جدول جو
جدول جو

معنی گرزپیکر - جستجوی لغت در جدول جو

گرزپیکر
(گُ پَ / پِ کَ)
بشکل گرز. همانند گرز. دارندۀ پیکری چون گرز:
جهانجوی پرکار بگرفت زود
وز آن گرزپیکر بدیشان نمود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گرزپیکر
آنچه بشکل و هیئت گرز باشد: جهانجوی پرگار بگرفت زود وزان گرز پیکر بدیشان نمود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوپیکر
تصویر گاوپیکر
به شکل سر گاو
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ)
روشن رأی. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). راست و درست و بی غل وغش و صاف و پاک. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
ای روزپیکران بمه چارده شبه
ناخن چو ماه یک شبه ده ده برآورید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ / پِ کَ)
گرگ منظر، درفشی که به هیأت گرگ باشد:
یکی گرگ پیکر درفش از برش
به ابر اندر آورده زرین سرش.
فردوسی.
به پیش اندرون گرگ پیکر یکی
یکی ماه پیکر ز دور اندکی.
فردوسی.
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
نه پیداست آن گرگ پیکر درفش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ / پِ کَ)
خوش اندام. که پیکری زیبا و لطیف و خوش دارد، خوش عبارت. شیوا:
یکی نامۀ نغزپیکر نوشت
به نغزی بکردار باغ بهشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ / پِ کَ)
که از زر ساخته شده باشد:
بدستور بر نیز گوهر فشاند
به کرسی زرپیکرش برنشاند.
فردوسی.
چو نان خورده شد آرزو را بخواند
به کرسی زرپیکرش برنشاند.
فردوسی.
، به مجاز، به معنی جسم درخشان و تابنده مانند زر:
در پر طاوس که زرپیکر است
سرزنش پای کجا درخور است.
نظامی.
- زرپیکر درخش، زرپیکر درفش. (آنندراج). آفتاب و ستارۀ مشتری. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زرپیکر درفش، آفتاب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بشکل گاو بصورت و هیئت گاو: همه کژدم وش و خرچنگ دار گوزن شیر چهر و گاوپیکر. (ناصر خسرو) یا درفش گاو پیکر. درفشی که صورت گاو بر آن منقوش است: زده هم برش گاو پیکر درفش سپر زرد و برگستوانش بنفش. یا گرز (گرزهء) گاو پیکر. گرزی که بشکل سر گاو باشد: بماند دشمن دجال صورتش در گل چو خر زصاعقه گرز گاو پیکر او. (ظهیر فاریابی)، گرز فریدون گرز گاو پیکر
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه دارای اندام و پیکر گرگ باشد، درفشی که شکل گرگ بر آن منقوش باشد: شاه او را خلعت داد و علم گرگ پیکر بدو داد و سپاه او را نیز ترتیب داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل پیکر
تصویر گل پیکر
آنکه اندامی چون گل لطیف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزپیکر
تصویر روزپیکر
((پَ یا پِ کَ))
کنایه از آدم درست و بی غل و غش
فرهنگ فارسی معین