جدول جو
جدول جو

معنی گردگردی - جستجوی لغت در جدول جو

گردگردی
(گِ گَ)
عمل گرد گردیدن. دوران. گردش مستدیر. رجوع به گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
گردگردی
دوران گردش مستدیر
تصویری از گردگردی
تصویر گردگردی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
دور و بر چیزی، اطراف، جوانب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
گردنده، همیشه گردنده، برای مثال شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱ - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ اَ تَ)
چرخیدن گردوار. چرخ زدن. چرخ خوردن. تطوف. تطواف:
چونکه گردی گرد، سرگشته شوی
خانه را گردنده بینی وآن تویی.
عطار
لغت نامه دهخدا
گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده:
کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
ابوشکور.
جهان فریبندۀ گردگرد
ره سود بنمود و خود مایه خورد.
فردوسی.
چرا چون آسیاب گردگردی
بیاکنده به آب وباد گردی.
(ویس و رامین).
چو چرخ است کردارشان گردگرد
یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد.
اسدی.
وآن کز او روشنی پدید آید
روشن و گردگرد و نوّار است.
ناصرخسرو.
او راست بنای بی ستونی
این گنبد گردگرد اخضر.
ناصرخسرو.
چرا گردد این گنبد گردگرد
بر آن سان که گویی یکی آسیاست.
ناصرخسرو.
دوش که این گردگرد گنبد مینا
آبله گون شد چو چهر من ز ثریا.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گردگرد
تصویر گردگرد
دائر زننده، دوران پیدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن گرد و غبار چیزی: پیشخدمت آنجا پیشبند چرک آبی رنگ خودش را بسته و مشغول گردگیری است. یا پارچه (کهنهء) گردگیری. پارچه ای مستعمل که برای گردگیری و تمیز کردن اثاثه بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
اطراف و جوانب، پیرامون، دور تا دور
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گرد گردد دایره زننده دوران یابنده: جهان چون آسیای گرد گردست که دادارش چنین گردنده کردست. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چهره اش گرد است: مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین) گردروی اندو پهن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدگردی
تصویر یزدگردی
منسوب به یزدگرد
فرهنگ لغت هوشیار
((~. گَ))
سفر کردن به کشورها و جاهای مختلف برای دیدن و تماشا کردن و تفریح و، توریسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
((گَ گَ))
همیشه گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
((گِ گِ))
اطراف، پیرامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردگیری
تصویر گردگیری
خاکروبی، نزاع، زد و خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرداگرد
تصویر گرداگرد
دوروبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
توریسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
Tourism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
tourisme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
Tourismus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
turystyka
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
туризм
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
туризм
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
turismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
turismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
turismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
toerisme
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
पर्यटन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
pariwisata
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
관광
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
תַיָרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
旅游业
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
観光
دیکشنری فارسی به ژاپنی