جدول جو
جدول جو

معنی گرودک - جستجوی لغت در جدول جو

گرودک(گِ رُ نُ)
شهری است در لهستان که در ناحیۀ گلیسی واقع است و سکنۀ آن 10740 تن میباشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودک
تصویر رودک
گورکن، آنکه پیشه اش کندن گور و به خاک سپردن مردگان است، در علم زیست شناسی پستانداری با بدن پهن و سنگین، پنجه های قوی و تیز، پوزۀ باریک و موهای خاکستری که در زیر زمین دالان هایی برای پنهان شدن حفر می کند و شب ها برای شکار بیرون می آید، رودک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردک
تصویر گردک
مصغر گرد، گرد، حجلۀ عروس، برای مثال ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲ - ۲۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودک
تصویر رودک
پسر، پسرک، ریدک
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، واقع در 40000 گزی جنوب پاوه، کنار رود خانه لیله و 10000 گزی باختر قلعۀ جوانرود. هوای آن سردسیر و دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، توت و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 60000گزی جنوب میناب و 4000گزی خاور راه مالرو جاسک به میناب. هوای آن گرم، دارای 1000 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی آنان پارچه بافی و راه آن مالرو است. مزارع پوشگاه، شاالدینی، تومان احمد و بنه گازان جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است در حدود دوفرسنگی میانۀ شمال و مشرق خشت. (از فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان کمارج بخش خشت از شهرستان کازرون واقع در دوازده هزارگزی شمال ’کنارتخته’ و جنوب غربی کتل رودک و در کنار راه شوسۀ شیراز ببوشهر. در جلگه قرار دارد و هوای آن گرم است. سکنۀ آن 156 تن است. آب آن از رود خان شاپور و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و لیمو، و شغل مردم زراعت و قالی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
کودک نوجوان خوش شکل. (منتهی الارب). جوان خوش آفرینش، و مؤنث آن رودکه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گردو. چهارمغز. گردکان. جوز: و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. (ترجمه تفسیر طبری)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دَ)
نعت مفعولی از مصدر رودکه. رجوع به رودکه شود، زیبا شده. کسی که او را زیبا ساخته باشند. (از اقرب الموارد). غلام مرودک، کودک نوجوان خوشگل. (ناظم الاطباء). رودک
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ده کوچکی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار، واقع در 23000گزی شمال قصرقند، کنار راه مالرو قصرقند به چانف. دارای 45 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رودک
تصویر رودک
پسرک
فرهنگ لغت هوشیار
گردو: و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند
فرهنگ لغت هوشیار
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرود تازی انبر ک مرود کوچک: شکال خود را مرده ساخت چندانک باغبانش به مرودکی برداشت و از باغ بیرون انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردک
تصویر گردک
((گِ دَ))
مصغر گرد به معنی خیمه کوچک، حجله عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروهک
تصویر گروهک
((گُ هَ))
گروه کوچک، حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت
فرهنگ فارسی معین
نام دهکده ای در کلارستاق واقع در چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم یا حیوان گر گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی