جدول جو
جدول جو

معنی گرگور - جستجوی لغت در جدول جو

گرگور
(گِ)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر، واقع در 24000گزی باختر اهرم، کنار راه فرعی ساحل دریا به چغادک. منقطه ای است گرمسیر و مالاریائی. دارای 248 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و خرما است و جزئی تنباکو دارد. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گروگر
تصویر گروگر
دادگر، از نام های باری تعالی، گرگر برای مثال بدان ماند که یزدان گروگر / جهانی نو بر آورده ست دیگر (عنصری - ۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراور
تصویر گراور
فلزی مسطح از آلیاژ روی که به روشی شبیه چاپ عکس، تصویر مورد نظر را بر روی آن حک می کنند، کنایه از تصویری که با این روش بر روی کاغذ چاپ شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
تخت، تخت پادشاهی
دادگر، از نام های باری تعالی، گروگر، برای مثال چو بیچاره گشتند و فریاد جستند / بر ایشان ببخشود دادار گرگر (دقیقی - ۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرگور
تصویر خرگور
گورخر
فرهنگ فارسی عمید
(گَ گَ)
نامی است از نام های خدای تعالی و معنی آن صانع الصنائع باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (غیاث) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.
دقیقی.
برآمد ز کوه آنکه آرام و جنبش
بدو داد در دهر یزدان گرگر.
ناصرخسرو.
، تخت پادشاهان را نیز گویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیری) (آنندراج) :
وز پی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند
شاه چین را چینیان دیهیم و گرگر ساختند.
خاقانی.
اگر... کر و کر گروگر گرگر گردون پایه اش را بر گردون نیفراختی... (درۀ نادره چ سید جعفر شهیدی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 54000گزی شمال خاور کامیاران و 12000گزی جنوب خاور امیرآباد. هوای این منطقه کوهستانی و سردسیر است و دارای 840 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است در دو محل به فاصله دو کیلومتر واقع مشهور ببالا و پائین است. سکنۀبالا 570 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ گِ)
غله ای باشد گرد و سیاه رنگ از نخود کوچکتر و بعضی گویند نوعی از باقلاست و معرب آن جرجر باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). و آن را بصفاهان گرگر گویند. (آنندراج). دانه ای است سیاه و گرد که در گندم زارها روید و در گلپایگان ’گرگر’ گویند
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قصبه ای است در کلار. نصیرالدوله شهریاربن کیخسرو 717- 725 هجری قمری) قصبه و قصری و بازاری در گرگو ساخت که لابد همان کرکو است که در 850 هجری قمری اقامتگاه ملک اویس بن کیومرث در کرگوگردن بود و بدون شک همان کرکو یا گرگواست. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 206)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گِ وُ)
تصویر چیز کنده شده وحکاکی شده. شکل کنده شده. صورت کلیشه شده. نقش. رسم
لغت نامه دهخدا
(گُرْ رُ گُ)
رجوع به گرگر شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
گرگوار اول که او را گرگوار بزرگ نیزمیگویند، در 540م. در رم متولد شد و از سال 590 تا 604م. دارای مقام پاپی بود. وی موجد لیترچای و مناسک گرگواری میباشد، نمازی که بیاد فدا شدن خون عیسی در کلیسیا خوانده میشود، گرگوار دوم دررم بسال 669م. متولد شده و از سال 715 تا 731م. مقام پاپی را عهده دار بوده است، گرگوار سوم از سال 731 تا 741م. مقام پاپی را دارا بود، گرگوار چهارم از سال 824 تا 844م. پاپ بود، گرگوار پنجم از سال 996م. تا 999 پاپ بود، گرگوار ششم از 1044 به مقام پاپی رسید و در سال 1046م. کناره گیری کرد ولی من غیرمستقیم تا سال 1048م. عهده دار مقام پاپی بود، گرگوار هفتم در سوانا (تسکان) مابین سال 1015 و 1020 میلادی متولد شد و از 1073 تا سال 1085م. مقام پاپی داشت. او یکی از بزرگترین کشیشان رم بود و بواسطۀ مبارزه ای که علیه امپراطور آلمان هانری چهارم کرد مشهور شد، گرگوارهشتم در سال 1187م. به مقام پاپی رسید، گرگوار نهم در انای در حدود 1145م. متولد شد و از سال 1227 تا سال 1241م. مقام پاپی داشت، گرگوار دهم در سال 1229م. در پایزانس متولد شد واز سال 1271 تا سال 1276م. پاپ بود، گرگوار یازدهم در سال 1331م. در لیموژ متولد شد و از سال 1370 تا سال 1378م. پاپ بود، گرگوار دوازدهم در سال 1327م. در ونیز متولد شد و از سال 1406 تا سال 1415م. پاپ بود، گرگوار سیزدهم در سال 1502م. در بلنی متولد شد و از سال 1572 تا سال 1585م. پاپ بود و تقویم مسیحی را او اصلاح کرد، گرگوار چهاردهم بسال 1535م. در سوما متولد شد و از سال 1590 تا 1591 میلادی پاپ بود، گرگوار پانزدهم در سال 1554 در بلنی متولد شد و از سال 1621 تا سال 1623م. پاپ بود، گرگوار شانزدهم در سال 1765 در بلون متولد شد و از سال 1831 تا 1846م. پاپ بود. او کوشید که تشکیلات کلیسا را با جنبش آزادیخواهی همآهنگ سازد
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُ)
ضابط ولایت را نیز گویند. (برهان). جهانگیری این نام را ’گرکند’ ضبط کرده است لیکن اشتباه است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام پهلوانی است که افراسیاب او را به یاری پیران ویسه فرستاده بود. (برهان) (آنندراج). جهانگیری این نام را گرکند ضبط کرده است لیکن اشتباه است
لغت نامه دهخدا
یکی از امرای جنتمور است و جنتمور حدود سال 633 هجری قمری وی را برای عرض گزارش حوزۀ حکومتی خود نزد اوکتای قاآن فرستاد و بهأالدین جوینی صاحب دیوان را همراه او کرد... گرگوز اصلاً اویغور و یکی از دبیران جوجی بوده که بمناسبت اطلاع بر خط و زبان اویغوری و آداب کتاب و بلاغت در نزد او محترم میزیسته موقعی که جنتمور بحکومت خوارزم منصوب بگردید گرگوز نیز با او همراه شد و چون روزبروز ازاو آثار کفایت و حسن خدمت بظهور میرسید، جنتمور او را بحاجبی و نیابت خود سرافراز نمود. گرگوز از سال 637 تا 641 هجری قمری حکومت کرد. رجوع به تاریخ مغول ازتاریخ مفصل ایران تألیف اقبال صص 166- 168 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گِ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 72 هزارگزی باختر مهاباد و 20 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به ارومیه. هوای آن سرد، دارای 175 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه نقده تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 4 هزارگز بنام گرگول بالا و پائین مشهور، سکنۀ گرگول پائین 120 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام پهلوانی بوده تورانی که خود بمدد افراسیاب آمده بود و افراسیاب او را به نزدیک پیران ویسه به جنگ طوس و رستم فرستاد. (برهان) (آنندراج). نام پهلوان ایرانی. (ولف) :
چو گرگوی جنگی سوی میسره
بیامدچو خور بیش برج بره.
فردوسی.
رجوع به گرگوز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ وَ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش سلوانای شهرستان ارومیه است. این دهستان در قسمت شمالی بخش واقع و هوای آن سردسیر و کوهستانی است. از شمال بدهستان برادوست، از جنوب به دشت، از خاور به روضه چای و از باختر به مرز ایران و ترکیه محدود است. رود خانه نازلوچای از کوههای مرزی این دهستان سرچشمه گرفته پس از مشروب ساختن زمینهای زراعتی به دهستان نازلو سرازیر می شود. آب مزروعی این منطقه بوسیلۀ رود خانه یاد شده و چشمه سارها تأمین میگردد. دهستان ترگو از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3470 تن و قراء مهم آن بشرح زیر است. موانا، تولی، انبی، بالولان، خانکاه. محصول عمده آن غله و توتون و محصولهای دامی است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری است این دهستان فقط یک راه نیمه شوسه به ارومیه دارد و مابقی راههای این منطقه مالرو است. ساکنین دهستان در فصل تابستان احشام خود را به کوههای مرزی جهت ییلاق می برند. مرکز دهستان موانا می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). یکی از بلوک دوازده گانه ارومیه. (از جغرافی غرب ایران). خره ای از ارومیه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تذکرهالملوک ص 78 و جغرافی غرب ایران ص 66، 136، 148، و 150 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش سلوانا شهرستان ارومیّه است. این دهستان در قسمت جنوب بخش واقع شده و موقعیت آن کوهستانی است آب و هوای آن سردسیر و آب مزروعی آن از چشمه سارها و آب برف و باران از کوهها تأمین میشود. شغل عمده ساکنین آن کشاورزی و گله داری و محصولات آن غلات، توتون، روغن و پشم است. دهستان مرگور از شمال بدهستان دشت و از جنوب به بخش اشنویه و از شرق به دشت بیل و از غرب به مرز ایران و ترکیه و عراق محدود است. این دهستان از 43 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 5490 تن می باشد. قرای مهم آن عبارتند از: کردیک، هاشم آباد، نرکی، کسیان، سکرکان، ژارآباد، دیزج. در تابستانها در قسمت مرزی این دهستان ایلات عراقی پس از کسب اجازه جهت علف چرانی به این منطقه عزیمت می نماید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرگوره. خر وحشی. گورخر. (ناظم الاطباء). خر دشتی. (آنندراج). یحمور. (ملخص اللغات حسن خطیب). کندر. جاب. عیر. احقب. حمارالوحش: از دور خرگوری بدید (بهرام گور) ... چون بر خرگور رسید شیری دید خویشتن بر پشت آن گور افکنده. (ترجمه تاریخ بلعمی). گوشت خرگور گرم باشد غلیظ و خون را گرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس قضاء ایزدی چنان بود کی بهرام روزی در نخجیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید. (فارسنامۀ ابن بلخی). شیر اگر در میان شکار خرگوش خرگوری بیند دست از خرگوش بدارد و روی سوی خرگور آرد. (کلیله و دمنه).
خران گور گریزان تیر هجو منند
بداس پی زده و در کمند مانده قفا.
سوزنی.
وآن کز ره تو رمد چو خرگور
مرده بخر آورندش از گور.
نظامی.
ای خران گور آن سو دامهاست
در کمین این سوی خون آشامهاست.
مولوی.
کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خرگور هم تگ می دوند.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
رود کارون از درخزینه تا محل دیگری که به بندقیر موسوم است. این رود به دو شعبه تقسیم میشود، یکی از شعب آن را شعبه کوچک یا گرگر گویند. این شعبه مصنوعی است و ظاهراً در زمان اردشیر ایجاد شده است. رجوع به جغرافیای غرب ایران بهمن کریمی ص 43 و جغرافیای طبیعی کیهان ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در عبارت زیر ظاهراً بمعنی آثار قبر آجر یا سنگ که بر بالای گور مرده نهند نشانه یافتن و راه نمایاندن را: همان جایگاه دفن کردند و سرگورها کردند و ناپیدا کردندش (مدفن علی علیه السلام را) . (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 46 هزارگزی باختر بندرعباس و دو هزارگزی جنوب راه مالرو خمیر به بندرعباس با 869 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. مزرعۀ حمزه محمدشاهی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
به معنی گوراگور است که زودزود و جلدجلد باشد، (برهان) (آنندراج)، گوراگور و زودزود و به زودی، (ناظم الاطباء)، رجوع به گوراگور شود، نوعی از پرنده هم هست که آن را خرجل می گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره پروانه واران که برگهایش کامل و پنجه یی و گلهایش آبی یا بنفش و یا زردند و گل آذینش خوشه یی است. میوه این گیاه شبیه باقلا ولی کوچکتر از آنست و دانه هایش ریزتر از یک نخود و سیاه رنگ است و آنها را باقلای نبطی گویند. ازین گیاه بمنظور تغذیه دامها و از دانه اش جهت تغذیه انسان مانند غلات دیگر استفاده میشود باقلای مصری جرجر جرجر مصری باقلای قبطی ترمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
بسیار زیاد فراوان، پشت سرهم پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
عکس که با دستگاه مخصوص در روی فلز مخصوص عکسبرداری شود جهت چاپ روی کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
شاهی آبی: سپندان و گندنا و پیاز و سیر و سداب و گرگیر وسپند و ترب و باتنگان
فرهنگ لغت هوشیار
((گِ وُ))
قطعه فلزی که برای چاپ تصویر یا دستخط در چاپ مسطح به کار می رود و نخست نوشته یا تصویر را به طریقه ای شبیه چاپ عکس بر روی این قطعه فلز ثبت می کنند، عکس چاپ شده در یک متن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
((گُ گُ))
بسیار و پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
((گَ گَ))
دادگر، یکی از نام های خداوند، تخت پادشاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
((گُ رُّ گُ))
پشت سرهم، پیاپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
((گَ رُ گَ))
قابل پرستش، معبود، خدای تعالی، کروکر
فرهنگ فارسی معین
نوعی شیپور که از پوست درختان تهیه شده و جهت خبررسانی مورد
فرهنگ گویش مازندرانی