جدول جو
جدول جو

معنی گرده

گرده
هر چیز گرد و مدور مانند نان گرد مثلاً گردۀ نان، طرح نقاشی، نقشه یا تصویر یا نوشته ای که از روی آن نقشه و تصویر یا نوشتۀ دیگری کپی کنند
گرده برداشتن: طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشته ای
گردۀ گردون: کنایه از آفتاب و ماه
تصویری از گرده
تصویر گرده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گرده

گرده

گرده
کُلیِه، هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گُردِه
گرده
فرهنگ فارسی عمید

گرده

گرده
گرد مانند، شبیه گرد
در علم زیست شناسی سلول های نر گیاه، دانه های ریز که در بساک گیاه وجود دارد، گرد نرِ گل
گرده
فرهنگ فارسی عمید

گرده

گرده
شانه، دوش، کلیه
بر گرده کسی سوار شدن: کنایه از اراده و اختیار او را به دست گرفتن
گرده
فرهنگ فارسی معین

گرده

گرده
طرح یا تصویری که از طرح یا تصویر دیگری کپیه کنند، پودر، گردی که زنان برای بزک مورد استفاده قرار می دادند
گرده
فرهنگ فارسی معین

گرده

گرده
دهی است از دهستان حومه بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 12000گزی باختر اصطهبانات و 2000گزی شوسۀ فسا به اصطهبانات. هوای آن معتدل و دارای 380 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، انجیر و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. پاسگاه ژاندارمری و راه فرعی دارد. این قریه را اردال نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

گرده

گرده
هر چیز مدور گرد، پارچۀ زرد مدوری که یهودان بر کتف جامۀ خود دوزند بجهت امتیاز از مسلمانان خصوصاً و آن را به عربی غیار خوانند. (برهان) (آنندراج) :
گرده بر دوش راهب دیرم
حلقه در گوش ساجد لاتم.
نزاری قهستانی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
، همه و مجموع، نگاه. (برهان) (آنندراج) ، بالش گرد. (برهان) (جهانگیری) ، یک نوع برنج مایل به تدویر است و این برنج در گیلان و مازندران زراعت میشود، نان غیرتنک. (برهان). نوعی از نان باشد. (جهانگیری). نوعی از نان که به تازی رغیف خوانند و جردقه معرب آن است. (آنندراج). کلیچه. (انجمن آرا). شُوایَه: سَلائط، گرده های نان کلان. (منتهی الارب) :
نان کشکینْت روا نیست نیز
نان سمد خواهی گردۀ کلان.
رودکی.
به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره.
گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم.
لبیبی.
نعم الرغفان رغفان الشعیر...
نیکاگرده ها که گرده های جو بود.
(نوروزنامه).
که از این مهره ها چه میخواهی
گفت یک گرده و دو تا ماهی.
سنائی.
و با ایشان از وجه زاد و توشه گرده ای بیش نبود. (سندبادنامه ص 49).
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده ها و کلیچه ها و رقاق.
نظامی.
ورم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گردۀ گردنان بیدریغ.
نظامی.
همان قرصۀ شکرآمیخته
چو کنجد بر آن گرده ها ریخته.
نظامی.
به یک دو گرده قناعت کن و بحق پرداز
که کس بحق نشود از گزاف برخوردار.
عطار.
گرده ای بیرون آورد و دو نیمه کرد. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتابخانه مؤلف ص 217).
بخوان اطعمه حلوای گرم و گردۀ خاص
بچشم گرسنه جان میدهد ز روی خواص.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا