هر چیز گنده و قوی و سطبر. (برهان) (آنندراج) (غیاث). سترگ و بزرگ. فربه: یک زمان چون خاک سبزت میکند یک زمان پربادو گبزت میکند. مولوی (مثنوی). نان چو معنی بود بود آن خار سبز چونکه صورت شد کنون خشک است و گبز. مولوی (مثنوی). در فلان بیشه درختی هست سبز پس بلند و هول و هر شاخیش گبز. مولوی (مثنوی). تا چرد آن برّه در صحرای سبز هین رحم بگشا که گشت این برّه گبز. مولوی (مثنوی). جملگی روی زمین سرسبز شد شاخ خشک اشکوفه کرد و گبز شد. مولوی. زآن ندا دینها همی گردند گبز شاخ و برگ دل همی گردند سبز. مولوی
هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد، توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود