- گرماگرم
- زمان اوج یا شدت گرفتن امری، در حالت گرمی، سردنشده، کنایه از فوراً، سریعاً، بسیار گرم، کنایه از باشوروشوق
معنی گرماگرم - جستجوی لغت در جدول جو
- گرماگرم
- در حالت گرمی، در بحبوحه امر
- گرماگرم ((~. گَ))
- بحبوحه، در حال گرمی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسیار گرم داغ (هوا و غیره) : سمک گفت: ای جوانمرد، راه تو دور است و گرما گرم است، در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن، بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت... نقشه وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد
دوروبر
گردنده، همیشه گردنده، برای مثال شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱ - ۱۴۳)
دور و بر چیزی، اطراف، جوانب
اطراف و جوانب، پیرامون، دور تا دور
پی در پی کوفتن و زدن
گروه گروه، پی در پی
گلهگله، دسته دسته، گروه گروه، پیدرپی، پیاپی، گوناگون، برای مثال گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری - ۲۰۲) ، مقابل، برابر، برای مثال بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گل، رمارم (ناصرخسرو - ۱۴۸)
با شعله زیاد: گر اگر میسوزد، تند تند: گراگر این جنس را میخرند
دسته دسته، گروه گروه، مقابل، برابر، پیاپی، پی در پی