جدول جو
جدول جو

معنی گرد - جستجوی لغت در جدول جو

گرد
ذرات ریز خاک که به هوا برود، خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد، غبار
خاک، زمین، کنایه از قبر
کنایه از فایده
کنایه از رد، اثر
کنایه از غم
پسوند متصل به واژه به معنای گردنده مثلاً جهان گرد، بیابان گرد، دوره گرد، ولگرد
گرد انگیختن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن
گرد برآوردن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن، گرد انگیختن
گرد برانگیختن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن، گرد انگیختن
گرد کردن: گرد و خاک برپا کردن، برانگیختن گرد و غبار
گرد و خاک کردن: گرد و غبار برپا کردن، گرد برانگیختن
تصویری از گرد
تصویر گرد
فرهنگ فارسی عمید
گرد
هر چیزی که به شکل دایره یا گلوله باشد، دور و بر و اطراف چیزی
گرد آمدن: جمع شدن، فراهم آمدن
گرد آوردن: جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن
گرد آوریدن: جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوردن
گرد کردن: کنایه از جمع کردن، فراهم آوردن، گلوله کردن، مدور ساختن
گرد گرفتن: اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن، کنایه از محاصره کردن
گرد هم آمدن: کنایه از دور هم جمع شدن، اجتماع کردن
تصویری از گرد
تصویر گرد
فرهنگ فارسی عمید
گرد
دلیر، دلاور، پهلوان، برای مثال دانی که چه گفت زال با رستم گرد / دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد (سعدی - ۶۲)
تصویری از گرد
تصویر گرد
فرهنگ فارسی عمید
گرد
(گُ)
در پهلوی ’گورت’ ظاهراً از ریشه ’وورت’ و پارسی باستان ’ورتا’، در لهجۀ کاشانی ’گوردی و گورد’ بلند، بلندی. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، مبارز و دلاور. بهادر و شجاع. (از برهان) (از آنندراج) :
ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم ساز و گرد نستوه.
رودکی.
با نعرۀ اسپان چه کنم لحن مغنی
با نوفۀ گردان چه کنم مجلس گلشن.
ابوابراهیم اسماعیل بن نوح بن منصور سامانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
گر او رفتی بجای حیدر گرد
به رزم شاه گردان عمرو و عنتر.
دقیقی.
هزار و صد و شصت گرد دلیر
به یک حمله شد کشته در جنگ شیر.
فردوسی.
همان قارن گرد و گشواد را
چو برزین و پولاد و خراد را.
فردوسی.
چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار.
منوچهری.
به میدان مردی ز مردان گرد
بر اسب هنر گوی مردی ببرد.
اسدی.
هر رگی از وی برخاسته چون نیزۀ غز
سر اوهمچو سر گرز کی و رستم گرد.
سوزنی.
گر خصم تو ای شاه شود رستم گرد
یک خر ز هزار اسب تو نتواند برد.
وطواط.
شمشیر کشید نوفل گرد
میکرد به حمله کوه را خرد.
نظامی.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.
سعدی.
یکی مرد گرد استخوانی به دست
چنان میزدش (خر را) کاستخوان می شکست.
سعدی (بوستان).
راه زد کاروان و ده را گرد
شحنۀ شهر و مال هر دو ببرد.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
گرد
(گِ)
دور و حوالی. اطراف. (از برهان). گرد و فراهم ودور چیزی. (آنندراج). پیرامون. پیرامن:
زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار
نگر نگردی از گرد او که گرم آیی.
شهید.
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تو نمی بینم چربو.
شهید.
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک.
رودکی.
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلق جهان را بفکندی به خلالوش.
رودکی.
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان.
بوشکور.
کردم روان و دل را بر جان او نگهبان
همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان.
دقیقی.
از گرد وی (شهر گور) باره ای محکم است. (حدود العالم). و دیوار به گرد این همه درکشیده به یک باره و همه رباطها و دهها از اندرون این دیوار. (حدودالعالم).
چون ملک الهند است آن دیدگانش
گردش بر خادم هندو دو دست.
خسروی.
