- گردش
- تفرج، جریان
معنی گردش - جستجوی لغت در جدول جو
- گردش
- چرخ زدن، سیر، حرکت دورانی، دور زدن
- گردش ((گَ دِ))
- گردیدن، دور زدن، حرکت، تحول، پیچ و خم، چین و شکن، جابه جایی، رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا
- گردش
- چرخ زدن چیزی به دور خود، راه رفتن به قصد تفرج، جریان، جابه جایی
گردش دادن: گرداندن کسی یا چیزی در جایی
گردش کردن: دور زدن، تفریح کردن، گشتن
- گردش
- Rundreise
- گردش
- wycieczka
- گردش
- rondreis
- گردش
- भ्रमण
- گردش
- סִיוּר
- گردش
- ziara
- گردش
- ทัวร์
- گردش
- جولةٌ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دایره
اکلیله
گرویدگی، ایمان آوردن
مصغر گرد، گرد، حجلۀ عروس، برای مثال ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲ - ۲۸۵)
کردر، دره، زمین پشته پشته، بیابان
گله، شکایت، شکوه، تظلم، برای مثال بده داد من زآن لبانت و گرنه / سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش (خسروانی - ۱۱۶) ، زاری، توبه
کلیه، هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده
قسمتی از بدن بین سر و تنه
کنایه از فرد بزرگ و قدرتمند، برای مثال بنازند فردا تواضع کنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱ - ۱۳۴) در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته می شود
به گردن گرفتن: تعهد کردن، عهده دار شدن
گردن افراختن: گردنکشی کردن، خودنمایی کردن، تکبر کردن، برای مثال بلندآواز نادان گردن افراخت / که دانا را به بی شرمی بینداخت (سعدی - ۱۷۹)
گردن افراشتن: خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
گردن برافراشتن: خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
گردن پیچیدن: کنایه از سرپیچی کردن، سر باز زدن، نافرمانی کردن، برای مثال نژادی ازاین نامورتر که راست / خردمند گردن نپیچد ز راست (فردوسی - ۵/۳۴۷)
گردن تافتن: سرپیچی کردن، سر باز زدن
گردن خاراندن: کنایه از عذر آوردن، بهانه آوردن
گردن خم کردن: کنایه از فروتنی کردن، تواضع کردن
گردن دادن: کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، تن در دادن
گردن زدن: گردن کسی را با شمشیر قطع کردن
گردن کج کردن: کنایه از فروتنی کردن، اظهار عجز و ناتوانی کردن
گردن کشیدن: کنایه از گردنکشی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، تکبر کردن، دلیری کردن
گردن نهادن: کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، فروتنی کردن
کنایه از فرد بزرگ و قدرتمند،
به گردن گرفتن: تعهد کردن، عهده دار شدن
گردن افراختن: گردنکشی کردن، خودنمایی کردن، تکبر کردن،
گردن افراشتن: خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
گردن برافراشتن: خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
گردن پیچیدن: کنایه از سرپیچی کردن، سر باز زدن، نافرمانی کردن،
گردن تافتن: سرپیچی کردن، سر باز زدن
گردن خاراندن: کنایه از عذر آوردن، بهانه آوردن
گردن خم کردن: کنایه از فروتنی کردن، تواضع کردن
گردن دادن: کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، تن در دادن
گردن زدن: گردن کسی را با شمشیر قطع کردن
گردن کج کردن: کنایه از فروتنی کردن، اظهار عجز و ناتوانی کردن
گردن کشیدن: کنایه از گردنکشی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، تکبر کردن، دلیری کردن
گردن نهادن: کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، فروتنی کردن