حشره ای با بال های نازک رنگین که روی گل ها و گیاهان می نشیند و شیرۀ آن ها را می مکد، شاه پرک، پروانۀ روز، آلتی پره دار که دور خود بچرخد مثلاً پروانۀ هواپیما، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، همایون و راست پنجگاه اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، لهی، پروانچه، جواز برای مثال روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم / پروانه را چه حاجت «پروانهٴ» دخول (سعدی۲ - ۴۷۹) پروانک، فرانک، جانوری درنده شبیه شغال، سیاه گوش، چاوش، برای مثال پروانه وار بر پی شیران نهند پی / گر باید از کفلگه گوران کبابشان (خاقانی - ۳۳۰) حشرۀ بال دار کوچکی که شب ها گرد چراغ یا شمع می گردد و گاه در شعلۀ شمع می سوزد، پروانۀ شب، برای مثال دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکیم شفائی) پروانۀ اتومبیل: ابزاری پره دار در خودرو که جلو موتور و پشت رادیاتور قرار دارد و به وسیلۀ تسمه می چرخد و آب داخل رادیاتور را سرد می کند
حشره ای با بال های نازک رنگین که روی گل ها و گیاهان می نشیند و شیرۀ آن ها را می مکد، شاه پرک، پروانۀ روز، آلتی پره دار که دور خود بچرخد مثلاً پروانۀ هواپیما، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، همایون و راست پنجگاه اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اِجازه نامه، لیسانس، حُکم، فَرمان، اِذن، اِجازه، مُجَوِّز، لِهی، پَروانَچه، جَواز برای مِثال روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم / پروانه را چه حاجت «پروانهٴ» دخول (سعدی۲ - ۴۷۹) پروانک، فرانک، جانوری درنده شبیه شغال، سیاه گوش، چاوش، برای مِثال پروانه وار بر پی شیران نهند پی / گر باید از کَفَلگه گوران کبابشان (خاقانی - ۳۳۰) حشرۀ بال دار کوچکی که شب ها گرد چراغ یا شمع می گردد و گاه در شعلۀ شمع می سوزد، پروانۀ شب، برای مِثال دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکیم شفائی) پروانۀ اتومبیل: ابزاری پره دار در خودرو که جلو موتور و پشت رادیاتور قرار دارد و به وسیلۀ تسمه می چرخد و آب داخل رادیاتور را سرد می کند
از هروانه + گه که پساوند مکان است. (حاشیۀ برهان چ معین). بیمارستان. (برهان). اگر این کلمه مرکب از هروان یا هروانه و ’گه’باشد آن وقت بایستی جزء اول بیمار یا پادافراه و کیفر معنی بدهد. در فرهنگ اسدی هروانه به معنی بیمارستان و جای پادافراه است. فردوسی گفته است: بفرمود کاین را به هروانگه برید و همانجا کنیدش تبه. ولی لغت اصلی هروانه است و مثل اینکه ’گه’ زاید و بی معنی است. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هروانه شود
از هروانه + گه که پساوند مکان است. (حاشیۀ برهان چ معین). بیمارستان. (برهان). اگر این کلمه مرکب از هروان یا هروانه و ’گه’باشد آن وقت بایستی جزء اول بیمار یا پادافراه و کیفر معنی بدهد. در فرهنگ اسدی هروانه به معنی بیمارستان و جای پادافراه است. فردوسی گفته است: بفرمود کاین را به هروانگه برید و همانجا کنیدش تبه. ولی لغت اصلی هروانه است و مثل اینکه ’گه’ زاید و بی معنی است. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هروانه شود
در بعض نسخ دیوان منوچهری این بیت آمده: بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی و آن بنده را گرمانیه. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 81). در دیوان چ کازیمیرسکی مصراع دوم چنین است: این بنده را کرمان دهی وان بنده را کرمانیه (دیوان چ کازیمیرسکی ص 107). کازیمیرسکی در ترجمه فرانسه (ص 232) منظور از موضع اوّل را ’کرمان’ معروف و دوم را ’کرمانیه’ نوشته و در ص 380 گوید: کرمانیه در یاقوت یاد نشده امّا در مادۀ ’سمرقند’ کرمانیه ذکر شده و آن یکی از نواحی این شهر بزرگ است. شاعر میخواهد ناحیتی عظیم مانند کرمان را با محلی کوچک مانند کرمانیه مقایسه کند