همه عشق وی انجمن گرد من
همه نیکویی گرد وی انجمن.
شاکر بخاری.
کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف.
برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خارزنی گرد بیابان.
خجسته.
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.
کسایی.
به گرد جهان چار سالار من
که هستند بر جان نگهدار من.
فردوسی.
گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی.
تا نرگس شکفته نماید ترا به چشم
چون شش ستاره گرد مه و مه از آسمان.
فرخی.
تا توانی شهریارا روز امروزین مکن
جز به گرد خم خرامش جز به گرددن دنه.
منوچهری.
چون سواران سپه را بهم آورده بود
گرد لشکر صدوشش میل سراپرده بود.
منوچهری.
عسجدی نام او تو نیز مبر
چه کنی خیره گرد او لک و پک.
عسجدی.
هرکه خواهد که زنش پارسا ماند، گرد زنان دیگران نگردد. (تاریخ بیهقی). این گروهی مرد که گرد وی (مسعود) درآمده اند. (تاریخ بیهقی).
ز گردت مکن دور مردان مرد
که باشند از ایشان حصار نبرد.
اسدی.
ای شده مشغول به ناکردنی
گرد جهان بیهده تا کی دنی.
ناصرخسرو.
و این تعویذ که من به شاه دهم بخواندو آنجا فروآید خطی گرد بر گرد خویش کشد. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی). و آن را خانه خودم نهادم تا گرد آن خانه طواف کنی. (قصص الانبیاء ص 23). پانزده هزار مرد قصد مدینه کردند و گرد مدینه را فروگرفتند. (قصص الانبیاء ص 221).
آنکه شد یکبار زهرآلوداز سوراخ مار
بار دیگر گرد آن سوراخ کی آرد گذر.
امیرمعزی.
چند پوئی به گرد عالم چند
چند کوبی طریق پویایی.
عمعق.
آتش سنان نیزۀ چون گردنای اوست
دشمن چو مرغ گردان بر گرد گردنا.
سوزنی.
نواری پیسه بر گرد کمربسته ست و می لافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زنارم.
سوزنی.
تیر به آن پایه از او درگذشت
رخش به آن پویه به گردش نگشت.
نظامی.
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی برنشست او، برنشستند.
نظامی.
تو دست به جان من فرابرده
من گرد جهان ترا همی جویم.
عطار.
احاطه الخاتم بالاصبع، گرد در گرفتند. (نفثه المصدور).
او همی گرداندم بر گرد سر
نی به زیر آرام دارم نی ز بر.
مولوی.
چون بر این عذر اعتمادی میکنی
گرد مار و اژدها برمی تنی.
مولوی.
- گرد (به گرد) سر کسی رفتن. رجوع به ترکیب ’گرد سر کسی گردیدن (گشتن)’ شود:
می روم گرد سرت گربشنوی از من تمام
نیمۀ حرف مرا بشنو که خاطرخواه توست.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
گفتی نمی رود ز سر کوی او وحید
غوغا مکن به گرد سرت چون نمی رود.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- گرد سر کسی گردیدن (گشتن) ، صدقه وقربان شدن. (آنندراج). فدای او شدن. قربان و صدقۀ او رفتن. گرد سر کسی رفتن. دور کسی گردیدن:
چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را
محرک نیست حاجت گرد سر گردیدن ما را.
صائب (از آنندراج).
- گرد کسی بودن، شیفتۀ او، فدایی او و برخی او بودن:
داد چشمش یک دو سیب عشوه ای تا به شوم
گرد بیماری که مردم را طبیبی میکند.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
گرد آن طفل نوآموزم که در مشق جفا
تیر را بر سینه ام غیرمکرر میزند.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
،
{{صفت}} پهلوی گرد و نیز پهلوی ’گرت’ (مدور) ارمنی عاریتی و دخیلی ’گرتک’ (گرده نان) ظاهراً از ’گیرتک’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مستدیر. چرخی:
بلند قد تو سرو است گرد روی تو ماه
نه سرو باغ چنان و نه ماه چرخ چنین.
فرخی.
دراز و گرد و آگنده دو بازو
درخت دلربایی گشته هر دو.
(ویس و رامین).
زآنکه سنگ گرد را هرچند چون لؤلؤ بود
گرش نشناسی تو بشناسدش مرد لؤلوی.
ناصرخسرو.
،
{{اسم}} خرگاه، پارسی باستان احتمالاً ’کرتا’، پهلوی ’کرت’ (قیاس شود با داراب کرت). رجوع به کتاب اساس اشتقاق فارسی شود. اسّتی گراد، گرائیت. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شهر و مدینه، همچو داراب گرد و سیاوش گرد که مراد از آن شهر داراب و شهر سیاوش است. (برهان) :
چو دیوار شهر اندر آورد گرد
ورا نام کردند داراب گرد.
فردوسی.
ز ختلان و ازترمذ و ویسه گرد
ز هر سو سپاه اندرآورد گرد.
فردوسی.
پس عضدالدوله بیرون از شهر جایی ساخت برای سپاهیان و آن را گرد فناخسرو نام نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). و امروز در اماکن ذیل بصورت مزید مؤخر مکانی باقی مانده است: دشت گرد، لاشگرد، لاسگرد، بروگرد، سوسن گرد، مهریگرد، خسروگرد، دارابگرد، سیاوش گرد، فیروزگرد و شاپورگرد
لغت نامه دهخدا
گرد
(گِ رَ)
مضارع) مخفف گیرد. از مصدر گرفتن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
یک نیمۀ گیتی ستد و سیر نباشد
تا نیمۀ دیگر بگرد دیر نباشد.
منوچهری.
ره دین گرد هرکه دانا بود
به دهر آن گراید که کانا بود.
اسدی.
و رجوع به گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
گرد
دور و حوالی و اطراف، گرد و فراهم و دور چیزی خاک نرم که به هوا برود
فرهنگ لغت هوشیار
گرد
((گُ))
دلیر، پهلوان
تصویری از گرد
تصویر گرد
فرهنگ فارسی معین
گرد
((گِ))
هر چیز مدور و دایره شکل
تصویری از گرد
تصویر گرد
فرهنگ فارسی معین
گرد
خاک، چیزی که به صورت آرد یا پودر درآمده باشد، از اشکال دارویی که در آن دارو به شکل پودر عرضه می شود، مواد مخدر، هرویین، گور، قبر، بهره، نصیب، اثر، نشانه
تصویری از گرد
تصویر گرد
فرهنگ فارسی معین
گرد
((گَ))
گردیدن، گشتن، گردش، در ترکیب به معنی گردنده آید، ولگرد، دوره گرد، آسمان، فلک، گردون
تصویری از گرد
تصویر گرد
فرهنگ فارسی معین
گرد
حلقوی، دور
تصویری از گرد
تصویر گرد
فرهنگ واژه فارسی سره
گرد
اگر در خواب بیند گرد یه چیزی نشسته بود که ملک او بود، دلیل که به قدر آن مال یابد. اگر دید میان آسمان و زمین گرد گرفته بود، دلیل بر کاری پوشیده است در آن موضع و مردم آنجا بدانند که چگونه از عهده کار بیرون آیند. اگر بیند روی او پرده گرد بود، دلیل که او را عقوبتی رسد. محمد بن سیرین
دیدن گرد به خواب بر سه وجه است. اول: مال. دوم: بلا. سوم: عقوبت وکیفر.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گرد
دائريٌّ
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به عربی
گرد
Round
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گرد
rond
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گرد
круглый
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به روسی
گرد
yuvarlak
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گرد
redondo
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گرد
rund
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به آلمانی
گرد
گول
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به اردو
گرد
গোলাকার
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به بنگالی
گرد
กลม
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به تایلندی
گرد
mduara
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گرد
丸い
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گرد
круглий
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گرد
圆形的
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به چینی
گرد
עגול
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به عبری
گرد
둥근
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به کره ای
گرد
bulat
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گرد
गोलाकार
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به هندی
گرد
rond
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به هلندی
گرد
okrągły
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به لهستانی
گرد
redondo
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گرد
rotondo
تصویری از گرد
تصویر گرد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی