جدول جو
جدول جو

معنی گذشتنی - جستجوی لغت در جدول جو

گذشتنی
قابل گذشتن، پایان یافتنی، فناشدنی، برای مثال هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی / خرم کسی شود مگر از موت غافلی (سعدی۲ - ۶۸۰)
تصویری از گذشتنی
تصویر گذشتنی
فرهنگ فارسی عمید
گذشتنی
(گُ ذَ تَ)
قابل گذشتن. به اتمام رسیدنی. پایان یافتنی. بسررسیدنی:
هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی
خرم کسی شودمگر از موت غافلی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
گذشتنی
قابل گذشتن شایسته عبور، پایان یافتنی فنا شدنی: هرگز به پنجروزه حیات گذشتنی خرم کسی شود ک مگر از موت غافلی ک (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
سرآمدن و به پایان رسیدن وقت و زمان
کنایه از بخشودن
گذر کردن، عبور کردن
کنایه از مردن
کنایه از روی دادن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گُ ذَ تَ / نَ ذَ تَ)
مقابل گذشتنی
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ ذَ تَ)
درخور گذشتن. شایستۀ سپردن و طی کردن. مقابل ناگذشتنی:
ما سفر برگذشتنی گذرانیم
تا سفر ناگذشتنی بدر آید.
ناصرخسرو، کنایه از لاک سنگ پشت: مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی جوشن و کشف برگستوان بیرون کند. (سندبادنامه ص 343).
عقرب سنان نیفکند و خارپشت تیر
ماهی زره نپوشد و برگستوان کشف.
؟ (سندبادنامه ص 343).
اندرین غرقابه هم روزی براندازی سلیح
گر چو ماهی درع پوشی چون کشف برگستوان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُذَ تَ)
آنچه نمی گذرد. (ناظم الاطباء). که گذشتنی نیست. ثابت. پایدار. تغییرناپذیر. پابرجا
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گشتنی. برگرداندنی. برگشتنی
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ تَ / تِ)
گذشت. فداکاری: از جان گذشتگی. از جان گذشتن. از خود گذشتن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
درخور گذاشتن. سزاوار توجه نکردن و به جا ماندن:
این زن و زور و زر گذاشتنی است
مهرش اندر درون نکاشتنی است.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گشتنی
تصویر گشتنی
لایق گشتن سزاوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
عبور کردن مرور کردن گذر کردن: صدیق رضی الله عنه جایی میرفت بر یکی پشتک شتر بگذشت، طی شدن سپری شدن: چون از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت، مردن در گذشتن: سیه چشم و پر چشم و نابردبار پدر بگذرد او بود شهریار، بسر آمدن پایان یافتن: کنون آنچه بد بود بر ما گذشت گذشته همه نزد من باد گشت، نقل شدن مذکور گردیدن: ... ایران چنانکه گذشت کشوری است کشاورزی، تفوق یافتن برتر شدن: خداوندان ما از این دو (اردشیر و اسکندر) از قرار اخبار و آثار بگذشته اند، بروز کردن واقع شدن: رفت بر جانب خراسان... و پس از آن حالها گذشت برسر این خواجه نرم و درشت، رها کردن ترک کردن: بگذر از نام و ننگ خود حافظ، ساغر می طلب که مخموری. (حافظ)، در گذشتن تخطی کردن تجاوز نمودن: شه خسروان گفت: بند آورید مر او را ببندید و زین مگذرید. (دقیقی) یا از عددی گذشتن، از آن عدد تجاوز کردن: اینها (مغربیان) در سال 255 با غلامان اتراک که عدد آنها از بیست هزار میگذشت همدست شده... یا گذشتن از چیزی صرف نظر کردن از آن: در صورتیکه من (المستعصم بالله) از بلاد دیگر بگذرم دیگر مغول در بند گرفتن این شهر... نخواهند بود. یا این نیز بگذرد. تعبیریست مثلی دال بر گذشت امور: گرنا مساعدی بتو روی آورد بساز، دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذشتگی
تصویر گذشتگی
گذشته بودن، در ترکیب آید: از جان گذشتگی از خود گذشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
((گُ ذَ تَ))
گذر کردن، عبور کردن، سپری شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
عبور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
Elapse, Relent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
s'écouler, se radoucir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
berlalu, mengalah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
ผ่านไป , ยอมจำนน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
kupita, kurudi nyuma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
geçmek, yumuşamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
経過する , 譲歩する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
经过 , 屈服
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
לחלוף , להתרכך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
경과하다 , 양보하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
vergehen, nachgeben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
बीतना , दया दिखाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
verstrijken, toegeven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
trascorrere, cedere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
transcurrir, ceder
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
минати , пом'якшувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
проходить , смягчаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
upływać, ustępować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
transcorrer, ceder
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
অতিবাহিত হওয়া , দয়া দেখানো
دیکشنری فارسی به بنگالی