- گبز
- قوی و ستبر: در فلان بیشه درختی هست سبز بس بلند و پهن (هول) و هر شاخیش گبز. (مثنوی)
معنی گبز - جستجوی لغت در جدول جو
- گبز ((گَ))
- هر چیز گنده و قوی
- گبز
- گنده، ستبر،
برای مثال با چنین گبزی و هفت اندام زفت / از شکاف در برون جستند تفت ، قوی(مولوی - ۴۳۷)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیرکیدن، فربهیدن
هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد، توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود
بد دل فرومایه زفت
نان خورانیدن، نان دادن
کلفتی، ستبری، غلظت
زیرک، دلیر، مکار، طرار، حیله گر
هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد، رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید
سبز شدن: به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب) کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
سبز کردن: رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گبزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
سبز شدن: به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن،
سبز کردن: رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه،
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد
گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گوزبن، جوز، گردکان
گوز بر گنبد افشاندن: کنایه از کار عبث و بیهوده کردن،برای مثال یکی نام جوی و دگر شادروز / مرا بخت برگنبد افشاند گوز (فردوسی - ۲/۴۲۲ حاشیه)
گوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید
گوز پوده شکستن: گردوی بی مغز شکستن، کنایه از کار بیهوده کردن
گوز بر گنبد افشاندن: کنایه از کار عبث و بیهوده کردن،
گوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید
گوز پوده شکستن: گردوی بی مغز شکستن، کنایه از کار بیهوده کردن
کرانه کوه، شتر دو کوهانه پری پرکردن
کوته بالا، زفت (بخیل)، فرومایه
آتش پرست، زردشتی
زنبور عسل مگس انگبین: نحل: گبت نادان بوی نیلوفر بیافت خوبش (خوشش) آمد سوی نیلوفر شتافت... (رودکی)
بخار، دم، جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد، ماده ای که از ماده دیگر در حالت تبخیر جدا شود و در هوا پراکنده گردد و دارای شکل و فرم مخصوصی نباشد و نیز پارچه لطیفی شبیه تور که در زخم بندی بکار می رود
مکار و محیل، آب زیرکاه، خبیث، طرار
نوعی آلات جنگ که در قدیم بکار میرفته و از چوب و آهن ساخته میشده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آنرا بر سر دشمن میزدند
هم آوای بز، (ترکی) چشم، گوزن: مگر آمد خبر تعزیت میر کبیر آنکه در جنگ به چنگش چو گوز بود پلنگ. (شهاب الدین عبدالرحمن) گردو. یا ترکیبات اسمی: گوز بلغار. فندق. یا گوز بوا. جوزبویا: پوست گوز بوابسباسه است. یا گوز بیابانی. جوزبری صبر. یا گوز سرو. میوه سرو جوزالسرو. یا گوز شکسته. آسمان. یا گوز کنا. جوز ماثل تاتوله تاتوره. یا گوز هندو. جوز هندی نارگیل. یا گوز هندی. جوز هندی نارگیل. یا ترکیبات فعلی: گوز بر گنبد افشاندن، بکار بیهوده واداشتن (گیوپس از هفت سال جستجوی کیخسرو با خود گوید) : ز کیخسرو ایدرنیابم نشان چه دارم همی خویشتن را کشان کنون گر برزمند یاران من ببزم اندرون غمگساران من یکی نامجوی و دگر شاد روز مرا بخت بر گنبد افشاند گوز. یا گوز پوده شکستن، کار عبث کردن: گوز پوده نشکند و پتک بر آهن سرد نزند. چشم عین: آن یکی کز ترک بد گفت: ای گوزم من نمی خواهم عنب خواهم اوزوم. (مثنوی)
درخت صنوبر
شیشه حجام که بدان حجامت کنند، شاخ حجامت
گاژ، گاه
علف، علف چاروا
قیچی، قیچی آهن بری، ابزاری آهنی مانند انبر که با آن میخ را از جایی که در آن فرو رفته است بیرون می کشند، دندان
بخار، ماده ای بی شکل، سیال و قابل گسترش