جدول جو
جدول جو

معنی گرتم - جستجوی لغت در جدول جو

گرتم
(گَ)
ده کوچکی است جزء دهستان اشکوربالا از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در50هزارگزی جنوب رودسر و 14هزارگزی خاوری پل. دارای 41 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرزم
تصویر گرزم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرم
تصویر گرم
مقابل سرد، دارای حرارت مثلاً آب گرم،
به وجود آورندۀ گرما مثلاً پتوی گرم،
کنایه از با محبت و صمیمیت مثلاً سلام گرم،
کنایه از پرهیجان، باشور و نشاط مثلاً مجلس گرم،
کنایه از مطلوب، دلنشین مثلاً صدای گرم،
ویژگی رنگی که القاکنندۀ احساس گرما یا هیجان است مثلاً نارنجی رنگی گرم است،
در طب قدیم از مزاج های چهارگانۀ بدن مثلاً طبع گرم،
در حال گرمی مثلاً چای را گرم بنوش
گرم راندن: کنایه از تند راندن، به شتاب راندن، شتافتن، تند رفتن
گرم گرفتن: کنایه از با کسی به گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
آرایش سر و صورت و تغییر ترکیب ظاهری هنرپیشه که به منظور آماده سازی آن ها برای ایفای نقش انجام می گیرد، چهره و ظاهر تغییر داده شدۀ بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
(کِ تِ)
تبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبر که بدان درخت افکنند. (مهذب الاسماء). کرتیم
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
ده کوچکی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل، واقع در 15000گزی شمال خاوری سکوهه و 8000هزارگزی خاور شوسۀ زاهدان به زابل. سکنۀ آن 5 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
تبر هیزم شکن. (از شعوری ج 2 ورق 300)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
برادر اعیانی اسفندیار است و او بدگویی اسفندیار را پیش گشتاسب کرد و گشتاسب اسفندیار را بند فرمود. (برهان) (آنندراج) ، نام یکی از قهرمانان تورانی. (ولف) :
به هرجا که بودم برزم و ببزم
پر از درد و نفرین بدی بر گرزم.
فردوسی (از جهانگیری).
بفرمایمش نیز رفتن به رزم
سپه را سپارم به فرخ گرزم.
فردوسی.
یکی پهلوان بود نامش گرزم
ز توران سپه پیشش آمد به رزم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
رجوع به گرم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ)
لاف و گزاف. سخنی که از حد و اندازۀ گوینده متجاوز باشد. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). لاطایل. مؤلف جهانگیری گثرم با ثای مثلثه آورده است. رجوع به گثرم شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ویلهلم. نویسندۀ آلمانی که در هانو به دنیا آمده است. (1786- 1859م.). مصنف حکایات ملی آلمان است. درین کار برادرش ژاکب (یعقوب) (1785- 1863م.) با وی همکاری کرده است. او موجد فقه اللغۀ زبان آلمانی است و فرهنگی آلمانی را شروع کرد که بعد از او هم ادامه یافته است
فریدریش ملشیور بارن فن. عالم ادبیات و ناقد آلمانی متولد در راتیسبون دوست مادام دپینه. مکاتبات ادیبانه ای که از او باقیمانده بسیار سودمند است (1723- 1807م.)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم، واقع در 28000گزی جنوب باختری بم و 12000گزی جنوب شوسۀ بم به کرمان. هوای آن معتدل و دارای 239 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
در فرهنگ شعوری ج 2 ص 321 این کلمه به معنی زردچوبه که آن را زرده چاو نیز میگویند آمده و با حرف گاف مضموم ضبط داده شده ولی صحیح آن کرکم است. رجوع به کرکم شود
لغت نامه دهخدا
(گَ فَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت، واقع در 6 هزارگزی رشت، کنار شوسۀ رشت به بندر انزلی. هوای آن معتدل و مرطوب است. دارای 505 تن سکنه است. آب آنجا از نهر خمام رود از سفیدرودتأمین میشود. محصول آن برنج و ابریشم و صیفی و شغل اهالی زراعت است و دارای 6 باب قهوه خانه و دکان کنار راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
سطبر و بزرگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
نوک بینی. (منتهی الارب). مابین بینی و لب یا گوشۀ لب بالایین. (منتهی الارب) (آنندراج). عرتمه. رجوع به عرتمه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ / تَ)
شر ترتم (ترتم) ، شر ثابت و دائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دائم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکه بیان سخن نتواند برای آهنی (ظ: آفتی) که در زبان یا دندان دارد. (منتهی الارب). و مؤلف تاج العروس گوید: الارتم الذی لایفصح الکلام و لایفهمه کأنه کسر أنفه، قد جاء ذکره فی الحدیث و یروی بالمثلثه ایضاً
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ارتتام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بسته شدن رشته ای بر انگشت جهت یادداشت. (ناظم الاطباء). بسته شدن رتیمه، و رتیمه رشته ای باشد که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). رتیمه بر انگشت بستن. (از اقرب الموارد). رتمه بستن مرد بر انگشت خود. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از اعلام مردان عرب است، خم شدن
لغت نامه دهخدا
(ثُ تُ)
باقی طعام یا نان خورش در خنور یا در بن کاسه، آنچه فزون آید از طعام. ج، ثراتم
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریم
تصویر گریم
آرایش صورت هنرپیشه به طوری که او شبیه شخص دیگری بشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرام
تصویر گرام
بجاز گرامی و کرام اشتبا ها مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
زغال سوده ای که در پارچه بندند و بر کاغذی سوزن زده طراحی کرده مالند تا از آن طرح و نقش بجای دیگر نشیند و آن کاغذ سوزن را نیز گویند خاکه نقاشان طرح بیرنگ، آفتی که بانگور میرسد بطوری که دانه هایش بگرد آلوده میشود و سیاه میگردد (خراسان و گلپایگان)، سلولهای جنسی نر گیاهان که اکثر کروی شکلند و در داخل سیتوپلاسم آنها دو هسته دیده میشود یکی درشت تر بنام هسته روینده دیگری کوچکتر بنام هسته مولد. دانه گرده معمولا دارای دو غشا است، تنبان پهلوانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گترم
تصویر گترم
سخنی که از حدو اندازه گوینده متجاوز باشد لاف و گزاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتم
تصویر ترتم
نخ به انگشت بستن برای یاد آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرتم
تصویر ثرتم
ته کاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتم
تصویر رتم
کوبیدن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرشم
تصویر گرشم
کرشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریم
تصویر گریم
((گِ))
تغییر قیافه چهره هنرپیشه با آرایش و ابزاری خاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گترم
تصویر گترم
((گُ رُ))
سخنی که از حد و اندازه گوینده متجاوز باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریم
تصویر گریم
چهره پردازی
فرهنگ واژه فارسی سره
کوسه، بی ریش، تنک و رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی
کبوتر طوقی، دو یا چند میوه ی چسبیده به هم
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی