میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جوز، گوز، گوزبن، گردکان
میوه ای گِرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سختِ چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جُوز، گَوز، گَوزبُن، گِردِکان
جهاز عروس. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). وردک. رجوع به وردک شود، خانه را گویند که از چوب و علف پوشیده باشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از کاه و نی راست کنند و به هندی چهپر گویند. (غیاث اللغات از برهان از رشیدی)
جهاز عروس. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). وردک. رجوع به وردک شود، خانه را گویند که از چوب و علف پوشیده باشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از کاه و نی راست کنند و به هندی چهپر گویند. (غیاث اللغات از برهان از رشیدی)
سیدمحسن محلاتی، صدر الاشراف. متولد 1288 هجری قمری فرزند سید حسین فخرالذاکرین از روضه خوانان محلات بود. وی ابتدا از طلاب مدرسه حاج ابوالحسن معمار اصفهانی (صنیعالملک) بود و بعد خود را به دربار نزدیک گردانید و معلم یکی از پسران ناصرالدین شاه شد و در سال 1325 هجری قمری داخل دادگستری گردید. در سال 1326 هجری قمری که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست صدر الاشراف بازپرس مشروطه خواهان زندانی در باغشاه بود. صدرالاشراف به سمت های ریاست شعبه دیوان کشور، دادستانی کل و پنج بار وزارت دادگستری و یک بار نخست وزیری، سناتوری و ریاست مجلس سنا واستانداری خراسان رسیده است. وی در مهر ماه 1341 هجری شمسی در 94 سالگی درگذشت. (رجال بامداد ج 3 ص 203)
سیدمحسن محلاتی، صدر الاشراف. متولد 1288 هجری قمری فرزند سید حسین فخرالذاکرین از روضه خوانان محلات بود. وی ابتدا از طلاب مدرسه حاج ابوالحسن معمار اصفهانی (صنیعالملک) بود و بعد خود را به دربار نزدیک گردانید و معلم یکی از پسران ناصرالدین شاه شد و در سال 1325 هجری قمری داخل دادگستری گردید. در سال 1326 هجری قمری که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست صدر الاشراف بازپرس مشروطه خواهان زندانی در باغشاه بود. صدرالاشراف به سمت های ریاست شعبه دیوان کشور، دادستانی کل و پنج بار وزارت دادگستری و یک بار نخست وزیری، سناتوری و ریاست مجلس سنا واستانداری خراسان رسیده است. وی در مهر ماه 1341 هجری شمسی در 94 سالگی درگذشت. (رجال بامداد ج 3 ص 203)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 26000گزی جنوب خاور زرقان، کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. هوای آن معتدل ومالاریائی و دارای 161 تن سکنه است. آب آنجا از رود کر تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 26000گزی جنوب خاور زرقان، کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. هوای آن معتدل ومالاریائی و دارای 161 تن سکنه است. آب آنجا از رود کر تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
اسم ولایت کردوک ها رادر زمان اشکانیان و ساسانیان کردون و گردون ضبط کرده اند و چون ’ان’ را که از تصرفات خارجی است حذف کنیم همان کردو یا گردو میماند که اصل لفظ است. (تاریخ ایران باستان ص 1544)
اسم ولایت کردوک ها رادر زمان اشکانیان و ساسانیان کُردون و گردون ضبط کرده اند و چون ’اِن’ را که از تصرفات خارجی است حذف کنیم همان کردو یا گردو میماند که اصل لفظ است. (تاریخ ایران باستان ص 1544)
از: گرد، گردیدن + ون، پسوند فاعلی، گردان. پهلوی، ظاهراً گرتون، گرتن، ورتون، ورتن. و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده. چرخ. ارابه. کالسکه. آسمان فلک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فلک. (غیاث) (دهار) (منتهی الارب). آسمان. گنبد لاجوردی. گنبد مینا. سپهر: مرده نشود زنده، زنده به ستودان شد آئین جهان چونان تا گردون گردان شد. رودکی. بخندد لاله بر صحرا بسان چهرۀ لیلی بگرید ابر بر گردون بسان دیدۀ مجنون. رودکی. چو هامون دشمنانت پست بادند چو گردون دوستان والا همه سال. رودکی. بینی آن نقاش و