جدول جو
جدول جو

معنی گردروبی - جستجوی لغت در جدول جو

گردروبی
روفتن گرد و خاک، غبارروبی
تصویری از گردروبی
تصویر گردروبی
فرهنگ فارسی عمید
گردروبی
(گَ)
جاروب کردن. گرد روبیدن
لغت نامه دهخدا
گردروبی
گرد روفتن جاروب کردن
تصویری از گردروبی
تصویر گردروبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردروب
تصویر گردروب
گردروبنده، آنکه گرد و خاک را از جایی بروبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردآوری
تصویر گردآوری
عمل گرد آوردن، جمع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردرویی
تصویر زردرویی
زردی رنگ چهره، کنایه از شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
زردروئی. زردی صورت و پریدگی رنگ آن. (فرهنگ فارسی معین) :
زردرویی زر از قرین بد است
ورنه سرخ است تا قرین خود است.
سنائی.
شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک
زردرویی نز نهیب سر نشان آورده ام.
خاقانی.
، خجالت. انفعال. (آنندراج). خجالت. شرمندگی. (ناظم الاطباء). شرمندگی. خجالت. انفعال. (فرهنگ فارسی معین). شرمساری. خجلت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زردرویی برند.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام برادر بهرام چوبین است:
چو گردوی و شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه رادمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آن که روی مدور دارد: مردمانش گردروی اند (مردمان خمدان مستقر مغفور چین) و پهن بینی. (حدود العالم). حلیت (او) (یزید بن عبدالملک) مردی بود دراز، ضخم و گردروی. (مجمل التواریخ و القصص).
رقاق تنک کردۀ گردروی
ز گرد سراپرده تا گرد کوی.
نظامی.
چو آن گردروی آهن سخت پشت
بنرمی درآمد ز خوی درشت.
نظامی.
، در چراغ هدایت بمعنی آئینۀ فولادی که مدور باشد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 70000گزی شمال خاوری بندرعباس، سر راه مالرو سیاهو به قلعه قاضی. هوای آن گرمسیر و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ)
در یونانی گدروزیا، نامی که یونانیان به بلوچستان میداده اند. رجوع به ایران باستان ص 1858، 1861، 1863، 1866، 1867، 1879، 1890، 1967 و 1973 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ وَ)
عمل گردآوردن. جمع کردن... جمع و جوری. رجوع به گردآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جامه گاه. (فرهنگستان ایران ص 122). جامه خانه
لغت نامه دهخدا
آنکه چهره اش گرد است: مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین) گردروی اندو پهن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردآوری
تصویر گردآوری
گرد آوردن جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردروب
تصویر گردروب
آنکه گرد و خاک را بروبد، جاروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردآوری
تصویر گردآوری
((~. وَ))
جمع آوری، گرد آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زردرویی
تصویر زردرویی
شرمندگی، خجالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردآوری
تصویر گردآوری
جمع آوری، تالیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تالیف، تدوین، جمع آوری، ضبط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیوری نقره ای که با سنجاق به روسری بندند
فرهنگ گویش مازندرانی