جدول جو
جدول جو

معنی گذار - جستجوی لغت در جدول جو

گذار
گذاردن، عبور، مرور، گذشتن از جایی، معبر، گذرگاه، پسوند متصل به واژه به معنای گذارنده مثلاً بنیان گذار، فروگذار، مین گذار،
گذار کردن: عبور کردن، گذشتن، برای مثال هردم آنجا گذار می کردم / آب از آن چشمه سار می خوردم (جامی۱ - ۲۲۵)
تصویری از گذار
تصویر گذار
فرهنگ فارسی عمید
گذار(گُ)
ریشه فعل گذاردن. گذاشتن، عبور. مرور. گذشتن:
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز.
رودکی.
اگر خود بهشتی وگر دوزخی است
گذارش سوی چینود پل بود.
اورمزدی.
یکی کوه بینی در آن مرغزار
که کرکس نیابد بر او بس گذار.
فردوسی.
اگر شهریاری وگر هوشیار
تو اندر گذاری و او پایدار.
فردوسی.
همی تا بگرددفلک چرخ وار
بود اندرو مشتری را گذار.
فردوسی.
برآمد ز هر سوی در رستخیز
ندیدند جای گذار و گریز.
فردوسی.
با دولتی است باقی و با نعمتی تمام
با همتی که وهم نیارد بر او گذار.
فرخی.
بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون به پول چنیود گذار.
اسدی.
چو پولی است این مرگ کانجام کار
بر این پول دارند یکسر گذار.
اسدی.
بینی آن باد که گویی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیزگذارستی.
ناصرخسرو.
آن عجابیها که آن جایگاه است بینم آنگه از آن جانب بازگویم و گذار ما، هم بر تو باشد. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). و گذار او بر در باغ بود و شاه بر در باغ ایستاده بود. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی).
هرگه که باد بر تو وزد گویم ای عجب
قلزم به جنبش آمد و جوید همی گذار.
خاقانی.
از این سیلگاهم چنان ده گذار
که پل نشکند بر من از رودبار.
نظامی.
دی در گذار بود و سوی ما نظر نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر.
حافظ.
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
حافظ.
گذار عارف و عامی به دار می افتاد
اگر برای مجازات چوب داری بود.
؟ (امثال وحکم دهخدا).
،
{{اسم}} معبر. گذرگاه:
ای حقه ی نابسوده مروارید
اژدها بر گذار تو به کمی.
خسروی.
گذارش پر از نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ.
فردوسی.
همیشه گذار سواران بود
ز دیوان شه کارداران بود.
فردوسی.
چو ابر آمد تو با بارانش مستیز
بزودی از گذار سیل بگریز.
(ویس و رامین).
تو بودی بند و داس دامدارم
نهادی دام و داست بر گذارم.
(ویس و رامین).
به پول چنیود که چون تیغ تیز
گذار است وهم نامه و رستخیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
،
{{اسم مصدر}} تجاوز کردن و سر پیچیدن:
بدو گفت قیصر که ای شهریار
ز فرمان یزدان که یابد گذار؟
فردوسی.
ز دیو ایمنی وز فرشته نوید
زدوزخ گذار و به فردوس امید.
اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 3).
، برش:
مبین نرمی پشت شمشیر تیز
گذارش نگر گاه خشم و ستیز.
اسدی.
- آهن گذار، گذرندۀ از آهن. از آهن عبورکننده. آهن سوراخ کن:
مرا تیر و پیکان آهن گذار
همی بر برهنه نیاید به کار.
فردوسی.
شماره سپاه (افراسیاب) آمدش صدهزار
همه شیرمردان آهن گذار.
فردوسی.
رجوع به مدخل آهن گذار در ردیف خود شود.
- جوشن گذار، جوشن خای و جوشن گسل:
بزد اسب با نامداران هزار
ابا نیزه و تیر جوشن گذار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 380).
پیاده صفی از پس نیزه دار
سپردار با تیر جوشن گذار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 128).
- خنجرگذار، جنگی که با خنجر جنگ کند. دلیر:
ز بس نیزه و تیغ زهر آبدار
همی تیره بد چشم خنجرگذار.
فردوسی.
به برسام فرموده تا ده هزار
نبرده سواران خنجرگذار.
فردوسی.
ز گرشاسب تا نیرم نامدار
سپهدار بودند و خنجرگذار.
فردوسی.
چنین گفت کای نامداران من
دلیران و خنجرگذاران من.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1220).
آهنین رمحش چو آید بر دل پولادپوش
نه منی تیغش چو آید بر سر خنجرگذار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 28).
- دل گذار، گذرنده از دل:
مرا خنجر چو ابر زهربار است
ترا غمزه چو تیر دل گذار است.
(ویس و رامین).
- ره گذار، رهگذر. گذرگاه:
دانی کدام خاک برورشک میبرم
آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست.
سعدی (بدایع).
- کوه گذار، کوه سپرنده:
در زمانه ز گفته های من است
شعر هامون نورد و کوه گذار.
مسعودسعد.
- نیزه گذار، نیزه دار که با نیزه جنگ کند:
چو طوس و چو گودرز نیزه گذار
چو گرگین و چون گیو گرد سوار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 422).
کدام است مرد از شما نامدار
جهان دیده و گرد و نیزه گذار.
فردوسی.
ترکیب ها:
- آسان گذار. انجیره گذار. خانه گذار. خطگذار. خطی گذار. دریاگذار. راه گذار. روزگذار. سندان گذار. سندان سینه گذار. فروگذار. فروگذار کردن. قانون گذار. گاوگذار (بسفر). گوش گذار. لشکرگذار. مین گذار. نامه گذار. واگذار. واگذار کردن. ورگذار. هامون گذار. رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
گذار
گذشتن، عبور، مرور
تصویری از گذار
تصویر گذار
فرهنگ لغت هوشیار
گذار((گُ))
عبور، گذشتن، گذرگاه، راه عبور
تصویری از گذار
تصویر گذار
فرهنگ فارسی معین
گذار
عبور
تصویری از گذار
تصویر گذار
فرهنگ واژه فارسی سره
گذار
عبور، گذر، مسیر، معبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گذار
انتقالٌ
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به عربی
گذار
Transition
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گذار
transition
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گذار
transizione
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گذار
transição
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گذار
Übergang
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به آلمانی
گذار
przejście
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به لهستانی
گذار
переход
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به روسی
گذار
перехід
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گذار
transición
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گذار
স্থানান্তর
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به بنگالی
گذار
منتقلی
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به اردو
گذار
overgang
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به هلندی
گذار
การเปลี่ยนผ่าน
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به تایلندی
گذار
mpito
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گذار
geçiş
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گذار
移行
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گذار
过渡
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به چینی
گذار
전환
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به کره ای
گذار
transisi
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گذار
संक्रमण
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به هندی
گذار
מַעֲבָר
تصویری از گذار
تصویر گذار
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گذاره
تصویر گذاره
گذشتن از جایی، عبور، مجرا، معبر، گذرگاه
گذاره کردن: عبور کردن، گذشتن، عبور دادن، گذراندن، برای مثال ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد - ۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذارد
تصویر گذارد
وضع نهادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذارش
تصویر گذارش
ترک دادن، گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذاره
تصویر گذاره
معبر، گذرگاه، مجری
فرهنگ لغت هوشیار
گذرنده عبور کننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذارش
تصویر گذارش
((گُ رِ))
عبور، گذشتن، عبور دادن، گذرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذاره
تصویر گذاره
((گِ رِ))
گذر کردن، گذر
فرهنگ فارسی معین