
چشم عقل و روح را گرگین کند.
مولوی (مثنوی)،
خاک گرگین را کرم آسیب کرد
ده گهر از نور حس در جیب کرد.
مولوی (مثنوی)،
صد کس از گرگین همه گرگین شوند
خاصه آن گرّ خبیث عقل بند.
مولوی (مثنوی)،
ای سگ گرگین زشت از حرص وجوش
پوستین شیر را بر خود مپوش.
مولوی (مثنوی)،
بر توگر از صبر نگشاید دری
از سگ گرگین گبران برتری.
شیخ بهایی
لغت نامه دهخدا
گرگین
(گُ)
نام پهلوانی است ایرانی. (برهان). نام پهلوانی بوده پسر میلاد نام ایرانی که آن را گرگین میلاد میگفته اند و به گرگ منسوب داشته اند یعنی به حدت و قوت گرگ است و در جنگ گرازان با بیژن گیو غدر کرده اما وقتی از جانب پادشاه ایران به حکمرانی اراضی خوارزم مأمور شد چنانکه مرقوم شده در آن حدود شهری بنام خود بساخت و به گرگان موسوم شد. (آنندراج). پسر میلاد. رجوع به فهرست ولف شود. میلاد بقول نلدکه (حماسۀ ملی ایران ص 7) محرف مهرداد (نام پادشاه اشکانی) است. اما گرگین بدرستی معلوم نیست تحریف چه نامی است. رجوع به حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 صص 544- 545 و حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود:
به طوس و به گودرز گشوادگان
به گیو و به گرگین از آزادگان.
فردوسی.
چوطوس و چو گودرز و گیو دلیر
چو گرگین و بیژن چو رهام شیر.
فردوسی (شاهنامۀ چ خاور ج 3 ص 115).
نبیره جهانجوی گرگین نیم
همان آتش تیز برزین نیم.
فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ص 2697).
شهر گرگان نماند با گرگین
نه نشابور ماند با شاپور.
ناصرخسرو.
چه خوش گفت گرگین بفرزندخویش
چوفرمان پیکار بربست و کیش.
سعدی (بوستان)
یکی از امرای شاه منصور (از خاندان آل مظفر) که در موقعی که به یزد حمله کرد مقتول شد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 چ غنی ص 424)
لغت نامه دهخدا
گرگین
(گُ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 16 هزارگزی قزوین. هوای آن سردسیر و دارای 248 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه در بهار و از رود محلی تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی انگور و بادام بنشن و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوراب بافی و راه تا ارسی آباد 8 هزار گز است و از ده فرعی ماشین میتوان برد، بقیه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
گرگین
آنکه جرب دارد اجرب گرگن: بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانیم
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
فرهنگ لغت هوشیار
گرگین
((گَ))
کسی که بیماری گر دارد
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگین
تصویر سرگین
فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگینه
تصویر گرگینه
پوست گرگ، نوعی پوستین
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
پهلوی ’سرگین’. فضلۀ حیوانات مانند گاو و خر و استر و اسب خصوصاً وقتی که آن را خشک و جهت سوزاندن تهیه کرده باشند. (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین). زبل. (دهار). فرث. روث. سرجین و سرقین معرب آن است. (آنندراج) :
هرگز تو به هیچ کس نشایی
بر سرت دو شوله خاک و سرگین.
شهید بلخی.
نه همی بازشناسند عبیر از سرگین
نه گلستان بشناسند ز آبستنگاه.
قریعالدهر.
کسی را کش تو بینی درد قولنج
بکافش پشت و زو سرگین برون لنج.
طیان.
بجای مشک نبویند هیچکس سرگین
بجای باز ندارند هیچکس ورکاک.
ابوالعباس.
وزاین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود و زهره و سرگین و خون و بوکان کن.
کسایی.
گر این اسب سرگین و آب افکند
وگر خشت آن خانه را بشکند.
فردوسی.
عیب ناید بر عنب چون بودپاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب.
ناصرخسرو.
ملک ارسلان به حکم شفقت پدری می خواست که از سرگین ترنجی سازد. (تاریخ سلاجقۀ کرمان).
ور شکستی ناگهان سرگین خر
خانه ها پرگند گردد سربسر.
مولوی.
که کند خود مشک با سرگین قیاس
آب را با بول و اطلس با پلاس.
مولوی.
دست سلطان دگر کجا بیند
چون به سرگین دراوفتاد ترنج.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرگن. چرکن. چرکین. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرگن و چرکن و چرکین شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
نام شهری است از شهرهای عالم و عربان شهر را مدینه خوانند. (برهان) (آنندراج). چنین نامی در کتب جغرافیایی یافته نشد ظاهراً مصحف ’گرگنج’ = ’گرگانج’ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
خواهر قدیس گریگوریوس نازیانزی است که در حدود 370م. متولد شده است. مثال کامل و باهری از مادرش بوده است. برادر او پس از مرگش وصف اورا با مرثیه بیان کرده است. (اعلام المنجد ص 368)
لغت نامه دهخدا
(گَ گِ)
جرب. (دستوراللغه) (بحر الجواهر). نقیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
پهلوی آن ورکان = هیرکانیا. رک: مارکوارت. شهرستان ها ص 12 ح 17: اونوالا 92. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام شهری است در دارالملک استرآباد، معرب آن جرجان است. (برهان). گرگان به اطلاق عام شامل ایالت استراباد است که از شمال به بحر خزر و از شرق به خراسان و از مغرب به طبرستان میکشد. (معجم البلدان از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شهری است که در دارالملک استراباد بود و گرگین میلاد ساخته و معنی ترکیبی گرگان آن گرگ که آن گرگ به کسر نون مفهوم آن است و معرب آن جرجان است. یکی از فصحا گفته:
ز تیغ شیرشکارت هنوز تاگرگان
بسان پیرهن یوسف است خون آلود.
هدایت گفته:
چو گرگ یوسف در من فتاده این گرگان
گناهم اینکه نه زین خطه ام ز گرگانم.
اکنون گرگان نمانده و استرآباد شهری در حوالی رود گرگان آباد است که گویند محل استران گرگین بوده است. (آنندراج). شهری است به دیلمان، مر او را ناحیتی بزرگ است و سوادی خرم و کشت و برز بسیار و نعمت فراخ و سرحد میان دیلمان و خراسان و مردمانی اند درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار و این شهر بدو نیم است: شهرستان است و بکرآباد و رود هرند کزطوس برود بمیان این هر دو نیمه بگذرد و مستقر پادشاه طبرستان است و از وی جامۀ ابریشم سیاه خیزد و وقایه و دیبا و قزین. (حدود العالم چ تهران ص 84). شهرستان گرگان یکی از شهرستان های استان دوم کشور، حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: حدود: از طرف شمال به شهرستان گنبد قابوس، از جنوب خطالرأس سلسلۀ جبال البرز، از خاور دهستان مزدین از بخش میامی و شهرستان بجنورد، از باختر بخش بهشهر و چهاردانگه از شهرستان ساری.
موقعیت طبیعی شهرستان : شهرستان گرگان را میتوان در دو قسمت تشریح نمود. اول قسمت کوهستانی، دوم قسمت دامنه ودشت:
آ - قسمت کوهستانی، سلسله جبال البرز در جنوب شهرستان واقع در این قسمت جهت آن تقریباً خاور باختری است و خطالرأس سلسلۀ مذکور حد طبیعی بین این شهرستان و شهرستان شاهرود است. ابتدای کوهستان و نقاط کمتر از هزار متر ارتفاع دارای هوای معتدل و مرطوب و جنگل است. از هزار متر به بالا به تدریج از انبوه جنگل و رطوبت هوا کاسته شده قلل ارتفاعات عاری از جنگل وبهترین مراتع تابستانی گوسفندداران شهرستان محسوب میگردد. مرتفعترین قلل کوههای شهرستان موسوم به شاه کوه در جنوب گرگان به ارتفاع 3767 متر و قلعۀ شاه در خاور تاش به ارتفاع 3910 و قله کوه ابر واقع در جنوب بخش کتول به ارتفاع 2875 متر و قله واقع در جنوب باختری خوش ییلاق 2802 متر است. رودهای کوتاه و کوهستانی متعددی از قلل سلسله جنوبی سرچشمه گرفته در دشت گرگان برخی به رود خانه گرگان و برخی به رود خانه قره سو منتهی میشوند که بترتیب از خاور عبارتند از:
1- رود خانه اوغان: سرچشمۀ ارتفاعات شمالی نردین و ارتفاعات دانیال است که پس از پیوستن با رودهای کوچک فارسیان فرنک در اراضی بایر گامشلی به رود خانه گرگان ملحق میشود. 2- رود خانه خرخر: سرچشمۀ ارتفاعات دوزین بوده پس از مشروب نمودن برخی از قراء مینودشت در اراضی ساری به رود خانه گرگان میریزد. از این رود نهری به شهر گنبد قابوس منشعب شده است. 3- رود خانه حاجی لر: از اتصال دو رود خانه چهل چای و نرم آب که از کوههای قلعه قافه و مارکوه سرچشمه گرفته در جنوب قصبۀ مینودشت یکی شده پس از مشروب نمودن برخی از قراء جلگۀ مینودشت در خرابه های جرجان به رود خانه گرگان میریزد. 4- رود خانه نوده رود: سرچشمۀ ارتفاعات خوش ییلاق بوده پس از مشروب نمودن برخی از قراء دهستان فندرسک در اراضی خوجم لی به رود خانه گرگان متصل میشود. 5- رود خانه قره سو: سرچشمۀ آن از کوه قلعه ماران و ارتفاعات النگ بوده قسمتی از قراء درۀ رامیان را مشروب و در شمال بخش رامیان به طرف باختر منحرف از شمال دهستان کتول و بخش مرکزی دهستانهای سدن رستاق، استراباد رستاق، کردکوی گذشته بین بندرشاه و بندرگز به خلیج گرگان منتهی میشود. 6- رود خانه زرین گل: سرچشمۀ دره های شمالی کوه ابر است و پس از مشروب نمودن برخی از قراء علی آباد کتول به رودخانه قره سو متصل میشود. 7- رود خانه کفشگیری: سرچشمه ارتفاعات سیاه مرزکوه بوده در حدود محمدآباد از کوهستان خارج قراء فاضل آباد و گلستان را مشروب، فاضل آب آن بقره سو منتهی میشود. 8- رودهای کوچک دیگر به نام مایان زیلان، جزولی، خاصه رود، نوچمن شوریان چقر، زواردشت، شیرداربن، بالاجاده که عموماً از کوههای جنوبی سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن برخی از قراء به رود خانه قره سو منتهی میشوند. محصول عمده قراء کوهستانی غلات لبنیات و ابریشم است. و اکثر مردان در زمستان برای کارگری به قسمت دشت آمده تابستان مراجعت مینمایند.
ب - قسمت دامنه و دشت: قسمت دامنه و دشت شهرستان گرگان بین آخرین قسمت ارتفاعات و رودخانه های قره سو و گرگان واقع حاصلخیزترین قسمت شهرستان محسوب می شود، مخصوصاً برای کشت غلات، برنج و توتون و سیگار بسیار مساعد است و قسمت عمده قراء مهم شهرستان در این منطقه واقع شده است. هوای آن منطقه معتدل و مرطوب میباشد. محصول برنج این قسمت از آب رودهای مذکورۀ بالا تأمین میشود. غلات و توتون سیگار بطور دیم بعمل می آید.
خلیج: خلیج گرگان در شمال بخش بندرگز به طول 65 و عرض 8 الی 12 هزار گزو عمق آن 2 الی 5 متر واقع و بوسیلۀ تنگه ای بین شبه جزیره آشوراده و ساحل خواجه نفس به دریای مازندران متصل میشود. راه: از شهر گرگان سه راه شوسه بشرح زیرمنشعب میشود:
راه شوسۀ شمالی به طول 19 هزار گز به پهلوی دژ است. راه خاوری بطول 76 هزار گز به شاه پسند و از این نقطه بطول 18 هزار گز به گنبد قابوس و بطول 126 هزار گز ازطریق گردنۀ خوش ییلاق به شاهرود منتهی میشود. در 4 هزارگزی شاه پسند راه فرعی بطول 6 هزار گز به قصبه رامیان و از گنبد قابوس به طول 18 هزار گز به قصبه مینودشت وجود دارد. از باختر شهر گرگان بطول 87 هزار گزاز طریق کردکوی به بهشهر و نقاط دیگر مازندران منتهی و از این راه در 14 هزارگزی گرگان بطول 12 هزار گزبه بندرشاه متصل میشود. و به اکثر قراء مهم از شوسه های بالا راه فرعی منشعب میگردد.