آن رخسار اوی از بر خو همچو بر گردون قمر. خسروانی. برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. بفرمود تا خلعتش ساختند سرش را به گردون برافراختند. فردوسی. چو گردنده گردون به سر بر بگشت شد از شاهیش سال بر سی و هشت. فردوسی. گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان کوه از غریوکوس چو کشتی نوان نوان. فرخی. جلالش برنگیرد هفت گردون سپاهش برنتابد هفت کشور. عنصری. کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی. تا بیقرار گردون اندر مدار باشد و اندر مدار گردون کس را قرار باشد. منوچهری. الا که به کام دل او کرد همه کار این گنبد پیروزه و گردون رحایی. منوچهری. من و تو غافلیم وماه و خورشید بر این گردون گردان نیست غافل. منوچهری. اگر سنگی ز گردون اندرآید همانا عاشقان را بر سر آید. (ویس و رامین). ز فریادت نترسد حکم یزدان نگردد بازپس گردون گردان. (ویس و رامین). ز گردون به گردون شده بانگ و جوش جهان از ورای جرس پرخروش. اسدی (گرشاسب نامه). چه گویی در آنجای گردنده گردون روان است یا ایستاده بدین سان. ناصرخسرو. نگیرد هرگز اندر عقل من جای که گردون گردد اندر خیر یا شر. ناصرخسرو. ز هیچ گردون چون رای او نتافت نجوم ز هیچ دریا چون کف او نخاست بخار. مسعودسعد. مسافران نواحی هفت گردونند مؤثران مزاج چهار ارکانند. مسعودسعد. چو کور است گردون چه خیر از هنر چو کر است گردون چه سود از فغان. مسعودسعد. خورشید از زحل بسه گردون فروتر است او از زمیست تا به زحل برتر از زحل. سوزنی. نگاری که فتنه ست بر قد و خدش یکی سرو بستان دگرماه گردون. سوزنی. نقد شش روز از خزانۀ هفت گردون برده ام گرچه در نقب افکنی چل شب گران آورده ام. خاقانی. به گردون درافتد صدا ارغنون را مگر گوش شاه جهانبان نماید. خاقانی. بخدایی که کرد گردون را کلبۀ قدرت الهی خویش. خاقانی. غنچه بخون بسته چو گردون کمر لالۀ کم عمر ز خود بی خبر. نظامی. گرد تو گیرم که به گردون رسم تا نرسانی تو مرا چون رسم. نظامی. من بصفت چون مه گردون شوم نشکنم ار بشکنم افزون شوم. نظامی. هرچه از گردون گردان میرسد از طفیل جان مردان میرسد. عطار. گرچه در مجلس گردون شب و روز مه به ساغر خورد و هور به جام خاک را نیز به هر حال که هست هم نصیبی بود از کاس کرام. اثیرالدین اومانی. آه دردآلود سعدی گرز گردون بگذرد در تو کافردل مگیرد ای مسلمانا نفیر. سعدی (طیبات). گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی نعمت نشان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10). گرچه این قصرها طربناک است چون به گردون نمی رسد خاک است. اوحدی. ، ارابه که به هندی گاری گویند و بمعنی رته و بهل نیز باشد. (آنندراج) (غیاث). کالسکه. دوچرخه. بارکش. عرابه. عراده. عجله. (منتهی الارب) : ملک را گردونی بود که آن را به چهل گاو کشیدندی، ملک بفرمود تا بر آن گردون شمشیرها و کاردها و درفشها دربستند و او را (جرجیس را) در زمین به میخ بدوختند و آن گردون بیاوردند و گاوان در آن بستند و به جرجیس راندند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). پس برفتند و پنجاه گردون بساختند و ببردند با گاوان قوی هیکل و محکم و قوی چنگالیان بدان استخوانی از پهلویان عوج اندربستند و بکشیدند و دربغداد آوردند و جسر کردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). وآنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست وآن کجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه. دقیقی. به گردون سرش نزد شنگل کشید چو شاه این سر اژدها را بدید. فردوسی. بفرمود تا گاو و گردون برند ز بیشه تنش را به هامون برند. فردوسی. یکی نغز گردون چوبین بساخت به گرد اندرش تیغها درنشاخت. فردوسی. شمار پیاده نیامد پدید به گردون همی گنج پیلان کشید. فردوسی. صدوبیست گردون همه تیغ و ترک دوچندان سپرهای مدهون کرک. اسدی (گرشاسب نامه). چون موسی در آن نعمت بنشست، آورده اند که خوشه های انگور آن شهر را به گردون آوردندی. (قصص الانبیاء ص 122). گفتند بیائید تا این تابوت را بر گردون نهیم. (قصص الانبیاء ص 141). طالوت بر گردون بنشست و آن تابوت پیش بنی اسرائیل آورد. (قصص الانبیاء ص 143). همچنانکه گردون کشان و خراسبانان جایگاه گردش چوب گردون را و میل خراس را به روغن چرب کنند تا حرکت آن بنرمی بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد به صورت اسبی است الوس نام دارد. (نوروزنامه). پس گردونی بساختند... و دو مرد با سلاحها در زیر گردون رفتند و گردون در نقب راندند. (مجمل التواریخ و القصص). مرا چندین خرج شده است بر این ستون و چندین گردون برده ام... تا این ستون را اینجا آورده ایم. (اسرار التوحید ص 191). ، در گناباد خراسان، چرخی مخصوص که با آن گندم را کوبند، تار عنکبوت. (ناظم الاطباء)
از: گرد، گردیدن + ون، پسوند فاعلی، گردان. پهلوی، ظاهراً گرتون، گرتن، ورتون، ورتن. و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده. چرخ. ارابه. کالسکه. آسمان فلک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فلک. (غیاث) (دهار) (منتهی الارب). آسمان. گنبد لاجوردی. گنبد مینا. سپهر: مرده نشود زنده، زنده به ستودان شد آئین جهان چونان تا گردون گردان شد. رودکی. بخندد لاله بر صحرا بسان چهرۀ لیلی بگرید ابر بر گردون بسان دیدۀ مجنون. رودکی. چو هامون دشمنانت پست بادند چو گردون دوستان والا همه سال. رودکی. بینی آن نقاش و آن رخسار اوی از بر خو همچو بر گردون قمر. خسروانی. برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. بفرمود تا خلعتش ساختند سرش را به گردون برافراختند. فردوسی. چو گردنده گردون به سر بر بگشت شد از شاهیش سال بر سی و هشت. فردوسی. گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان کوه از غریوکوس چو کشتی نوان نوان. فرخی. جلالش برنگیرد هفت گردون سپاهش برنتابد هفت کشور. عنصری. کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی. تا بیقرار گردون اندر مدار باشد و اندر مدار گردون کس را قرار باشد. منوچهری. الا که به کام دل او کرد همه کار این گنبد پیروزه و گردون رحایی. منوچهری. من و تو غافلیم وماه و خورشید بر این گردون گردان نیست غافل. منوچهری. اگر سنگی ز گردون اندرآید همانا عاشقان را بر سر آید. (ویس و رامین). ز فریادت نترسد حکم یزدان نگردد بازپس گردون گردان. (ویس و رامین). ز گردون به گردون شده بانگ و جوش جهان از ورای جرس پرخروش. اسدی (گرشاسب نامه). چه گویی در آنجای گردنده گردون روان است یا ایستاده بدین سان. ناصرخسرو. نگیرد هرگز اندر عقل من جای که گردون گردد اندر خیر یا شر. ناصرخسرو. ز هیچ گردون چون رای او نتافت نجوم ز هیچ دریا چون کف او نخاست بخار. مسعودسعد. مسافران نواحی هفت گردونند مؤثران مزاج چهار ارکانند. مسعودسعد. چو کور است گردون چه خیر از هنر چو کر است گردون چه سود از فغان. مسعودسعد. خورشید از زحل بسه گردون فروتر است او از زمیست تا به زحل برتر از زحل. سوزنی. نگاری که فتنه ست بر قد و خدش یکی سرو بستان دگرماه گردون. سوزنی. نقد شش روز از خزانۀ هفت گردون برده ام گرچه در نقب افکنی چل شب گران آورده ام. خاقانی. به گردون درافتد صدا ارغنون را مگر گوش شاه جهانبان نماید. خاقانی. بخدایی که کرد گردون را کلبۀ قدرت الهی خویش. خاقانی. غنچه بخون بسته چو گردون کمر لالۀ کم عمر ز خود بی خبر. نظامی. گرد تو گیرم که به گردون رسم تا نرسانی تو مرا چون رسم. نظامی. من بصفت چون مه گردون شوم نشکنم ار بشکنم افزون شوم. نظامی. هرچه از گردون گردان میرسد از طفیل جان مردان میرسد. عطار. گرچه در مجلس گردون شب و روز مه به ساغر خورد و هور به جام خاک را نیز به هر حال که هست هم نصیبی بود از کاس کرام. اثیرالدین اومانی. آه دردآلود سعدی گرز گردون بگذرد در تو کافردل مگیرد ای مسلمانا نفیر. سعدی (طیبات). گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی نعمت نشان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10). گرچه این قصرها طربناک است چون به گردون نمی رسد خاک است. اوحدی. ، ارابه که به هندی گاری گویند و بمعنی رته و بهل نیز باشد. (آنندراج) (غیاث). کالسکه. دوچرخه. بارکش. عرابه. عراده. عَجَلَه. (منتهی الارب) : ملک را گردونی بود که آن را به چهل گاو کشیدندی، ملک بفرمود تا بر آن گردون شمشیرها و کاردها و درفشها دربستند و او را (جرجیس را) در زمین به میخ بدوختند و آن گردون بیاوردند و گاوان در آن بستند و به جرجیس راندند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). پس برفتند و پنجاه گردون بساختند و ببردند با گاوان قوی هیکل و محکم و قوی چنگالیان بدان استخوانی از پهلویان عوج اندربستند و بکشیدند و دربغداد آوردند و جسر کردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). وآنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست وآن کجا بودش خجسته مُهر آهرمن گراه. دقیقی. به گردون سرش نزد شنگل کشید چو شاه این سر اژدها را بدید. فردوسی. بفرمود تا گاو و گردون برند ز بیشه تنش را به هامون برند. فردوسی. یکی نغز گردون چوبین بساخت به گرد اندرش تیغها درنشاخت. فردوسی. شمار پیاده نیامد پدید به گردون همی گنج پیلان کشید. فردوسی. صدوبیست گردون همه تیغ و ترک دوچندان سپرهای مدهون کرک. اسدی (گرشاسب نامه). چون موسی در آن نعمت بنشست، آورده اند که خوشه های انگور آن شهر را به گردون آوردندی. (قصص الانبیاء ص 122). گفتند بیائید تا این تابوت را بر گردون نهیم. (قصص الانبیاء ص 141). طالوت بر گردون بنشست و آن تابوت پیش بنی اسرائیل آورد. (قصص الانبیاء ص 143). همچنانکه گردون کشان و خراسبانان جایگاه گردش چوب گردون را و میل خراس را به روغن چرب کنند تا حرکت آن بنرمی بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد به صورت اسبی است الوس نام دارد. (نوروزنامه). پس گردونی بساختند... و دو مرد با سلاحها در زیر گردون رفتند و گردون در نقب راندند. (مجمل التواریخ و القصص). مرا چندین خرج شده است بر این ستون و چندین گردون برده ام... تا این ستون را اینجا آورده ایم. (اسرار التوحید ص 191). ، در گناباد خراسان، چرخی مخصوص که با آن گندم را کوبند، تار عنکبوت. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 28هزارگزی شمال باختری خوی و هزارگزی شمال راه شوسۀ سیه چشمه به خوی. هوای آن سردسیر و سالم و دارای 842 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. در 3هزارگزی جنوب خاوری قریه چشمۀآب معدنی وجود دارد. در دو محل بفاصله 4هزارگزی به نام گردیک بالا و پائین مشهور است و سکنۀ گردیک پائین 381 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 28هزارگزی شمال باختری خوی و هزارگزی شمال راه شوسۀ سیه چشمه به خوی. هوای آن سردسیر و سالم و دارای 842 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. در 3هزارگزی جنوب خاوری قریه چشمۀآب معدنی وجود دارد. در دو محل بفاصله 4هزارگزی به نام گردیک بالا و پائین مشهور است و سکنۀ گردیک پائین 381 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کردوک هارا بعض محققین با کردها تطبیق کرده اند. گزنفون گویداین مردم بسیار رشیدند و هنوز تابع پادشاهان پارس نشده اند. از نوشتۀ گزنفون برمی آید که مسکن آنان در سرزمین کوهستانی و صعب بوده است و با ارمنستان سرحد مشترک داشته اند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1073). رجوع به تاریخ ایران باستان، کرد و پیوستگی نژادی وتاریخی او ص 91، کرد و کردو در همین لغت نامه شود
کردوک هارا بعض محققین با کردها تطبیق کرده اند. گزنفون گویداین مردم بسیار رشیدند و هنوز تابع پادشاهان پارس نشده اند. از نوشتۀ گزنفون برمی آید که مسکن آنان در سرزمین کوهستانی و صعب بوده است و با ارمنستان سرحد مشترک داشته اند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1073). رجوع به تاریخ ایران باستان، کرد و پیوستگی نژادی وتاریخی او ص 91، کرد و کردو در همین لغت نامه شود
دهی است از دهستان حومه بخش سومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 152 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، بزرگ شدن. بالغ شدن: چو بررست و آمدش هنگام شوی چو پروین شدش روی و چون قیر موی. فردوسی
دهی است از دهستان حومه بخش سومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 152 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، بزرگ شدن. بالغ شدن: چو بررست و آمدش هنگام شوی چو پروین شدش روی و چون قیر موی. فردوسی
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقعدر 32 هزارگزی شمال خاوری بیرجند. هوای آن معتدل، دارای 62 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و بادام عناب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ کربلائی حسن میری و چشمه گل خوارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقعدر 32 هزارگزی شمال خاوری بیرجند. هوای آن معتدل، دارای 62 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و بادام عناب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ کربلائی حسن میری و چشمه گل خوارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
درختی است از رده دولپه ییهایبی گلبرگ که تیره خاصی را بنام تیره گردو بوجود میاورد. موطن اصلی گردو ایران و آسیای صغیر و هندوستان است و از این نقاط بجاهای دیگر برده شده. برگهای درخت گردو متناوب و مرکب (متشکل از 7 یا 9 برگچه) و کم دندانه است. گردو درختی است یک پایه ولی گلهای نرو ماده آن از هم جدایند. گل آذینش سنبله یی است. میوه گردو که مغزش خوراکی است شفت میباشد ولی میان برش خوراکی نیست و در رنگرزی و داروسازی مورد استعمال دارد. برگ درخت گردو دارای بویی مخصوص و طعم آن بسیار تلخ و قابض است از مغز هسته گردو روغن زرد رنگ خوراکیی میگیرند که چون جزو روغنهای خشک شوند است در نقاشی مورد استعمال دارد و بعلاوه در صابون سازی و تهیه ورنی نیز بکار میرود. چوب گردو بسیار مرغوب و محکم و قیمتی است و رد منبت کاری و ساختن اثاثه گرانبها بکار میرود جوز گوز چارمغز گردکان آقوز، میوه درخت گردو که بر حسب آنکه پوست چوبی روی دانه که عبارت از درون بر میوه گردو است کلفت یا نازک باشد بدو نام: گردوی پوست کلفت و گردوی کاغذی مشهور است. یا گردوی کلا. میوه درخت کلا را گویند که در داخل هسته اش دو مغز موجود است و خوراکی است
درختی است از رده دولپه ییهایبی گلبرگ که تیره خاصی را بنام تیره گردو بوجود میاورد. موطن اصلی گردو ایران و آسیای صغیر و هندوستان است و از این نقاط بجاهای دیگر برده شده. برگهای درخت گردو متناوب و مرکب (متشکل از 7 یا 9 برگچه) و کم دندانه است. گردو درختی است یک پایه ولی گلهای نرو ماده آن از هم جدایند. گل آذینش سنبله یی است. میوه گردو که مغزش خوراکی است شفت میباشد ولی میان برش خوراکی نیست و در رنگرزی و داروسازی مورد استعمال دارد. برگ درخت گردو دارای بویی مخصوص و طعم آن بسیار تلخ و قابض است از مغز هسته گردو روغن زرد رنگ خوراکیی میگیرند که چون جزو روغنهای خشک شوند است در نقاشی مورد استعمال دارد و بعلاوه در صابون سازی و تهیه ورنی نیز بکار میرود. چوب گردو بسیار مرغوب و محکم و قیمتی است و رد منبت کاری و ساختن اثاثه گرانبها بکار میرود جوز گوز چارمغز گردکان آقوز، میوه درخت گردو که بر حسب آنکه پوست چوبی روی دانه که عبارت از درون بر میوه گردو است کلفت یا نازک باشد بدو نام: گردوی پوست کلفت و گردوی کاغذی مشهور است. یا گردوی کلا. میوه درخت کلا را گویند که در داخل هسته اش دو مغز موجود است و خوراکی است
اگر به خواب بیند بر گردون نشسته بود و گردون می رفت دلیل بر شرف و بزرگی است. اگر دید پادشاه گردونی به وی داد، دلیل که از پادشاه بزرگی یابد. محمد بن سیرین دیدن گردونه بر هشت وجه است. اول: عزو جاه (عزت و آبرو). دوم: ولایت وفرمانروایی. سوم: مرتبه ومنزلت. چهارم: بزرگی. پنجم: هیبت. ششم: خرمی (شادمانی و سرور). هفتم: رفعت. هشتم: آسانی کارها..
اگر به خواب بیند بر گردون نشسته بود و گردون می رفت دلیل بر شرف و بزرگی است. اگر دید پادشاه گردونی به وی داد، دلیل که از پادشاه بزرگی یابد. محمد بن سیرین دیدن گردونه بر هشت وجه است. اول: عزو جاه (عزت و آبرو). دوم: ولایت وفرمانروایی. سوم: مرتبه ومنزلت. چهارم: بزرگی. پنجم: هیبت. ششم: خرمی (شادمانی و سرور). هفتم: رفعت. هشتم: آسانی کارها..