گرد آوردن. جمع کردن. جمله کردن. فراهم آوردن. گرد کردن: سپاهی که نوروز گرد آورید همه نیست کردش ز ناگه شجام. دقیقی. سپاهی ازآن پس به گرد آورید بگردید و یکسر جهان را بدید. فردوسی. به کار آمد آنها که برداشتند نه گرد آوریدند و بگذاشتند. سعدی (بوستان). رجوع به گردآوردن شود
گرد آوردن. جمع کردن. جمله کردن. فراهم آوردن. گرد کردن: سپاهی که نوروز گرد آورید همه نیست کردش ز ناگه شجام. دقیقی. سپاهی ازآن پس به گرد آورید بگردید و یکسر جهان را بدید. فردوسی. به کار آمد آنها که برداشتند نه گرد آوریدند و بگذاشتند. سعدی (بوستان). رجوع به گردآوردن شود
برآوردن: فروکشید گل زرد روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراس. منوچهری. همی مناظره و جنگ خواهی ازتن خویش کنون که گنگ شدی ّ و برآوریدی گنگ. اسدی (لغت نامه). بانگ دزدیده بلبلان را زاغ بانگ دزدی برآوریده بباغ. نظامی. رجوع به برآوردن و آوریدن و آوردن شود
برآوردن: فروکشید گل زرد روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراس. منوچهری. همی مناظره و جنگ خواهی ازتن خویش کنون که گنگ شدی ّ و برآوریدی گنگ. اسدی (لغت نامه). بانگ دزدیده بلبلان را زاغ بانگ دزدی برآوریده بباغ. نظامی. رجوع به برآوردن و آوریدن و آوردن شود
جمع کردن. فراهم آوردن. (از آنندراج) : اگر بخشش و دانش و رسم و داد خردمند گرد آورد با نژاد. فردوسی. چو شد پادشا بر جهان یزدگرد سپه را ز شهر اندرآورد گرد. فردوسی. که هرچند گرد آورم خواسته همان کاخ و هم گنج آراسته. فردوسی. گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد وسلسله عذار. منوچهری. پس علما را جمع گرد آورد در سر و ایشان را گفت: من این سگ زندیق را به دست آوردم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 64). از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت. (نوروزنامه). مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش. سعدی (گلستان). ز هستی تهی آی سعدی صفت که گرد آوری خرمن معرفت. سعدی (بوستان). یکی عدل تا نام نیکو برد یکی ظلم تا مال گرد آورد. سعدی (بوستان). رجوع به گرد آوریدن شود. - فهم گرد آوردن، حواس جمعی. در تداول امروز، توجه و دقت. تمرکز افکار: جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم. مولوی. فهم گرد آرید و جان را دل دهید بعد از آن از شوق پا در ره نهید. مولوی
جمع کردن. فراهم آوردن. (از آنندراج) : اگر بخشش و دانش و رسم و داد خردمند گرد آورد با نژاد. فردوسی. چو شد پادشا بر جهان یزدگرد سپه را ز شهر اندرآورد گرد. فردوسی. که هرچند گرد آورم خواسته همان کاخ و هم گنج آراسته. فردوسی. گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد وسلسله عذار. منوچهری. پس علما را جمع گرد آورد در سر و ایشان را گفت: من این سگ زندیق را به دست آوردم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 64). از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت. (نوروزنامه). مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش. سعدی (گلستان). ز هستی تهی آی سعدی صفت که گرد آوری خرمن معرفت. سعدی (بوستان). یکی عدل تا نام نیکو برد یکی ظلم تا مال گرد آورد. سعدی (بوستان). رجوع به گرد آوریدن شود. - فهم گرد آوردن، حواس جمعی. در تداول امروز، توجه و دقت. تمرکز افکار: جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم. مولوی. فهم گرد آرید و جان را دل دهید بعد از آن از شوق پا در ره نهید. مولوی
فرودآوردن. منزل دادن: زدیبا سراپرده ای برکشید سپه را به منزل فرودآورید. فردوسی. بدین گونه تا شهر همدان رسید بجایی که لشکر فرودآورید. فردوسی. بکاخیش نرسی فرودآورید گرانمایه جایی چنانچون سزید. فردوسی. رجوع به فرودآوردن شود
فرودآوردن. منزل دادن: زدیبا سراپرده ای برکشید سپه را به منزل فرودآورید. فردوسی. بدین گونه تا شهر همدان رسید بجایی که لشکر فرودآورید. فردوسی. بکاخیش نرسی فرودآورید گرانمایه جایی چنانچون سزید. فردوسی. رجوع به فرودآوردن شود