گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
گُرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه
هر چیز گرد و مدور مانند نان گرد مثلاً گردۀ نان، طرح نقاشی، نقشه یا تصویر یا نوشته ای که از روی آن نقشه و تصویر یا نوشتۀ دیگری کپی کنند گرده برداشتن: طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشته ای گردۀ گردون: کنایه از آفتاب و ماه
هر چیز گرد و مدور مانند نان گرد مثلاً گردۀ نان، طرح نقاشی، نقشه یا تصویر یا نوشته ای که از روی آن نقشه و تصویر یا نوشتۀ دیگری کپی کنند گرده برداشتن: طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشته ای گردۀ گردون: کنایه از آفتاب و ماه
نوعی مار که سر بزرگ دارد، مار بزرگ، کفچه مار، برای مثال این یکی شرزه ای ست خیره شکر / وآن دگر گرزه ای ست هرزه گرای (انوری - ۴۵۱)، بدی مار گرزه ست ازاو دور باش / که بد بتّر از مار گرزه گزد (ناصرخسرو - ۲۷۳)
نوعی مار که سر بزرگ دارد، مار بزرگ، کفچه مار، برای مِثال این یکی شرزه ای ست خیره شکر / وآن دگر گرزه ای ست هرزه گرای (انوری - ۴۵۱)، بدی مار گرزه ست ازاو دور باش / که بد بتّر از مار گرزه گزد (ناصرخسرو - ۲۷۳)
گرز که عربان عمود گویند. (برهان) : چو من گرزۀ سرگرای آورم سرانتان همه زیر پای آورم. فردوسی. خنجر بیست منی گرزۀ پنجاه منی کس جز او کار نبسته ست مگر رستم زر. فرخی. ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ. منوچهری. هم اکنون بدین گرزۀ صدمنی برآرمش از آن چرم آهرمنی. اسدی. برو حمله ای برد چون شیر مست یکی گرزۀ شیرپیکر بدست. نظامی. لگد کوبۀ گرزۀ هفت جوش برآورده از گاوگردون خروش. نظامی
گرز که عربان عمود گویند. (برهان) : چو من گرزۀ سرگرای آورم سرانتان همه زیر پای آورم. فردوسی. خنجر بیست منی گرزۀ پنجاه منی کس جز او کار نبسته ست مگر رستم زر. فرخی. ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ. منوچهری. هم اکنون بدین گرزۀ صدمنی برآرمش از آن چرم آهرمنی. اسدی. برو حمله ای برد چون شیر مست یکی گرزۀ شیرپیکر بدست. نظامی. لگد کوبۀ گرزۀ هفت جوش برآورده از گاوگردون خروش. نظامی
مانده و کوفته شده و آزردۀ راه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوفته و آزرده و مانده. (از شعوری ج 2 ص 15). پنهان مانده و کوفته و آزرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
مانده و کوفته شده و آزردۀ راه. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوفته و آزرده و مانده. (از شعوری ج 2 ص 15). پنهان مانده و کوفته و آزرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
نوعی از صمغ باشد که رنگ آن به سرخی زند و از بوتۀ خاری حاصل شودکه آن را جهودانه میگویند، و به عربی عنزروت خوانند، و به فتح زای فارسی هم آمده است. (برهان) (مهذب الاسماء). کنجده. (مهذب الاسماء). و آن صمغ راکلک نیز خوانند. (جهانگیری) (انجمن آرا) ، و نیز جانوری باشد شبیه به ملخ که شبها فریاد کند. (برهان). گوزده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) جراسک. جرواسک
نوعی از صمغ باشد که رنگ آن به سرخی زند و از بوتۀ خاری حاصل شودکه آن را جهودانه میگویند، و به عربی عنزروت خوانند، و به فتح زای فارسی هم آمده است. (برهان) (مهذب الاسماء). کنجده. (مهذب الاسماء). و آن صمغ راکلک نیز خوانند. (جهانگیری) (انجمن آرا) ، و نیز جانوری باشد شبیه به ملخ که شبها فریاد کند. (برهان). گوزده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) جراسک. جرواسک
لیف جولاهگان و شویمالان باشد و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار بر تار جامه مالند و بعربی شوکهالحایک خوانند. (برهان) (آنندراج). غراوشه. (جهانگیری)
لیف جولاهگان و شویمالان باشد و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار بر تار جامه مالند و بعربی شوکهالحایک خوانند. (برهان) (آنندراج). غراوشه. (جهانگیری)
کنایه از ملامت کرده شده. (آنندراج). سرزنش کرده شده. (رشیدی). خجل، ناگاه و بی طلب و بی رخصت. (آنندراج). بی خبر. (غیاث). ناگاه و بی رخصت درآمده. (رشیدی). بی اجازۀ قبلی: از نام من شدند به آواز و طرفه نیست صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد. خاقانی. حرمت پیر مغان بر همه کس واجب است سرزده داخل مشو میکده حمام نیست. ؟ - سرزده آمدن، بی خبر و ناگاه آمدن. (غیاث) : دیشب رقیب سرزده آمده به بزم یار من باده خوردم او عرق انفعال خورد. شفیع اثر (از آنندراج). - سرزده رفتن: هرگز مرا بسوی خود آن بیوفا نخواند دایم چو شمع سرزده رفتم به بزم او. شفیع اثر (از آنندراج). ، سرکوفته، چون مار سرزده. (آنندراج) : صائب چو مار سرزده پیچم به خویشتن موری اگر بسهو شود پایمال من. صائب. ، مغموم. مهموم. دماغ سوخته: به آزرم من بی کس سرزده یتیم و اسیر و تبه دل شده بهرجا که بینی یتیم و اسیر نوازش کن او را و انده پذیر. شمسی (یوسف و زلیخا). ما طفل وار سرزده و مرده مادریم اقبال پهلوان عجم دایگان ماست. خاقانی. ، گردن زده. (رشیدی) (آنندراج). بریده. مقراض شده: ای پسری کآن دو زلف سرزده داری و آتش رویت به زلف درزده داری سرزده ای زلف تا به عشق رخ خویش سرزده ما را به زلف سرزده داری. سوزنی. باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده آن را که سر نه بهر زمین بوس گام تست. سوزنی. ای ز تو در باغ فضل سرو هنر سرفراز وز تو شده نخل جهل سرزده و بیخ کند. سوزنی. چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم. خاقانی. ، حیران شده. پریشان شده. سرگردان: کرده شیران حضرت تو مرا سرزده همچو گاو آب آهنگ. سنائی (دیوان چ مصفا ص 186)
کنایه از ملامت کرده شده. (آنندراج). سرزنش کرده شده. (رشیدی). خجل، ناگاه و بی طلب و بی رخصت. (آنندراج). بی خبر. (غیاث). ناگاه و بی رخصت درآمده. (رشیدی). بی اجازۀ قبلی: از نام من شدند به آواز و طرفه نیست صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد. خاقانی. حرمت پیر مغان بر همه کس واجب است سرزده داخل مشو میکده حمام نیست. ؟ - سرزده آمدن، بی خبر و ناگاه آمدن. (غیاث) : دیشب رقیب سرزده آمده به بزم یار من باده خوردم او عرق انفعال خورد. شفیع اثر (از آنندراج). - سرزده رفتن: هرگز مرا بسوی خود آن بیوفا نخواند دایم چو شمع سرزده رفتم به بزم او. شفیع اثر (از آنندراج). ، سرکوفته، چون مار سرزده. (آنندراج) : صائب چو مار سرزده پیچم به خویشتن موری اگر بسهو شود پایمال من. صائب. ، مغموم. مهموم. دماغ سوخته: به آزرم من بی کس سرزده یتیم و اسیر و تبه دل شده بهرجا که بینی یتیم و اسیر نوازش کن او را و انده پذیر. شمسی (یوسف و زلیخا). ما طفل وار سرزده و مرده مادریم اقبال پهلوان عجم دایگان ماست. خاقانی. ، گردن زده. (رشیدی) (آنندراج). بریده. مقراض شده: ای پسری کآن دو زلف سرزده داری و آتش رویت به زلف درزده داری سرزده ای زلف تا به عشق رخ خویش سرزده ما را به زلف سرزده داری. سوزنی. باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده آن را که سر نه بهر زمین بوس گام تست. سوزنی. ای ز تو در باغ فضل سرو هنر سرفراز وز تو شده نخل جهل سرزده و بیخ کند. سوزنی. چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم. خاقانی. ، حیران شده. پریشان شده. سرگردان: کرده شیران حضرت تو مرا سرزده همچو گاو آب آهنگ. سنائی (دیوان چ مصفا ص 186)
قبالۀ خانه و باغ باشد. (برهان). قباله و چک. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). قباله. (صحاح الفرس) (اوبهی) (شرفنامۀ منیری). حالا تزده گویند بحذف رای مهمله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از اوبهی). درین ایام او را ترده گویند بحذف زای هوز. (آنندراج) : قاضی گردون چو دیده عدل و ملک و رای او مملکت راتا ابد بسته بنامش ترزده. شمس فخری. و رجوع به ترده و تزده شود
قبالۀ خانه و باغ باشد. (برهان). قباله و چک. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). قباله. (صحاح الفرس) (اوبهی) (شرفنامۀ منیری). حالا تزده گویند بحذف رای مهمله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از اوبهی). درین ایام او را ترده گویند بحذف زای هوز. (آنندراج) : قاضی گردون چو دیده عدل و ملک و رای او مملکت راتا ابد بسته بنامش ترزده. شمس فخری. و رجوع به ترده و تزده شود