گلهگله، دسته دسته، گروه گروه، پیدرپی، پیاپی، گوناگون، برای مثال گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری - ۲۰۲)، مقابل، برابر، برای مثال بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گل، رمارم (ناصرخسرو - ۱۴۸)
گلهگله، دسته دسته، گروه گروه، پیدرپی، پیاپی، گوناگون، برای مِثال گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری - ۲۰۲)، مقابل، برابر، برای مِثال بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گُل، رمارم (ناصرخسرو - ۱۴۸)
از هر گونه بود. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). گوناگون. (برهان) : گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم. عنصری (از فرهنگ اسدی). این خلق رمارم چو رمه پیش تو اندر تو بر سر ایشان بر سالار ملک وار. مسعودسعد. ، متعاقب و پی درپی. (برهان) : او داد مرا بر رمه شبانی زین می بروم با رمه رمارم. ناصرخسرو. تقریر ظل دولت چندانکه کم کنی به زآن ف تنه دمادم زآن آفت رمارم. انوری. در خاطر او ز آتش و آب عشق تو سپه کند رمارم. خاقانی. ، مقابل. (برهان). برابر و مقابل. (جهانگیری). یکسان: شیرانه چو بر شیران او تیغ برآهیخت باشند به چشمش همه با گور رمارم. فرخی. بسیار مگوی هرچه تانی با خار مدار گل رمارم. ناصرخسرو. در عرصه گه غمت شمرده شیطان و ملائکه رمارم. عمادی شهریاری
از هر گونه بود. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). گوناگون. (برهان) : گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم. عنصری (از فرهنگ اسدی). این خلق رمارم چو رمه پیش تو اندر تو بر سر ایشان بر سالار ملک وار. مسعودسعد. ، متعاقب و پی درپی. (برهان) : او داد مرا بر رمه شبانی زین می بروم با رمه رمارم. ناصرخسرو. تقریر ظل دولت چندانکه کم کنی به زآن ف تنه دمادم زآن آفت رمارم. انوری. در خاطر او ز آتش و آب عشق تو سپه کند رمارم. خاقانی. ، مقابل. (برهان). برابر و مقابل. (جهانگیری). یکسان: شیرانه چو بر شیران او تیغ برآهیخت باشند به چشمش همه با گور رمارم. فرخی. بسیار مگوی هرچه تانی با خار مدار گل رمارم. ناصرخسرو. در عرصه گه غمت شمرده شیطان و ملائکه رمارم. عمادی شهریاری
پی درپی و همیشه در گردش باشد. (برهان) (آنندراج) : بودش این زن عفیفه جوهرنام یافت از حسن و زیب بهر تمام شهر بگذاشت عزم صومعه کرد قانع از حکم چرخ گرداگرد. سنایی (حدیقه). زین مرتبت و جلال و زین بردابرد ایمن منشین ز دولت گرداگرد. بدری غزنوی
پی درپی و همیشه در گردش باشد. (برهان) (آنندراج) : بودش این زن عفیفه جوهرنام یافت از حسن و زیب بهر تمام شهر بگذاشت عزم صومعه کرد قانع از حکم چرخ گرداگرد. سنایی (حدیقه). زین مرتبت و جلال و زین بردابرد ایمن منشین ز دولت گرداگرد. بدری غزنوی
اطراف. جوانب. (از برهان) (از آنندراج). دور تا دور. پیرامون. پیرامن. حول. اطراف. اکناف. اطراف چیزی را فراگرفتن. حریم. حرم. (دهار) : یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. (حدود العالم). مکه شهری است بر دامنۀ کوه نهاده و گرداگرد وی کوههاست. (حدود العالم). سلمان فارسی گفت که رأی من آن است که گرداگرد مدینه راخندق کنیم. (قصص الانبیاء ص 221). پس بفرمود کوشکی راست کردند گرداگرد آن کوشک را آب بود. (قصص الانبیاء ص 166). خدای تعالی جبرئیل را فرستاد تا محمد را آگاه کند و ایشان گرداگرد مصطفی خفته، خواب بر ایشان مستولی شد. (قصص الانبیاء ص 218). و پشت را از هر سوی بتواند پیچیدن و گرداگرد خویش بتواند گردیدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت درگوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن. (نوروزنامه). جهانداران شده یکسر پیاده به گرداگرد آن مهد ایستاده. نظامی. به گرداگرد تخت طاقدیسش دهان تاجداران خاک لیسش. نظامی. به گرداگرد آن ده سبزه نو بر آن سبزه بساط افکنده خسرو. نظامی. آن شغالان آمدند آنجا به جمع همچو پروانه به گرداگرد شمع. مولوی
اطراف. جوانب. (از برهان) (از آنندراج). دور تا دور. پیرامون. پیرامن. حول. اطراف. اکناف. اطراف چیزی را فراگرفتن. حریم. حرم. (دهار) : یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. (حدود العالم). مکه شهری است بر دامنۀ کوه نهاده و گرداگرد وی کوههاست. (حدود العالم). سلمان فارسی گفت که رأی من آن است که گرداگرد مدینه راخندق کنیم. (قصص الانبیاء ص 221). پس بفرمود کوشکی راست کردند گرداگرد آن کوشک را آب بود. (قصص الانبیاء ص 166). خدای تعالی جبرئیل را فرستاد تا محمد را آگاه کند و ایشان گرداگرد مصطفی خفته، خواب بر ایشان مستولی شد. (قصص الانبیاء ص 218). و پشت را از هر سوی بتواند پیچیدن و گرداگرد خویش بتواند گردیدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت درگوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن. (نوروزنامه). جهانداران شده یکسر پیاده به گرداگرد آن مهد ایستاده. نظامی. به گرداگرد تخت طاقدیسش دهان تاجداران خاک لیسش. نظامی. به گرداگرد آن ده سبزه نو بر آن سبزه بساط افکنده خسرو. نظامی. آن شغالان آمدند آنجا به جمع همچو پروانه به گرداگرد شمع. مولوی
بسیار گرم داغ (هوا و غیره) : سمک گفت: ای جوانمرد، راه تو دور است و گرما گرم است، در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن، بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت... نقشه وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد
بسیار گرم داغ (هوا و غیره) : سمک گفت: ای جوانمرد، راه تو دور است و گرما گرم است، در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن، بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت... نقشه وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد