جدول جو
جدول جو

معنی گرانبها - جستجوی لغت در جدول جو

گرانبها
(گِ بَ)
نفیس. قیمتی. ثمین. باارزش. سنگین قیمت:
وی ماه سبک عنان تر از عمر
چون عمر گرانبهات جویم.
خاقانی.
ای درّ گرانبهاتر از روح
چون روح سبک لقات جویم.
خاقانی.
گرچه گهری گرانبها بود
چون مه به دهان اژدها بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گرانبها
قیمتی، سنگین قیمت، با ارزش
تصویری از گرانبها
تصویر گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
گرانبها
((~. بَ))
نفیس، باارزش، قیمتی
تصویری از گرانبها
تصویر گرانبها
فرهنگ فارسی معین
گرانبها
ارجمند، ارزشمند، ارزنده، باارج، باارزش، بهادار، پرارزش، پرقیمت، پرقیمت، ثمین، قیمتی، گران، گرانقدر، گران قیمت، گرانمایه، مهم، نفیس
متضاد: بی اهمیت، کم بها، کم قیمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرانمهر
تصویر گرانمهر
(دخترانه)
آنکه دارای محبت زیاد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گران بها
تصویر گران بها
هر چیز گران قیمت و کمیاب، کنایه از آنچه ارزش بسیار داشته باشد، بهاگیر، بهاور
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است:
ساز سفرم هست و نوای حضرم هست
اسبان سبکبار و ستوران گرانبار.
فرخی.
کیست که ازبخشش تو نیست گران دخل
کیست که از منت تو نیست گرانبار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 96).
همیشه سختی ره بر خرگرانبار است.
ظهیر فاریابی.
همه گرانبار دو اجر جزیل و دو ثواب جمیل با مساکن خویش رفتندی. (ترجمه تاریخ یمینی).
چه نیکوزده ست این مثل پیر ده
ستور لگدزن گرانبار به.
سعدی.
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است.
سعدی.
، سنگین. وزین. ثقیل. سنگین وزن:
آتش ز روی رفته و باد از سر
افتاده در متاع گرانبارش.
خاقانی.
چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گرانبار.
نظامی.
، کنایه ازانسان و حیوان آبستن هم هست. (برهان) (آنندراج) ، چاق. فربه:
ترا گوسفندی از آن به بدی
که باری، گرانبار و فربه بدی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، مکلف. موظف:
چرا برآهو و نخجیر روزه نیست و نماز
چرا من و تو بدین کارها گرانباریم.
ناصرخسرو.
، ناراحت، مکدر، دلتنگ:
به سعد و نحس کاین آید و دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است.
خاقانی.
، شخصی را گویند که مال و اسباب و بنه و غنایم بسیار داشته باشد. (برهان). کنایه از کسی است که غنایم بسیار کرده باشد، کنایه از کسی که پیشۀ بسیار داشته باشد. (انجمن آرای ناصری) ، غیرقابل تحمل. تحمل ناپذیر. آنکه بودنش زائد باشد:
گرچه دلاله مبنی کار است
گاه خلوت ترا گرانبار است.
سنایی.
، باردار و بارور اعم از درخت و حیوان و انسان. (برهان) (آنندراج) :
چمن در چمن دید سرو سهی
گران بار شاخ ترنج و بهی.
اسدی.
- ابر گرانبار، ابر باران آور:
در چهرۀ او روز بهی بود پدیدار
در ابر گرانبار پدیدار بود نم.
فرخی.
- زن گرانبار، زنی که به زادن نزدیک باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرابه ها. ویرانیها. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
محل اقامت تابستانی پادشاهان اسپانی. این قصر بوسیلۀ فیلیپ پنجم به سبک قصر ورسای نزدیک سگوی ساخته شده است
لغت نامه دهخدا
(گِرْ را)
دهی است از دهستان باوی (بلوک زرکان) بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقعدر 7هزارگزی شمال خاوری اهواز، کنار راه شوسۀ اهواز به مسجدسلیمان. در دشت واقع است و محلی گرمسیر می باشد و سکنۀ آن 800 تن است و آب آن از رود خانه کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ نِ)
فرانسوا ماریوس. نقاش فرانسوی متولد شده در اکس. او نتایج عکاسی واقعی نور در نقاشی را به دست آورد
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرانبهایی
تصویر گرانبهایی
قیمتی بودن گران قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانبار
تصویر گرانبار
سنگین بار، کسی که بار گران دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانبار
تصویر گرانبار
((گِ))
کسی که بار سنگینی بر دوش دارد، درخت پر میوه
فرهنگ فارسی معین
پربار، ثقیل، سنگین، دلتنگ، غصه دار، غمگین، غمین، محزون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریختن، رها کردن
دیکشنری اردو به فارسی