جدول جو
جدول جو

معنی گداختگی - جستجوی لغت در جدول جو

گداختگی(گُ تَ / تِ)
عمل گداخته شدن. ذوب شدن
لغت نامه دهخدا
گداختگی
گداخته بودن مذاب بودن
تصویری از گداختگی
تصویر گداختگی
فرهنگ لغت هوشیار
گداختگی
ذوب، ذوبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گداختن
تصویر گداختن
فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن، آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت، گدازیدن، پزاختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گداخته
تصویر گداخته
ذوب شده، گدازیده، واشده، سرخ شده در اثر حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
چیز جعلی و مصنوعی، آمادگی و آراستگی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ / تِ)
عمل گذاشتن. رجوع به گذاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ / تِ)
فراغت
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عمل گریخته. رجوع به گریختن و گریخته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عمل گماشته. شغل گماشته. مستخدم شدن. شغل مستخدمی داشتن و رجوع به گماشته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عمل گسیختن. رجوع به گسیختن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
شناسایی و آشنایی و معرفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
افراختگی. رجوع به افراختگی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
بدرفتاری: محتشم خدمتکاران او این مرد (بوسهل زوزنی) بود اما بر مردمان بدساختگی کردی و درشت و ناخوش و صفرایی عظیم داشت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 25)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
نحوست. نحس. منحس. شقاوت. مقابل نیک اختری. (یادداشت مؤلف). بدبختی. بدطالعی:
همچو چنبر باد خفته همچو نیلوفر کبود
قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری.
سوزنی.
پیش از من و تو بر رخ جانها کشیده اند
طغرای نیکبختی و نیل بداختری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ / نَ تَ)
که قابل گداختن نیست. که ذوب شدنی نیست. مقابل گداختنی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
قابل گداختن. لایق ذوب
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
چگونگی و کیفیت ساخته، ساخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ذوب شده (فلز روغن موم و جز آن) آب شده گدازیده: ترنگبین گداخته و پالوده و بقوام آورده، مایع مقابل جامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گداختن
تصویر گداختن
ذوب کردن، حل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداختگی
تصویر پرداختگی
فراغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشتگی
تصویر گماشتگی
مستخدمی، مستخدم شدن، شغل گماشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گداختنی
تصویر گداختنی
لایق گداختن شایسته ذوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیختگی
تصویر گسیختگی
((گُ تِ یا تَ))
جداشدگی، پاره شدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
((تَ یا تِ))
مجهز بودن، آمادگی، مصنوعی، تقلبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گداخته
تصویر گداخته
((گُ تِ))
ذوب شده، مذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گداختن
تصویر گداختن
((گُ تَ))
آب کردن، ذوب کردن، آب شدن فلز و روغن و غیره به وسیله حرارت، ذوب شدن، لاغر کردن، کاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
مصنوعی، تقلبی، کذایی، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گداختن
تصویر گداختن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گماشتگی
تصویر گماشتگی
انتصابی
فرهنگ واژه فارسی سره
انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی
متضاد: اتحاد، اتصال، پیوستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماموریت، نوکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
Affected, Factitious, Feigned, Fictitious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
затронутый , искусственный , притворный , вымышленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
betroffen, künstlich, vorgetäuscht, fiktiv
دیکشنری فارسی به آلمانی