جدول جو
جدول جو

معنی گذراندن - جستجوی لغت در جدول جو

گذراندن
کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن
کاری را به انجام رساندن
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
فرهنگ فارسی عمید
گذراندن
(گِ رِ تَ)
عبور دادن. رد کردن:
گر ایدون که فرمان دهد شهریار
سپه بگذرانم کنم کارزار.
فردوسی.
تیر اندر سپر آسان گذراند چو زند
چون کمان خواست عدو را چه پرند و چه سپر.
فرخی.
نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی
من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی.
سعدی (طیبات).
هرکه تیر از حلقۀ انگشتری بگذراند خاتم او را باشد. (گلستان سعدی) ، برتر بردن. بالا بردن:
سرت بگذرانم ز خورشید و ماه
ترا سرفرازی دهم بر سیاه.
فردوسی.
چو جوشن بپوشند روز نبرد
ز چرخ برین بگذرانند گرد.
فردوسی.
بسی نماند که شاه جهان برادر او
سر علامت او بگذراند از خرچنگ.
فرخی.
، طی کردن. بسر آوردن. سپری کردن:
به بازی همی بگذراند جهان
نداند همی آشکار و نهان.
فردوسی.
چو دستور باشد مرا شهریار
همان نگذرانم به بد روزگار.
فردوسی.
این مهرگان بشادی بگذار و همچنین
صد مهرگان به کام دل خویش بگذران.
فرخی.
جاودان زی ای درخور شاهی و مهی
مگذر از عیش و بشادی و بخوشی گذران.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 294).
بناچار یک روز هم بگذری تو
اگرچند ما را همی بگذرانی.
منوچهری.
برآمد ترا روز بهمنجنه
به فیروزی این روز را بگذران.
منوچهری.
آن را که غمی چون غم ما نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند.
سعدی.
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
از وی خبری پرس که چون میگذراند.
سعدی (طیبات).
، تحلیل بردن. هضم کردن. گواردن.
- از حد گذراندن، تجاوز کردن از حد. از اندازه خارج شدن:
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران.
مولوی.
- برگذراندن، افزودن. تجاوز کردن:
ز کردار گفتار برمگذران
مجوی آنچه دانش نداری بدان.
اسدی (گرشاسب نامه).
- درگذراندن، بخشیدن. بخشودن. عفو کردن از جریمه: امیرالمؤمنین سلطانی رحیم است و من شفیع شوم تا جریمۀ تو درگذراند. (تاریخ طبرستان).
- گواه یا گوا گذراندن، استشهاد کردن. نشان دادن گواه. آوردن شاهد:
بر فضل او گوا گذراند دل
گرچه گوا نخواهند از خستو.
فرخی.
صاحب دیوان او را گفت دوگواه عادل بر صدق سخن خود بگذران. (تاریخ قم ص 106).
- وقت گذراندن، عمر بسر آوردن. مدت طی کردن. روزگار گذراندن
لغت نامه دهخدا
گذراندن
عبور دادن: هر که تیر از حلقه انگشتری بگذراند خاتم او را باشد، بالاتر بردن از برتر بردن: سرت بگذرانم زخورشید و ماه ترا سرفرازی دهم بر سپاه، طی کردن سپری کردن: این مهرگان بشادی بگذار و همچنین صد مهرگان بکام دل خویش بگذران، (فرخی)، تجاوز دادن: زکردار گفتار برمگذران مجوی آنچه دانش نداری بدان. (گرشاسب نامه) یا از حد گذراندن، امری را بافراط مرتکب شدن: ابوبکر (پسر المستعصم بالله) سکنه شیعی مذهب محله کرخ بغداد و مشهد امام موسی بن جعفر را بباد غارت داده... قتل و غارت و فحشا را از حد گذراند. یا از دم شمشیر (تیغ) گذراندن، عرضه شمشیر کردن بشمشیر کشتن: (مغولان) مساجد را آخور کردند علما و فضلا را را دم شمشیر گذراندند. یا از نظر کسی گذراندن، بنظر وی رساندن بعرض او رساندن: فرمانده قراولان خاصه حق نداشت که زیر دستان خود را بدون اجازه خان (مغول) تنبیه کند بلکه باید تمام مسایل را از نظر خان بگذراند. یا گذراندن ایام. روزگار گذراندن سپری کردن ایام: این شخص (عتیق زنجانی) در خدمت سلطان سنجر منصب فقاعی داشته و در ابتدای امر در بازار مرو بفروش میوجات و ریحان ایام میگذرانده. یا گذراندن پیشکش. عرضه داشتن و تقدیم هدیه: شاهرخ حکومت این نواحی را بمیرزا جهانشاه قراقوینلو که ضیافتها کرده و پیشکشها گذرانده بود واگذار کرد: نداریم با دیگران هیچ کار بمهر علی بگذران روزگار. (منسوب به اسدی مجالس المومنین 135 یادداشتهای قزوینی) یا گذراندن غذا. تحلیل غذا هضم کردن غذا
فرهنگ لغت هوشیار
گذراندن
((گُ ذَ دَ))
عبور دادن، رد کردن، پشت سر نهادن، طی کردن، بالاتر بردن از، برتر بودن، تجاوز دادن
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
فرهنگ فارسی معین
گذراندن
طی کردن، قراردادبستن، قرارگذاشتن، سپری کردن، گذرانیدن، رد کردن، تجاوزدادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گذراندن
لتمريرٍ
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به عربی
گذراندن
Rambling
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گذراندن
errant
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گذراندن
بھٹکنا
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به اردو
گذراندن
errante
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گذراندن
umherirrend
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به آلمانی
گذراندن
błądzący
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به لهستانی
گذراندن
блуждающий
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به روسی
گذراندن
блукаючий
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گذراندن
ঘুরে বেড়ানো
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به بنگالی
گذراندن
errante
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گذراندن
คลาดเคลื่อน
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به تایلندی
گذراندن
kutangatanga
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گذراندن
başıboş
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گذراندن
さまよっている
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گذراندن
divagante
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گذراندن
משוטט
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به عبری
گذراندن
방황하는
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به کره ای
گذراندن
berkeliaran
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گذراندن
घूमता हुआ
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به هندی
گذراندن
zwervend
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به هلندی
گذراندن
漫无目的的
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیراندن
تصویر گیراندن
آتش روشن کردن، آتش در چیزی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگذراندن
تصویر درگذراندن
گذراندن، از حد برون بردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ دَ)
درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن:
مرز خراسان به مرزروم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.
منوچهری.
در کن ز آهنگ رزم، خصم ز میدان
درگذران تیر دلشکاف ز سندان.
منوچهری.
، عفو کردن. بخشیدن. بخشودن: درگذر تا درگذرانند. (خواجه عبداﷲ انصاری). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 101).
گیرم که ز من درگذرانی به کرم
زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم.
(منسوب به خیام).
و رجوع به درگذرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برتر بردن. رفعت دادن:
ز کردار، گفتار برمگذران
مگوی آنچه دانش نداری بر آن.
اسدی.
و رجوع به برگذاشتن شود
لغت نامه دهخدا
عبور دادن: هر که تیر از حلقه انگشتری بگذراند خاتم او را باشد، بالاتر بردن از برتر بردن: سرت بگذرانم زخورشید و ماه ترا سرفرازی دهم بر سپاه، طی کردن سپری کردن: این مهرگان بشادی بگذار و همچنین صد مهرگان بکام دل خویش بگذران، (فرخی)، تجاوز دادن: زکردار گفتار برمگذران مجوی آنچه دانش نداری بدان. (گرشاسب نامه) یا از حد گذراندن، امری را بافراط مرتکب شدن: ابوبکر (پسر المستعصم بالله) سکنه شیعی مذهب محله کرخ بغداد و مشهد امام موسی بن جعفر را بباد غارت داده... قتل و غارت و فحشا را از حد گذراند. یا از دم شمشیر (تیغ) گذراندن، عرضه شمشیر کردن بشمشیر کشتن: (مغولان) مساجد را آخور کردند علما و فضلا را را دم شمشیر گذراندند. یا از نظر کسی گذراندن، بنظر وی رساندن بعرض او رساندن: فرمانده قراولان خاصه حق نداشت که زیر دستان خود را بدون اجازه خان (مغول) تنبیه کند بلکه باید تمام مسایل را از نظر خان بگذراند. یا گذراندن ایام. روزگار گذراندن سپری کردن ایام: این شخص (عتیق زنجانی) در خدمت سلطان سنجر منصب فقاعی داشته و در ابتدای امر در بازار مرو بفروش میوجات و ریحان ایام میگذرانده. یا گذراندن پیشکش. عرضه داشتن و تقدیم هدیه: شاهرخ حکومت این نواحی را بمیرزا جهانشاه قراقوینلو که ضیافتها کرده و پیشکشها گذرانده بود واگذار کرد: نداریم با دیگران هیچ کار بمهر علی بگذران روزگار. (منسوب به اسدی مجالس المومنین 135 یادداشتهای قزوینی) یا گذراندن غذا. تحلیل غذا هضم کردن غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذراندنی
تصویر گذراندنی
شایسته گذرانیدن لایق گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذرانده
تصویر گذرانده
عبور داده، بالاتر برده، طی کرده سپری کرده، تجاوز داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
دفن، دفن کردن
فرهنگ واژه فارسی سره