جدول جو
جدول جو

معنی گداز - جستجوی لغت در جدول جو

گداز
گداختن، پسوند متصل به واژه به معنای گدازنده مثلاً دیرگداز، جان گداز، گداخته شدن، ذوب، کنایه از لاغر و نحیف شدن، کنایه از غم، رنج، برای مثال چه آن کس که اندر خرام است و ناز/ چه گوید که در درد و گرم و گداز (فردوسی - ۷/۴۴۵ حاشیه)
تصویری از گداز
تصویر گداز
فرهنگ فارسی عمید
گداز
ذوب، گداختن
تصویری از گداز
تصویر گداز
فرهنگ لغت هوشیار
گداز
((گُ))
ذوب، گدازش، لاغری
تصویری از گداز
تصویر گداز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گدازه
تصویر گدازه
مواد گداخته شده که از دهانۀ آتشفشان بیرون آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گدازه
تصویر گدازه
توده گداخته که از آتشفشان بیرون ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گداختن ذوب، کاهش تن لاغری: و بسیار باشد که خداوند گدازش و کاهش را که بتازی ذبول گویند اجابت طبع صفرایی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدازه
تصویر گدازه
((گُ زِ))
موادی که از دهانه آتشفشان یا شکاف زمین بیرون ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدازش
تصویر گدازش
((گُ زِ))
عمل گداختن، ذوب، کاهش تن، لاغری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدازش
تصویر گدازش
عمل گداختن، ذوب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواز
تصویر گواز
چوب دستی کلفتی که با آن خر و گاو را می رانند، برای مثال دوستان را بیافتی به مراد / سر دشمن بکوفتی به گواز (فرخی - لغت نامه - گواز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراز
تصویر گراز
پستانداری قوی با جثۀ سنگین و پوست ضخیم با پوزۀ مخروطی و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، ساد، خوک وحشی
کنایه از شجاع، دلیر، دلاور، برای مثال دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد / از هفت پشت پهلو پیل افکن و گراز (عمید لوبکی- مجمع الفرس - گراز)
نوعی بیل پهن و بزرگ با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بستند و یک نفر دسته و یک نفر از رو به روی او سر ریسمان را می گرفت و زمین شیار شده را با آن هموار می کردند، پل کش، گراز، بنکن، بنگن، فه، کتر، برای مثال بفرمود تا کارگر با گراز / بیارند چندی ز راه دراز ی... ی زمین را به کندن گرفتند پاک / شد آن جای هامون سراسر مغاک (فردوسی - ۶/۴۵۸)،
کوزه، چوب دستی کلفت
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، گرازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراز
تصویر گراز
خوک وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدای
تصویر گدای
گدا: از سلیمان و مور و پای ملخ یاد کن آنچه این گدای آرد. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدار
تصویر گدار
گودی ته دره، عبور و گذرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراز
تصویر گراز
((گُ))
خوک نر، بیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گراز
تصویر گراز
رفتاری با ناز و تکبر، کوزه سرتنگ، بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدار
تصویر گدار
((گُ))
معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواز
تصویر گواز
((گَ یا گُ))
چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند، هاون چوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدار
تصویر گدار
گودی ته دره، جایی از رودخانه که خشک و بی آب باشد، گذار و عبور، معبر و گذرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاز
تصویر گاز
گاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاز
تصویر گاز
گاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داز
تصویر داز
درختچه ای با برگ های بادبزنی شکل که در جاهای گرمسیر می روید، نخل وحشی
فرهنگ فارسی عمید
بخار، دم، جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد، ماده ای که از ماده دیگر در حالت تبخیر جدا شود و در هوا پراکنده گردد و دارای شکل و فرم مخصوصی نباشد و نیز پارچه لطیفی شبیه تور که در زخم بندی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدا
تصویر گدا
فقیر، مسکین، درویش، محتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاز
تصویر گاز
گاژ، گاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاز
تصویر گاز
علف، علف چاروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاز
تصویر گاز
قیچی، قیچی آهن بری، ابزاری آهنی مانند انبر که با آن میخ را از جایی که در آن فرو رفته است بیرون می کشند، دندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاز
تصویر گاز
بخار، ماده ای بی شکل، سیال و قابل گسترش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاز
تصویر گاز
تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می رود، پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می رسد و اتومبیل سرعت بیشتری می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدا
تصویر گدا
((گَ یا گِ))
سایل، دریوزه گر
گدای سامره: کنایه از گدای بسیار سمج
گدا گشنه: بسیار فقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدا
تصویر گدا
نادار، بینوا، کسی که وجه معاش خود را به رایگان از دیگران طلب کند، کنایه از خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاز
تصویر گاز
یکی از حالت های سه گانۀ ماده که در آن مولکول ها، می توانند آزادانه حرکت کنند و حجم و شکل ثابتی ندارد، هر نوع مادۀ سیال و بی شکل که تمامی حجم ظرف را اشغال می کند و سطح آزاد ندارد، در علم شیمی گاز طبیعی که به عنوان سوخت به کار می رود،
وسیله ای برای پخت و پز که گاز طبیعی را به گرما تبدیل می کند، اجاق گاز،
پدالی در خودرو
فروبردن دندان در چیزی
آلتی دو شاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون می کشند، انبر، گاز انبر، برای مثال تو که در بند حرص و آز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱ - ۴۴۰)
پارچۀ لطیف، نازک، شبیه تور و ضد عفونی شده که برای زخم بندی به کار می رود مثلاً گاز استریل
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
گاز زدن: دندان زدن، دندان به چیزی فرو بردن
گاز گرفتن: عمل فرو بردن دندان در چیزی، دندان گرفتن، گاز زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گداز آن
تصویر گداز آن
در حال گداختن، سوزان، سوزاننده، برای مثال فرو گفت با او سخن های تیز/ گداز آن تر از آتش رستخیز (نظامی۵ - ۹۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گدازشگر
تصویر گدازشگر
کسی که چیزی را ذوب کند، ریخته گر
فرهنگ فارسی عمید