سازمان شهرستان : بخشهای تابعه شهرستان گرگان بشرح زیر است:
شهر گرگان 1 آبادی 25000 تن
بخش مرکزی 98 \’ 33500 \’
’ کردکوی 19 ’ 20000 ’
’ بندر گز 19 ’ 20700 ’
’ کتول 39 ’ 14500 ’
’ رامان 64 ’ 14000 ’
’ مینودشت 87 ’ 18500 ’
’ بندرشاه 5 ’ 9000 ’
بنابر آمار فوق، شهرستان گرگان از 323 آبادی تشکیل شده جمعیت آن در حدود 155200 تن است. زبان مادری سکنۀ شهرستان به استثنای برخی از قراء رامیان و مینودشت و بندر شاه فارسی و مذهب عموم مسلمانان اثنی عشری است. شهر گرگان مرکز شهرستان و نام قدیم آن استراباد بوده است. این شهر در دامنۀ سلسله جبال البرز در 138 هزارگزی خاور ساری واقع و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است:
طول 54 درجه و 26 دقیقه و30 ثانیه و عرض 36 درجه و 49 دقیقه. اختلاف ساعت آن با تهران 12 دقیقه است وقتی تهران ساعت 12 باشد گرگان ساعت 12 و دوازده دقیقه است. از فلکه مرکزی شهر چهار خیابان تقریباً در چهار جهت اصلی منشعب میگردد. خیابان شمالی که به جادۀ پهلوی دژ منتهی میشود به خیابان پهلوی دژ و خیابان خاور و باختری که به راه گنبد قابوس و بندر گز منتهی میشود به خیابان پهلوی و خیابان جنوبی خیابان کاخ نامیده میشود. کلیه ادارات دولتی شهرستان و قسمت عمده مغازه و دکاکین شهر در طول این چهار راه خیابان واقع شده است. آب شهر از رود خانه خاصه رود گرفته شده که پس از به کار انداختن چندین آسیاب در جنوب وارد خیابان و سربازخانه میشود. آب آن گل آلود و به املاح مختلفه آلوده است و قابل شرب نیست. آب آشامیدنی اهالی از قنوات سرخواجه و سرچشمه تأمین میشود که بوسیلۀ مجرای زیرزمینی به نقاط مختلف منتقل و بوسیلۀ بشکه حمل میگردد. ساختمانهای جدید شهر تقریباً همان بناهای طرفین خیابان ها است. در 17 فروردین 1323 شهر گرگان دچار زلزلۀ سختی شد و اکثر بناهای آن شکست برداشته است. جمعیت شهر گرگان در حدود 25 هزار نفر است. روشنایی شهر بوسیلۀ مولد برق کوچکی تأمین میگردد. یک کارخانه برنج کوبی و یک آسیاب موتوری دارد. در این شهر یک باب دانشسرای مقدماتی دو دبیرستان پسران و دختران و 7 دبستان و یک بیمارستان 40 تختخوابی دارد. تلفن های شهر یکصد و بیست شماره است. از بناهای شهر قدیم گرگان بنای امام زاده نور واقع در کوی بازار نعلبندان و بنای مسجد گلشن در کوی درب نو و چند تکیه در نقاط مختلف شهر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) :
دهستان و گرگان و این بوم و بر
بگیرد برآرد بخورشید بر.
فردوسی.
چون قصد کیا کرد بگرگان و به آمل
بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی.
منوچهری.
شهر گرگان نماند با گرگین
نه نشابور ماند با شاپور.
ناصرخسرو.
مقصد آمال ز آمل شناس
یوسف گم کرده به گرگان طلب.
خاقانی.