در بعض نسخ دیوان منوچهری این بیت آمده: بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی و آن بنده را گرمانیه. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 81). در دیوان چ کازیمیرسکی مصراع دوم چنین است: این بنده را کرمان دهی وان بنده را کرمانیه (دیوان چ کازیمیرسکی ص 107). کازیمیرسکی در ترجمه فرانسه (ص 232) منظور از موضع اوّل را ’کرمان’ معروف و دوم را ’کرمانیه’ نوشته و در ص 380 گوید: کرمانیه در یاقوت یاد نشده امّا در مادۀ ’سمرقند’ کرمانیه ذکر شده و آن یکی از نواحی این شهر بزرگ است. شاعر میخواهد ناحیتی عظیم مانند کرمان را با محلی کوچک مانند کرمانیه مقایسه کند
مروانیان. بنی مروان. آل مروان. رجوع به آل مروان شود. - قصعه یا قعبۀ مروانیه، در بیت ذیل از منوچهری ظاهراً مراد کأس ام حکیم است، چه ام حکیم ساقیۀ ولید بن یزید خلیفۀ اموی مروانه نام داشته است. رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری (ص 256) و الاغانی ابوالفرج اصفهانی شود: خشت از سرخم برکند باده ز خم بیرون کند وانگه ورا درافکند در قعبۀ مروانیه. منوچهری
مروانیان. بنی مروان. آل مروان. رجوع به آل مروان شود. - قصعه یا قعبۀ مروانیه، در بیت ذیل از منوچهری ظاهراً مراد کأس ام حکیم است، چه ام حکیم ساقیۀ ولید بن یزید خلیفۀ اموی مروانه نام داشته است. رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری (ص 256) و الاغانی ابوالفرج اصفهانی شود: خشت از سرخم برکند باده ز خم بیرون کند وانگه ورا درافکند در قعبۀ مروانیه. منوچهری
شروانشاه. مخفف شروانشاه. منوچهر بن فریدون و پسرش اخستان شروان: بلقیس روزگار تویی از جلال و قدر شروانشه از کمال سلیمان دوم است. خاقانی. شروانشه سلطان نشان افسرده گردنکشان دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده. خاقانی. شروانشه اعظم را اقبال سزد بنده چون بندۀ اقبالش احرار همه عالم. خاقانی. وز در درمی نثار ساز است شروانشه صاحب القران را. خاقانی. خاقان ملک اعظم شروانشه عیسی دم می زنده کند عالم کردار چنین خوشتر. خاقانی. شروانشه آفتاب سایه کیخسرو و کیقباد پایه. نظامی. رجوع به شروانشاه و شروان و شروانشاهان شود. - شروانشهان، پادشاهان شروان: ظل سمندو افسر شروانشهان به قدر از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت. خاقانی. هان النثار ای قوم هان، جان مژده خواهید از مهان کاینک سر شروانشهان ایوان نو پرداخته. خاقانی. رجوع به مدخل شروانشاهان شود
شروانشاه. مخفف شروانشاه. منوچهر بن فریدون و پسرش اخستان شروان: بلقیس روزگار تویی از جلال و قدر شروانشه از کمال سلیمان دوم است. خاقانی. شروانشه سلطان نشان افسرده گردنکشان دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده. خاقانی. شروانشه اعظم را اقبال سزد بنده چون بندۀ اقبالش احرار همه عالم. خاقانی. وز در درمی نثار ساز است شروانشه صاحب القران را. خاقانی. خاقان ملک اعظم شروانشه عیسی دم می زنده کند عالم کردار چنین خوشتر. خاقانی. شروانشه آفتاب سایه کیخسرو و کیقباد پایه. نظامی. رجوع به شروانشاه و شروان و شروانشاهان شود. - شروانشهان، پادشاهان شروان: ظل سمندو افسر شروانشهان به قدر از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت. خاقانی. هان النثار ای قوم هان، جان مژده خواهید از مهان کاینک سر شروانشهان ایوان نو پرداخته. خاقانی. رجوع به مدخل شروانشاهان شود
کاهندۀ روان. آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه. جانگزا: وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره و آن زهر روانکاه شود نوش گواره. منوچهری
کاهندۀ روان. آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه. جانگزا: وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره و آن زهر روانکاه شود نوش گواره. منوچهری
پروانه جواز، فرمان پادشاهان: حکم: (و اگر چنانچه دست تطاول در آستین خویشتن داری نکشد و برسم خارجی و طیارات دیوانی بی پروانچه و مهر آل طمغاء ما متصدی رعایا و عجزه آن طرف گردد) (مکاتبات رشیدی)، (اصط. هندوستان) فرمانی که احتیاج بمهر شاه نداشت، برات حواله، گواهی نامه دبستان و دبیرستان
پروانه جواز، فرمان پادشاهان: حکم: (و اگر چنانچه دست تطاول در آستین خویشتن داری نکشد و برسم خارجی و طیارات دیوانی بی پروانچه و مهر آل طمغاء ما متصدی رعایا و عجزه آن طرف گردد) (مکاتبات رشیدی)، (اصط. هندوستان) فرمانی که احتیاج بمهر شاه نداشت، برات حواله، گواهی نامه دبستان و دبیرستان