جدول جو
جدول جو

معنی گرازان - جستجوی لغت در جدول جو

گرازان
(گُ)
جلوه کنان و خرامان. (برهان). در حال گرازیدن. رفتنی به تبختر: چون برفتی چنان به نیرو رفتی (پیغمبر صلوات اﷲ علیه) که گفتی پای از سنگ برمیگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی به نشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کندآوری. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بگشتند گردلب جویبار
گرازان و تازان ز بهر شکار.
فردوسی.
برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای.
فردوسی.
خجسته خواجۀ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها.
منوچهری.
بعد از زمانی چون مستبشری و مستظهری گرازان و تازان و حلقه کنان به همان موضع فرودآمد. (راحه الصدور راوندی).
ز خیمه برون آمده خوبرویان
گرازان چو طاووس گرد مشارب.
(منسوب به برهانی)
لغت نامه دهخدا
گرازان
در حال گرازیدن جلوه کنان و خرامان: چون برفتی (پیغمبر ص) چنان بنیرو رفتی که گفتی پای از سنگ بر میگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی بنشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کند آوری
فرهنگ لغت هوشیار
گرازان
((گُ))
خرامان، در حال خرامیدن
تصویری از گرازان
تصویر گرازان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرازان
تصویر فرازان
(پسرانه)
مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
فرار کرده، در حال فرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرایان
تصویر گرایان
در حال گراییدن، گراینده
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
دهی است جزء دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری طرخوران و 9هزارگزی راه مالرو عمومی. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 375 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، گردو، بادام و بنشن است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن مالرو است. عده ای از آنجا جهت تأمین معاش برای کارگری بطهران می روند. مزارع مکان و روازک جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج است. 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرازان
تصویر مرازان
دو پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
ذوب شونده ذائب در حال ذوب شدن: از آن شکر لبانست این که دایم گدازانم چو اندر آب شکر. (دقیقی)، سوزان سوزنده سوزاننده: فرو گفت با او سخنهای تیز گدازنتر از آتش رستخیز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرایان
تصویر گرایان
در حال گرائیدن، متمایل، مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
گریزنده، در حال فرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
بعيد المنال
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
Elusive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
fuyant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
难以捉摸的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
گریزاں
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
এড়িয়ে চলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
หลบหนี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
kuepuka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
kaybolan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
逃げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
छलांग
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
חמקמק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
도망치는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
menghindar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
ontwijkend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
elusivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
уникаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
ускользающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
nieuchwytny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
entglisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
elusivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
esquivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی