جدول جو
جدول جو

معنی گرج - جستجوی لغت در جدول جو

گرج
(گُ)
ولایت گرجستان ’به روسی گروزی جیا’، فارسی و ترکی گورجستان، به زبان گرجی ’ساخارثولو’ و منسوب بدان را ’گرجی’ گویند: گرجستان بمعنی وسیع کلمه شامل ناحیۀ ماوراء قفقاز غربی و مرکزی است که مسکن اقوامی است که بزبانهای ’خارثولی’ تکلم میکنند از بحر اسود تا اندکی بیش از 100هزارگزی شمال تفلیس، و بمعنی اخص تقریباً شامل حکومت تفلیس است. رجوع به دائره المعارف اسلام (ژئرژی) شود. گرج به قوم ساکن گرجستان نیز اطلاق شده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام ولایتی است که آن را گرجستان میگویند. (برهان) (آنندراج) (غیاث). و آن را ارمن نیز گویند. (آنندراج) :
در هوا میکرد خود بالای برج (اژدها)
که هزیمت میشد ازوی روم و گرج.
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 220)
لغت نامه دهخدا
گرج
گچ جص: و باکی نبود سجود کردن بر گرچ و آجر و بر سنگ و چوب، از قوم گرج
فرهنگ لغت هوشیار
گرج
ریگ های درشت زرد رنگی که در یکی از لایه های زمین باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرج
تصویر فرج
(پسرانه)
گشایش در کار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرجی
تصویر گرجی
از مردم گرجستان، از قوم گرج، زبان قوم گرج
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعۀ نو شهرستان شاهرود، واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری قلعۀ نو و 3هزارگزی راه شوسۀ شاهرود به گرگان. هوای آن معتدل و دارای 30 تن جمعیت است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ارداک شهرستان مشهد، واقع در 3هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه مشهد به اندرخ. هوای آن معتدل و دارای 198 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ سَ)
دهی است از دهستان راستویی بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقعدر 36هزارگزی جنوب پل سفید و 4هزارگزی ایستگاه ورسک. هوای آن سردسیر و دارای 230 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است و در زمستان گله داران به حدود دهستان کیاکلا میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
ده کوچکی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار که در 26هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 1500گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع و دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان اسپیور و شوراب بخش مرکزی شهرستان ساری که در 5هزارگزی جنوب باختری ساری و پانصدگزی جنوب راه شوسۀ ساری به شاهی دشت واقع است. هوای آن معتدل، مرطوب و مالاریایی و دارای 130 تن جمعیت است. آب آن از رود خانه تجن تأمین میشود. محصول آنجا غلات، پنبه، کنف و کنجد و شغل اهالی زراعت است. و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری که در 8هزارگزی باختر بهشهر و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ بهشهر به ساری واقع است. هوای آن معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 2500 تن جمعیت است. آب آن از قنوات تأمین میشود. محصول آن برنج، غلات، مرکبات، پنبه، کنجد، صیفی و مختصر ابریشم است. شغل اهالی زراعت است و عده ای در کار خانه بهشهر کارگرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان که در یازده هزارگزی خاور کردکوی و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ گرگان به بندر ترکمن واقع است. هوای آن معتدل و مرطوب و دارای 180 تن جمعیت است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن برنج، غلات، حبوبات و توتون سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ جِ پُ)
ده کوچکی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری رودبار و خاور سفیدرود. دارای 43 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ جِ)
گرجستان. گورجستان. نام ناحیۀ بزرگی از بلاد قفقاز است که در ناحیۀ کور در سواحل بحر خزر واقع شده است. گرجستان مابین چرکسستان، قرقای، داغستان، شیروان، ایالت ایروان، قارص و بحر سیاه قرار گرفته است. محل اصلی گرجستان نصف فوقانی حوزۀ کور است، ولی گرجیها به آنجا قانع نشده تا سواحل قره قیز (بحر اسود) پیش رفته اند. در قرون وسطی، طوایف ترکمن در قسمت فوقانی حوزۀ کور متوطن گردیده اند. دولت شوروی، قفقاز را به ایالتهای مختلف تقسیم و نام گرجستان را نیز مانند ایالات دیگر تغییر داد. اهالی ذاتاً ترکمن هستند و روز بروز عده روسها در این ایالت زیادتر میشود، گرجیها هم با سایر اقوام قفقاز بطور مختلط زندگی میکنند. و پایتخت گرجستان شهر تفلیس است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ جِ)
گرجی. منسوب به گرجستان. زبان گرجستانی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 8هزارگزی باختر خوسف، کنار راه مالرو عمومی خوسف به خور. هوای آن گرمسیر و دارای 20 تن جمعیت است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 16هزارگزی خاور مراغه و 6هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و کوهستانی و دارای 603 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، کشمش، نخود و بادام است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام قومی از اقوام قفقاز است که به نام محل خود خوانده میشوند. زنان گرجی به تناسب اندام، حسن جمال، ظرافت و لطافت مشهورند. زبانشان به دو قسمت تقسیم میشود: یکی زبان تحریری و ادبی که برای همگی یکسان است و زبان دیگری که نسبت به محل های مختلف تغییر یافته و به شش قسمت تقسیم میگردد. خط آنان از چپ به راست نوشته میشود و به سال 1802 م. روسیه، گرجستان را به تصرف خود درآورد. (از قاموس الاعلام ترکی) : و فرزندان ایشان شاهان گرجی وملک زادگان. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 60).
زین گرجی طره برکشیده
شد روس چو طره سر بریده.
نظامی.
از خاص و خرجی و خون دل مسلمان و گرجی. (نفثهالمصدور از سبک شناسی بهار ج 3 ص 11)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 20هزارگزی باختر الیگودرز و 6هزارگزی جنوب خاور شوسۀ ازنا به دورود. هوای آن معتدل و دارای 1032 تن جمعیت است. آب آنجا از قنات و چاه است. محصول آن غلات، پنبه و چغندرمیباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع درهزارگزی جنوب خاوری رودسر. منطقه ای معتدل و مرطوب ودارای 308 تن سکنه است. محصول آن برنج، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. بقعه ای در این ده به نام سیدحسن وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درج
تصویر درج
آنچه در آن نوشته شود، نامه، نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گرج: از قوم گرج گرجستانی، زبان مردم گرجستان، خط مردم گرجستان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گرج: از قوم گرج گرجستانی، زبان مردم گرجستان، خط مردم گرجستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیج
تصویر گیج
مبهوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرد
تصویر گرد
حلقوی، دور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرج
تصویر خرج
هزینه
فرهنگ واژه فارسی سره
قوم گرجی از اقوام همسایه ی ایران و در ادوار گذشته خاک آنان.، آبله گون، زندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه ی درهم پیچیده ی درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ی خال خالی سیاه و سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکان و رودخانه ای که از ارتفاعات ششصد و پنجاه متری دامنه
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ی کتانی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رودپی شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
به طور رعدآسا، با رعد و برق
دیکشنری اردو به فارسی
غرّش کردن، غرّش، رعد و برق زدن
دیکشنری اردو به فارسی