درخور گذشتن. شایستۀ سپردن و طی کردن. مقابل ناگذشتنی: ما سفر برگذشتنی گذرانیم تا سفر ناگذشتنی بدر آید. ناصرخسرو، کنایه از لاک سنگ پشت: مار گرزه از لعاب نوش دهد و ماهی جوشن و کشف برگستوان بیرون کند. (سندبادنامه ص 343). عقرب سنان نیفکند و خارپشت تیر ماهی زره نپوشد و برگستوان کشف. ؟ (سندبادنامه ص 343). اندرین غرقابه هم روزی براندازی سلیح گر چو ماهی درع پوشی چون کشف برگستوان. نظامی