جدول جو
جدول جو

معنی گردل - جستجوی لغت در جدول جو

گردل
خرد، آهسته. یا گردل گردل راه رفتن، خرامان و خوش و مطبوع راه رفتن
تصویری از گردل
تصویر گردل
فرهنگ لغت هوشیار
گردل
((گِ دِ))
خرد، آهسته، راه رفتن خرامان و خوش طبع و مطبوع راه رفتن
تصویری از گردل
تصویر گردل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردی
تصویر گردی
دایره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرده
تصویر گرده
اکلیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردش
تصویر گردش
تفرج، جریان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بردل
تصویر بردل
(پسرانه)
صبحانه (نگارش کردی: بهرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گردو
تصویر گردو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آردل
تصویر آردل
فرمان بر
فرهنگ واژه فارسی سره
ترکی فرمانبر فراشی که ماء مور فرا خواندن و احضار سپاهیان یا متهمان و گناهکاران است اردل. یاآردل بی چوب. ادرار بول که عرصه را بر شخص تنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردل
تصویر خردل
ترسو، بددل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آردل
تصویر آردل
آردال، فراش، مامور اجرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردک
تصویر گردک
مصغر گرد، گرد، حجلۀ عروس، برای مثال ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲ - ۲۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردل
تصویر پردل
شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت، نترس، برای مثال فروهشته بر سر دو مشکین کمند / که کردی بدان پردلان را به بند (فردوسی۲ - ۲۵۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردر
تصویر گردر
کردر، دره، زمین پشته پشته، بیابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده
تصویر گرده
کلیه، هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن
تصویر گردن
قسمتی از بدن بین سر و تنه
کنایه از فرد بزرگ و قدرتمند، برای مثال بنازند فردا تواضع کنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱ - ۱۳۴) در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته می شود
به گردن گرفتن: تعهد کردن، عهده دار شدن
گردن افراختن: گردنکشی کردن، خودنمایی کردن، تکبر کردن، برای مثال بلندآواز نادان گردن افراخت / که دانا را به بی شرمی بینداخت (سعدی - ۱۷۹)
گردن افراشتن: خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
گردن برافراشتن: خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
گردن پیچیدن: کنایه از سرپیچی کردن، سر باز زدن، نافرمانی کردن، برای مثال نژادی ازاین نامورتر که راست / خردمند گردن نپیچد ز راست (فردوسی - ۵/۳۴۷)
گردن تافتن: سرپیچی کردن، سر باز زدن
گردن خاراندن: کنایه از عذر آوردن، بهانه آوردن
گردن خم کردن: کنایه از فروتنی کردن، تواضع کردن
گردن دادن: کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، تن در دادن
گردن زدن: گردن کسی را با شمشیر قطع کردن
گردن کج کردن: کنایه از فروتنی کردن، اظهار عجز و ناتوانی کردن
گردن کشیدن: کنایه از گردنکشی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، تکبر کردن، دلیری کردن
گردن نهادن: کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده
تصویر گرده
گرد مانند، شبیه گرد
در علم زیست شناسی سلول های نر گیاه، دانه های ریز که در بساک گیاه وجود دارد، گرد نر گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده
تصویر گرده
هر چیز گرد و مدور مانند نان گرد مثلاً گردۀ نان، طرح نقاشی، نقشه یا تصویر یا نوشته ای که از روی آن نقشه و تصویر یا نوشتۀ دیگری کپی کنند
گرده برداشتن: طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشته ای
گردۀ گردون: کنایه از آفتاب و ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردو
تصویر گردو
میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جوز، گوز، گوزبن، گردکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غردل
تصویر غردل
ترسو جبان بی دل و جرات مقابل شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن
تصویر گردن
فسمتی از بدن سر و تنه را گردن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گرد و غبار دارای گرد و غبار، سخت لطیف و نازک (پارچه)، گونه ای شویدی (شبتی) که دارای برگهای ظریفتر و ساقه های باریکتر است و شاخ و برگ آن شبیه سرخس میباشد و ارتفاعش نسبه زیاد میشود و مانند شویدی جزو گیاهان زمینی است و در گلدان کشت و نگهداری میشود و آنرا در سالنها و راهرو ها قرار میدهند. اصل آن از افریقای جنوبی است شویدی سرخسی. گرد بودن استدارت تدویر: زیراک کرانه آن شعاع که بر ماه همی افتد از آفتاب دایره ایست از بهر گردی ماه. دلاوری دلیری پهلوانی شجاعت: ندیدم سواران گردنکشان بگردی و مردانگی زین نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده
تصویر گرده
کلیه مدور و گرد، قرض نان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از رده دولپه ییهایبی گلبرگ که تیره خاصی را بنام تیره گردو بوجود میاورد. موطن اصلی گردو ایران و آسیای صغیر و هندوستان است و از این نقاط بجاهای دیگر برده شده. برگهای درخت گردو متناوب و مرکب (متشکل از 7 یا 9 برگچه) و کم دندانه است. گردو درختی است یک پایه ولی گلهای نرو ماده آن از هم جدایند. گل آذینش سنبله یی است. میوه گردو که مغزش خوراکی است شفت میباشد ولی میان برش خوراکی نیست و در رنگرزی و داروسازی مورد استعمال دارد. برگ درخت گردو دارای بویی مخصوص و طعم آن بسیار تلخ و قابض است از مغز هسته گردو روغن زرد رنگ خوراکیی میگیرند که چون جزو روغنهای خشک شوند است در نقاشی مورد استعمال دارد و بعلاوه در صابون سازی و تهیه ورنی نیز بکار میرود. چوب گردو بسیار مرغوب و محکم و قیمتی است و رد منبت کاری و ساختن اثاثه گرانبها بکار میرود جوز گوز چارمغز گردکان آقوز، میوه درخت گردو که بر حسب آنکه پوست چوبی روی دانه که عبارت از درون بر میوه گردو است کلفت یا نازک باشد بدو نام: گردوی پوست کلفت و گردوی کاغذی مشهور است. یا گردوی کلا. میوه درخت کلا را گویند که در داخل هسته اش دو مغز موجود است و خوراکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردش
تصویر گردش
چرخ زدن، سیر، حرکت دورانی، دور زدن
فرهنگ لغت هوشیار
زمین سخت که در دامن کوه قرار دارد، زمین پشته پشته و دارای کوه و دره: تا مغز مخالفانش بینی خرمن خرمن بکوه و گردر. (عمادی سندبادنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
گردنده گردان دور زننده: بنگر بچشم خاطر و چشم سر ترکیب خویش و گنبد گردارا. (ناصر خسرو)، چوبی است مخروطی که کودکان بر آن ریسمان پیچند و از دست رها کنند تا در روی زمین بگردد باد بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندل
تصویر گندل
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردل
تصویر اردل
((اَ دِ))
فراش، مأمور اجراء، آردل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آردل
تصویر آردل
((دِ))
فراش، مأمور اجراء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پردل
تصویر پردل
((پُ دِ))
دلیر، شجاع، جوانمرد، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
((خَ دَ))
گیاهی است از تیره چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب اما کوچکتر از آن و گل هایی به رنگ زرد. دانه های آن طعمی تند دارند که اشته اآور می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غردل
تصویر غردل
((غَ رْ دِ))
ترسو، بی دل و جرأت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرده
تصویر گرده
((گُ دِ))
شانه، دوش، کلیه
بر گرده کسی سوار شدن: کنایه از اراده و اختیار او را به دست گرفتن
فرهنگ فارسی معین