تحقیقات علمی و کشفیاتی که بعمل آمده است مسائل زیادی را در مورد گرگان نشان میدهد. ظروف کشف شده در گرگان نشان میدهد که مردم آنجاآنها را در زیر خاک پنهان میکردند و پس از برگشت ازییلاق آنها را بیرون می آورده اند. این حفریات خدمت بزرگی به تاریخ ظروف سفالین اسلامی ایران نموده است. ظروف سفالین گرگان بچند دسته تقسیم میشود ولی سبک مخصوصی ندارد که بتوان آنها را از ظروف دیگر مجزا نمود. بسیاری از ظروف جنبۀ تزیینی و تخمینی دارد. رجوع به سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 1، 3، 7، 15، 53، 71 و 72، 77، 94، 96، 100، 129، 131، 132، 137، 138، 141، 148، 150، 151، 157، 161، 163، 165 و ایران باستان صص 1421- 1443 و صص 1630- 1650 و ص 1797 و 1864، 1885، 1900، 1917، 2208، 2204، 2226، 2198، 2210 و تاریخ بخارای نرشخی ص 109، 110، 112 و 117 و جغرافیای سیاسی کیهان از ص 303 ببعد و رجوع به لغت نامه ذیل کلمه استراباد و تاریخ بیهقی ص 202، 206، 129 و التفهیم ابوریحان بیرونی ص 170، 174، 199، 335و 336 و رجوع به جرجان شود
نام قصبه ای کنار راه ملایر به همدان میان مهرآباد و پیرمستان، واقع در 13000گزی ملایر و دارای پستخانه است
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
مطلق پوستین را گویند. (برهان) (غیاث). نوعی از پوستین. (آنندراج) :
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که گرگینه پوشد بجای حریر.
نظامی.
صیدگاهش ز خون دریاجوش
گاه گرگینه گه پلنگی پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دشت و بیابان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
از جملۀ فرماندهان عمده دورۀ خشیارشا که عده ای پیاده نظام در تحت فرمان خود داشت. گرگیس پسر آریز بود. (تاریخ ایران باستان ص 738، 751)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ)
دهی از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان، 15000گزی خاور کرمان و 6000گزی شمال راه شوسۀ کرمان به ماهان. دامنه، معتدل و سکنه آن 120 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
تاج کیانی را گویند و آن را مرصع ساخته از بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا آویخته بوده اند. (برهان) (آنندراج). گرزن. (جهانگیری). رجوع به گرزن شود، زنبیل. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) ، تیر پیکان دار. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 6000گزی خاور ساردوئیه. کوهستانی و سردسیر است. 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان اندیکا از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز، واقع در 6هزارگزی خاور قلعه زراس. هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ پَ سَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 68 هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 29 هزارگزی شمال شوسۀ آرو به بهبهان. هوای آن معتدل. دارای 125 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و لبنیات و پشم وشغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه بویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرگی
تصویر گرگی
درندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگین
تصویر گردگین
گردآلوده اغبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگنی
تصویر گرگنی
گرگن بودن جرب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
شاهی آبی: سپندان و گندنا و پیاز و سیر و سداب و گرگیر وسپند و ترب و باتنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگین
تصویر سرگین
فضله چهارپایان از قبیل اسب، الاغ، استر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گرگ، پوست گرگ، نوعی از پوستین: صید گاهش زخون دریا جوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرزین
تصویر گرزین
((گَ))
تیر پیکان دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگینه
تصویر گرگینه
((گُ نِ))
پوستین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگین
تصویر سرگین
((س یا سَ))
فضله چارپایان، پهن، تاپاله
فرهنگ فارسی معین
پشک، پشکل، پهن، تپاله، غایط، فضله، گه، مدفوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرگین مردم را به خواب دیدن، دلیل برمال حرام کند و سرگین چهارپایان نیز مال حرام است. اما سرگین دد و دام مالی است که به ظلم به دست آید. حضرت دانیال
سرگین اسب و گاو مال و نعمت است. اگر بیند سرگین بسیار دارد، دلیل که او را مال و نعمت بسیار حاصل شود و سرگین مردم مال حرام است. اگر بیند در بستر خویش پلیدی کرد، دلیل که مال خود را بعضی به عیال خود دهد. اگر بیند چو سرگین افکند و آن را به خاک بپوشاند، دلیل که مال خود را در زمین پنهان کند. محمد بن سیرین
اگر بیند سرگین مردم می خورد، دلیل که مال حرام خورد و از حرام مال به دست آورد. اگر بیند به جایگاه مجهول سرگین افکند، دلیل که مال خویش را به جائی هزینه کند که در آن مزد و ثواب نباشد. اگر دید تن خویش را جمله به سرگین آلوده است، دلیل که در گناهی افتد. اگر دید او را اسهال پدید آمد، دلیل که او را از پادشاه غم و اندوه رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب