نام قصبه ای است در ایالت گجرات هند واقع در ناحیۀ سورت و در روبروی شهر سورت و کنار رود خانه تپتی که بوسیلۀ پلی بشهر سورت مربوط میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام قصبه ای است در ایالت گجرات هند واقع در ناحیۀ سورت و در روبروی شهر سورت و کنار رود خانه تپتی که بوسیلۀ پلی بشهر سورت مربوط میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
سنگین شدن و وزین شدن و ثقیل گشتن. (ناظم الاطباء) (شعوری) ، سنجیدن و به گمان و حدس بیان کردن وزن چیزی را با دست، گران کردن. افزودن بر قیمت چیزی، عزیز داشتن و رفیع وعالی پنداشتن چیزی و ستودن آن. (از ناظم الاطباء)
سنگین شدن و وزین شدن و ثقیل گشتن. (ناظم الاطباء) (شعوری) ، سنجیدن و به گمان و حدس بیان کردن وزن چیزی را با دست، گران کردن. افزودن بر قیمت چیزی، عزیز داشتن و رفیع وعالی پنداشتن چیزی و ستودن آن. (از ناظم الاطباء)
گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. (آنندراج) : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد. صائب (از آنندراج). ، بسیار. افزون. پربها. قیمتی: چه صلتهای گران قدر ستانند فزون یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار. فرخی
گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. (آنندراج) : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد. صائب (از آنندراج). ، بسیار. افزون. پربها. قیمتی: چه صلتهای گران قدر ستانند فزون یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار. فرخی
متکبر و مدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی. ، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) : در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری. خاقانی. شاه گران سر ز می خوش اثر باد و مباداش گرانی بسر. امیرخسرو (از آنندراج). ، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر: شاه است گران سر ارچه رنجی زین بندۀ جان گران ندیده ست. خاقانی
متکبر و مُدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی. ، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) : در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری. خاقانی. شاه گران سر ز می خوش اثر باد و مباداش گرانی بسر. امیرخسرو (از آنندراج). ، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر: شاه است گران سر ارچه رنجی زین بندۀ جان گران ندیده ست. خاقانی
کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است: ساز سفرم هست و نوای حضرم هست اسبان سبکبار و ستوران گرانبار. فرخی. کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانبار. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 96). همیشه سختی ره بر خرگرانبار است. ظهیر فاریابی. همه گرانبار دو اجر جزیل و دو ثواب جمیل با مساکن خویش رفتندی. (ترجمه تاریخ یمینی). چه نیکوزده ست این مثل پیر ده ستور لگدزن گرانبار به. سعدی. چون گرانباران بسختی میروند هم سبکباری و چستی خوشتر است. سعدی. ، سنگین. وزین. ثقیل. سنگین وزن: آتش ز روی رفته و باد از سر افتاده در متاع گرانبارش. خاقانی. چنین گویند کاسب بادرفتار سقط شد زیر آن گنج گرانبار. نظامی. ، کنایه ازانسان و حیوان آبستن هم هست. (برهان) (آنندراج) ، چاق. فربه: ترا گوسفندی از آن به بدی که باری، گرانبار و فربه بدی. شمسی (یوسف و زلیخا). ، مکلف. موظف: چرا برآهو و نخجیر روزه نیست و نماز چرا من و تو بدین کارها گرانباریم. ناصرخسرو. ، ناراحت، مکدر، دلتنگ: به سعد و نحس کاین آید و دگر برود گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است. خاقانی. ، شخصی را گویند که مال و اسباب و بنه و غنایم بسیار داشته باشد. (برهان). کنایه از کسی است که غنایم بسیار کرده باشد، کنایه از کسی که پیشۀ بسیار داشته باشد. (انجمن آرای ناصری) ، غیرقابل تحمل. تحمل ناپذیر. آنکه بودنش زائد باشد: گرچه دلاله مبنی کار است گاه خلوت ترا گرانبار است. سنایی. ، باردار و بارور اعم از درخت و حیوان و انسان. (برهان) (آنندراج) : چمن در چمن دید سرو سهی گران بار شاخ ترنج و بهی. اسدی. - ابر گرانبار، ابر باران آور: در چهرۀ او روز بهی بود پدیدار در ابر گرانبار پدیدار بود نم. فرخی. - زن گرانبار، زنی که به زادن نزدیک باشد
کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است: ساز سفرم هست و نوای حضرم هست اسبان سبکبار و ستوران گرانبار. فرخی. کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل کیست که از منت تو نیست گرانبار. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 96). همیشه سختی ره بر خرگرانبار است. ظهیر فاریابی. همه گرانبار دو اجر جزیل و دو ثواب جمیل با مساکن خویش رفتندی. (ترجمه تاریخ یمینی). چه نیکوزده ست این مثل پیر ده ستور لگدزن گرانبار به. سعدی. چون گرانباران بسختی میروند هم سبکباری و چستی خوشتر است. سعدی. ، سنگین. وزین. ثقیل. سنگین وزن: آتش ز روی رفته و باد از سر افتاده در متاع گرانبارش. خاقانی. چنین گویند کاسب بادرفتار سقط شد زیر آن گنج گرانبار. نظامی. ، کنایه ازانسان و حیوان آبستن هم هست. (برهان) (آنندراج) ، چاق. فربه: ترا گوسفندی از آن به بدی که باری، گرانبار و فربه بدی. شمسی (یوسف و زلیخا). ، مکلف. موظف: چرا برآهو و نخجیر روزه نیست و نماز چرا من و تو بدین کارها گرانباریم. ناصرخسرو. ، ناراحت، مکدر، دلتنگ: به سعد و نحس کاین آید و دگر برود گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است. خاقانی. ، شخصی را گویند که مال و اسباب و بنه و غنایم بسیار داشته باشد. (برهان). کنایه از کسی است که غنایم بسیار کرده باشد، کنایه از کسی که پیشۀ بسیار داشته باشد. (انجمن آرای ناصری) ، غیرقابل تحمل. تحمل ناپذیر. آنکه بودنش زائد باشد: گرچه دلاله مبنی کار است گاه خلوت ترا گرانبار است. سنایی. ، باردار و بارور اعم از درخت و حیوان و انسان. (برهان) (آنندراج) : چمن در چمن دید سرو سهی گران بار شاخ ترنج و بهی. اسدی. - ابر گرانبار، ابر باران آور: در چهرۀ او روز بهی بود پدیدار در ابر گرانبار پدیدار بود نم. فرخی. - زن گرانبار، زنی که به زادن نزدیک باشد
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک