درودگر. مخفف درودگر که استاد چوب تراش باشد. و به عربی نجار گویند. (برهان) (از غیاث) : درحال نجاری طلب کرد تا صندوق بتراشد جبرئیل بصورت دروگری بر در سرای آمد. (قصص الانبیاء ص 90). نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم. مسعودسعد. شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی کآزر و اقلیدسند عاجز برهان او. خاقانی. ادریس و جم مهندس، موسی و خضر بنا روح و فلک مزوق، نوح و ملک دروگر. خاقانی (چ سجادی ص 193). در آن مبین که ز پشت دروگری زاده ست کجا خلیل پیمبر هم از دروگر زاد. خاقانی. نوح دروگر نبود گر پدر من بدی قنطره بستی ز چوب بر سر طوفان او. خاقانی (از جهانگیری). یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود تا ز هنر دم زنند بر در امکان او. خاقانی. دروگر پسر بود نامت به شروان به خاقانیت من لقب برنهادم. ابوالعلا (در هجو خاقانی). صد هزاران جسم خالی شد ز روح تا در آن حضرت دروگر گشت نوح. عطار. جست سقا کوزه ای کش آب نیست و آن دروگر خانه ای کش باب نیست. مولوی. آن دروگر روی آورده به چوب برامید خدمت مه روی خوب. مولوی. ناتراشیده همی باید جذوع تا دروگر اصل سازد یا فروع. مولوی. چوب در دست دروگر معتکف ورنه چون گردد بریده و مؤتلف. مولوی. زانکه جمله کسب ناید از یکی هم دروگر هم سقا هم حائکی. مولوی. آن دروگر حاکم چوبی بود و آن مصور حاکم خوبی بود. مولوی. این نیست پسر یوسف آن دروگر و مادرش مریم. (ترجمه دیاتسارون ص 192). عمل استاد محمود بن شهاب دروگر. (در آخر صورت کتابت صندوق مقبرۀ سید رضی در بقعۀ شیخان بر، به سال 834) . (از سفرنامۀ رابینو ص 411). - دروگرزاده، فرزند دروگر. بچۀ نجار. آنکه پدرش دروگر و نجار باشد: وز دگر سو چون خلیل اﷲ دروگرزاده ام بود خواهرگیر عیسی مادر ترسای من. خاقانی. زان کرامتها که حق با این دروگرزاده کرد می کشند از کینه چون نمرود بر گردون کمان. خاقانی. ، مخفف درودگر، صلوات چی. مداح. (از لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی)
درودگر. مخفف درودگر که استاد چوب تراش باشد. و به عربی نجار گویند. (برهان) (از غیاث) : درحال نجاری طلب کرد تا صندوق بتراشد جبرئیل بصورت دروگری بر در سرای آمد. (قصص الانبیاء ص 90). نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم. مسعودسعد. شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی کآزر و اقلیدسند عاجز برهان او. خاقانی. ادریس و جم مهندس، موسی و خضر بنا روح و فلک مزوق، نوح و ملک دروگر. خاقانی (چ سجادی ص 193). در آن مبین که ز پشت دروگری زاده ست کجا خلیل پیمبر هم از دروگر زاد. خاقانی. نوح دروگر نبود گر پدر من بدی قنطره بستی ز چوب بر سر طوفان او. خاقانی (از جهانگیری). یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود تا ز هنر دم زنند بر در امکان او. خاقانی. دروگر پسر بود نامت به شروان به خاقانیت من لقب برنهادم. ابوالعلا (در هجو خاقانی). صد هزاران جسم خالی شد ز روح تا در آن حضرت دروگر گشت نوح. عطار. جست سقا کوزه ای کش آب نیست و آن دروگر خانه ای کش باب نیست. مولوی. آن دروگر روی آورده به چوب برامید خدمت مه روی خوب. مولوی. ناتراشیده همی باید جذوع تا دروگر اصل سازد یا فروع. مولوی. چوب در دست دروگر معتکف ورنه چون گردد بریده و مؤتلف. مولوی. زانکه جمله کسب ناید از یکی هم دروگر هم سقا هم حائکی. مولوی. آن دروگر حاکم چوبی بود و آن مصور حاکم خوبی بود. مولوی. این نیست پسر یوسف آن دروگر و مادرش مریم. (ترجمه دیاتسارون ص 192). عمل استاد محمود بن شهاب دروگر. (در آخر صورت کتابت صندوق مقبرۀ سید رضی در بقعۀ شیخان بر، به سال 834) . (از سفرنامۀ رابینو ص 411). - دروگرزاده، فرزند دروگر. بچۀ نجار. آنکه پدرش دروگر و نجار باشد: وز دگر سو چون خلیل اﷲ دروگرزاده ام بود خواهرگیر عیسی مادر ترسای من. خاقانی. زان کرامتها که حق با این دروگرزاده کرد می کشند از کینه چون نمرود بر گردون کمان. خاقانی. ، مخفف درودگر، صلوات چی. مداح. (از لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی)
رود کارون از درخزینه تا محل دیگری که به بندقیر موسوم است. این رود به دو شعبه تقسیم میشود، یکی از شعب آن را شعبه کوچک یا گرگر گویند. این شعبه مصنوعی است و ظاهراً در زمان اردشیر ایجاد شده است. رجوع به جغرافیای غرب ایران بهمن کریمی ص 43 و جغرافیای طبیعی کیهان ص 76 شود
رود کارون از درخزینه تا محل دیگری که به بندقیر موسوم است. این رود به دو شعبه تقسیم میشود، یکی از شعب آن را شعبه کوچک یا گرگر گویند. این شعبه مصنوعی است و ظاهراً در زمان اردشیر ایجاد شده است. رجوع به جغرافیای غرب ایران بهمن کریمی ص 43 و جغرافیای طبیعی کیهان ص 76 شود
نامی است از نام های خدای تعالی و معنی آن صانع الصنائع باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (غیاث) : چو بیچاره گشتند و فریاد جستند بر ایشان ببخشود یزدان گرگر. دقیقی. برآمد ز کوه آنکه آرام و جنبش بدو داد در دهر یزدان گرگر. ناصرخسرو. ، تخت پادشاهان را نیز گویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیری) (آنندراج) : وز پی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند شاه چین را چینیان دیهیم و گرگر ساختند. خاقانی. اگر... کر و کر گروگر گرگر گردون پایه اش را بر گردون نیفراختی... (درۀ نادره چ سید جعفر شهیدی ص 38)
نامی است از نام های خدای تعالی و معنی آن صانع الصنائع باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (غیاث) : چو بیچاره گشتند و فریاد جستند بر ایشان ببخشود یزدان گرگر. دقیقی. برآمد ز کوه آنکه آرام و جنبش بدو داد در دهر یزدان گرگر. ناصرخسرو. ، تخت پادشاهان را نیز گویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیری) (آنندراج) : وز پی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند شاه چین را چینیان دیهیم و گرگر ساختند. خاقانی. اگر... کر و کر گروگر گرگر گردون پایه اش را بر گردون نیفراختی... (درۀ نادره چ سید جعفر شهیدی ص 38)
دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 54000گزی شمال خاور کامیاران و 12000گزی جنوب خاور امیرآباد. هوای این منطقه کوهستانی و سردسیر است و دارای 840 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است در دو محل به فاصله دو کیلومتر واقع مشهور ببالا و پائین است. سکنۀبالا 570 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 54000گزی شمال خاور کامیاران و 12000گزی جنوب خاور امیرآباد. هوای این منطقه کوهستانی و سردسیر است و دارای 840 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است در دو محل به فاصله دو کیلومتر واقع مشهور ببالا و پائین است. سکنۀبالا 570 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
غله ای باشد گرد و سیاه رنگ از نخود کوچکتر و بعضی گویند نوعی از باقلاست و معرب آن جرجر باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). و آن را بصفاهان گرگر گویند. (آنندراج). دانه ای است سیاه و گرد که در گندم زارها روید و در گلپایگان ’گرگر’ گویند
غله ای باشد گرد و سیاه رنگ از نخود کوچکتر و بعضی گویند نوعی از باقلاست و معرب آن جرجر باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). و آن را بصفاهان گرگر گویند. (آنندراج). دانه ای است سیاه و گرد که در گندم زارها روید و در گلپایگان ’گرگر’ گویند
پیر، شاعر نمایشنامه نویس و هجاگوی فرانسوی. متولد در سال 1475م. در کان و متوفی 1538م. از شاهکارهای او بازی های امیر ابلهان است که در ال (1512) نوشته شده. لویی دوازدهم از او این نمایشنامه را علیه ادعاهای پاپ ژول دوم خواسته بوده است
پیر، شاعر نمایشنامه نویس و هجاگوی فرانسوی. متولد در سال 1475م. در کان و متوفی 1538م. از شاهکارهای او بازی های امیر ابلهان است که در ال (1512) نوشته شده. لویی دوازدهم از او این نمایشنامه را علیه ادعاهای پاپ ژول دوم خواسته بوده است
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 36 هزارگزی شمال بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 15 تن سکنه است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 36 هزارگزی شمال بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 15 تن سکنه است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر، واقع در 24000گزی باختر اهرم، کنار راه فرعی ساحل دریا به چغادک. منقطه ای است گرمسیر و مالاریائی. دارای 248 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و خرما است و جزئی تنباکو دارد. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر، واقع در 24000گزی باختر اهرم، کنار راه فرعی ساحل دریا به چغادک. منقطه ای است گرمسیر و مالاریائی. دارای 248 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و خرما است و جزئی تنباکو دارد. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
شخصی که غله می برد و درو می کند و او را به عربی حصّاد خوانند. (برهان). قطع کننده زراعت. (غیاث). درو کننده. (شرفنامۀ منیری). که درو کند. حاصد: دروگر زمانست و ما چون گیا همانش نبیره همانش نیا. فردوسی
شخصی که غله می برد و درو می کند و او را به عربی حصّاد خوانند. (برهان). قطع کننده زراعت. (غیاث). درو کننده. (شرفنامۀ منیری). که درو کند. حاصد: دروگر زمانست و ما چون گیا همانش نبیره همانش نیا. فردوسی
نام شهری بود واقع درساحل جیحون: بتندی براه اندر آورد روی بسوی گروگرد شد جنگجوی. فردوسی. سپهبد چو لشکر برو گرد شد از آتش براه گروگرد شد. فردوسی. گروگرد بودی نشست تژاو سواری که بودیش با شیر تاو. فردوسی
نام شهری بود واقع درساحل جیحون: بتندی براه اندر آورد روی بسوی گروگرد شد جنگجوی. فردوسی. سپهبد چو لشکر برو گرد شد از آتش براه گروگرد شد. فردوسی. گروگرد بودی نشست تژاو سواری که بودیش با شیر تاو. فردوسی
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 32هزارگزی شمال باختری سردشت و 14هزاروپانصدگزی شمال باختری شوسۀ سردشت به مهاباد. هوای آن کوهستانی و معتدل و دارای 216 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آنجا غلات و توتون و مواد جنگلی و شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 32هزارگزی شمال باختری سردشت و 14هزاروپانصدگزی شمال باختری شوسۀ سردشت به مهاباد. هوای آن کوهستانی و معتدل و دارای 216 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آنجا غلات و توتون و مواد جنگلی و شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نامی از نامهای خدا. (یادداشت مؤلف). کروکر. گروگر: فرزند تو امروز بود جاهل وعاصی فردات چه فریاد رسد نزد کروگر. ناصرخسرو. رجوع به کروکر، کرگر و گروگر شود
نامی از نامهای خدا. (یادداشت مؤلف). کروکر. گروگر: فرزند تو امروز بود جاهل وعاصی فردات چه فریاد رسد نزد کروگر. ناصرخسرو. رجوع به کروکر، کرگر و گروگر شود
قابل پرستش معبود: گذر کردم زآب و شکر گفتم بسجده پیش یزدان گرو گر. (لبیبی) توضیح در این مورد بعضی فرهنگها بمعنی قاهر و قادر و غالب (صفات خدا) و برخی دیگر بمعنی مراد بخش نوشته اند (برهان) و صحیح نمی نماید، خدای تعالی (و آن بجای ترکیب توصیفی یزدان گرو گر یا خدای گرو گر است: فرزند تو امروز بود جاهل و عاصی فردات چه فریاد رسد پیش گرو گر ک (ناصر خسرو)
قابل پرستش معبود: گذر کردم زآب و شکر گفتم بسجده پیش یزدان گرو گر. (لبیبی) توضیح در این مورد بعضی فرهنگها بمعنی قاهر و قادر و غالب (صفات خدا) و برخی دیگر بمعنی مراد بخش نوشته اند (برهان) و صحیح نمی نماید، خدای تعالی (و آن بجای ترکیب توصیفی یزدان گرو گر یا خدای گرو گر است: فرزند تو امروز بود جاهل و عاصی فردات چه فریاد رسد پیش گرو گر ک (ناصر خسرو)
گیاهی است از تیره پروانه واران که برگهایش کامل و پنجه یی و گلهایش آبی یا بنفش و یا زردند و گل آذینش خوشه یی است. میوه این گیاه شبیه باقلا ولی کوچکتر از آنست و دانه هایش ریزتر از یک نخود و سیاه رنگ است و آنها را باقلای نبطی گویند. ازین گیاه بمنظور تغذیه دامها و از دانه اش جهت تغذیه انسان مانند غلات دیگر استفاده میشود باقلای مصری جرجر جرجر مصری باقلای قبطی ترمس
گیاهی است از تیره پروانه واران که برگهایش کامل و پنجه یی و گلهایش آبی یا بنفش و یا زردند و گل آذینش خوشه یی است. میوه این گیاه شبیه باقلا ولی کوچکتر از آنست و دانه هایش ریزتر از یک نخود و سیاه رنگ است و آنها را باقلای نبطی گویند. ازین گیاه بمنظور تغذیه دامها و از دانه اش جهت تغذیه انسان مانند غلات دیگر استفاده میشود باقلای مصری جرجر جرجر مصری باقلای قبطی ترمس