زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مِثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
هر چه منسوب به گبران است. (انجمن آرا) (آنندراج)، {{حاصل مصدر}} مجوسیّت. (مهذب الاسماء). زردشتی بودن: هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او (گشتاسب) کرد. (ترجمه طبری بلعمی). که دین مسیحا ندارد (شاپور شاه) درست ره گبرکی ورزد و زند و است. فردوسی. همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. فردوسی. و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 49). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 50). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. (مجمل التواریخ و القصص). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356). قتاده گفت در این آیت، دینها پنج است:اربعه، للشیطان، و واحد للرحمن، چهار دیو راست و یکی خدای راست. و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی... (تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی. (کتاب النقض ص 446) ... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت... (کتاب النقض ص 446). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام. (کتاب النقض ص 446). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت. (کتاب النقض ص 534). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. (کتاب النقض ص 19). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حنفی با کیش نجس گبرکی آیند. (جهانگشای جوینی). مردان راه دین را در گبرکی کشیده رندان ره نشین را میخانه در گشاده. عطار. تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد. مولوی
هر چه منسوب به گبران است. (انجمن آرا) (آنندراج)، {{حاصِل مَصدَر}} مجوسیّت. (مهذب الاسماء). زردشتی بودن: هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او (گشتاسب) کرد. (ترجمه طبری بلعمی). که دین مسیحا ندارد (شاپور شاه) درست ره گبرکی ورزد و زند و است. فردوسی. همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. فردوسی. و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 49). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 50). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. (مجمل التواریخ و القصص). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356). قتاده گفت در این آیت، دینها پنج است:اربعه، للشیطان، و واحد للرحمن، چهار دیو راست و یکی خدای راست. و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی... (تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی. (کتاب النقض ص 446) ... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت... (کتاب النقض ص 446). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام. (کتاب النقض ص 446). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت. (کتاب النقض ص 534). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. (کتاب النقض ص 19). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حَنفی با کیش نجس گبرکی آیند. (جهانگشای جوینی). مردان راه دین را در گبرکی کشیده رندان ره نشین را میخانه در گشاده. عطار. تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد. مولوی
ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). ظرفی است شراب را چون کپ: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی. ابن یمین فریومدی (از آنندراج)
ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). ظرفی است شراب را چون کپ: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی. ابن یمین فریومدی (از آنندراج)
از: گبر + کاف تحقیر، برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است. مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص 16 حاشیۀ 2 آرد: غالب مورخین و شعرا لفظ ’گبر’ را مصغر کرده اند غیر از دقیقی که لغت ’گبر’ را هیچ نیاورده است. فردوسی گوید: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. اینک شواهد استعمال گبرک: و اندر وی [دههای بکتکین] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم). و این ناحیتی است [ناحیت کوه قارن] آبادان و بیشتر مردمان وی گبرکانند. (حدود العالم). پرکدر، بر کران رود مرو نهاده است و او را قهندز است استوار و اندر وی گبرکانند و ایشان را به آفریدیان خوانند. (حدود العالم). تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است روا نداری بر رسم گبرکان رفتن. عنصری. هنوز اندر آن خانه گبرکان بمانده ست بر جای چون عرعری. منوچهری. و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او. (تاریخ سیستان ص 91). همه هیربدان را بکش و آتشهای گبرکان برافکن. (تاریخ سیستان). و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیساو گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان ص 93). اندر کتاب ابن دهشتی گبرگان نیز بگوید که یکی چشمه ای بود در هیرمند برابر بست. (تاریخ سیستان ص 17). اندر کتاب ابن دهشتی گبرکان نیز باز گویند که اندر شارستان سیستان که برکه ای گرد گنبد است یکی چشمه ای بوده است که از زمین همی برآمد. (تاریخ سیستان ص 16). و گبرکان چنین گویند که آن هوش گرشاسب است و حجت آرند بسرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان ص 37). چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت... و دین عیسی گرفت. (تاریخ بیهقی). هیربد شخصی باشد که گبرکان او را محتشم دارند... (فرهنگ اسدی نخجوانی) [منصور] گفت [خالد برمک را] همواره نصرت به گبرکان کنی و دین پدرانت فراموش نگردد. (مجمل التواریخ و القصص). و اگر دین و دولت و خلافت بنسبت بودی چنانکه مذهب گبرکان و رافضیان است بایستی که نه بوبکر را بودی و نه علی را، از آن عباس بودی. (کتاب النقض ص 20). و همچنانکه گبرکان خود را مولای آل ساسان دانند. (کتاب النقض ص 444). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد و به آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444)، از مثال ذیل گمان میرود در قدیم بمعنی بت پرستان نیز استعمال میشده است: و چون از این در بیرون شوی [از در تبت] به حدود وخان اندرافتد. رختجب، دهی است از وخان و اندر وی گبرکان وخی اند. سکاشم شهری است و قصبۀ ناحیت وخان است و اندر وی گبرکانند و مسلمانان و ملک و خان آنجا نشیند... خمد از جائی است که اندرو بتخانه های وخیان است. (حدود العالم)
از: گبر + کاف تحقیر، برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است. مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص 16 حاشیۀ 2 آرد: غالب مورخین و شعرا لفظ ’گبر’ را مصغر کرده اند غیر از دقیقی که لغت ’گبر’ را هیچ نیاورده است. فردوسی گوید: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. اینک شواهد استعمال گبرک: و اندر وی [دههای بکتکین] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم). و این ناحیتی است [ناحیت کوه قارن] آبادان و بیشتر مردمان وی گبرکانند. (حدود العالم). پرکدر، بر کران رود مرو نهاده است و او را قهندز است استوار و اندر وی گبرکانند و ایشان را به آفریدیان خوانند. (حدود العالم). تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است روا نداری بر رسم گبرکان رفتن. عنصری. هنوز اندر آن خانه گبرکان بمانده ست بر جای چون عرعری. منوچهری. و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او. (تاریخ سیستان ص 91). همه هیربدان را بکش و آتشهای گبرکان برافکن. (تاریخ سیستان). و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیساو گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان ص 93). اندر کتاب ابن دهشتی گبرگان نیز بگوید که یکی چشمه ای بود در هیرمند برابر بست. (تاریخ سیستان ص 17). اندر کتاب ابن دهشتی گبرکان نیز باز گویند که اندر شارستان سیستان که برکه ای گرد گنبد است یکی چشمه ای بوده است که از زمین همی برآمد. (تاریخ سیستان ص 16). و گبرکان چنین گویند که آن هوش گرشاسب است و حجت آرند بسرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان ص 37). چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت... و دین عیسی گرفت. (تاریخ بیهقی). هیربد شخصی باشد که گبرکان او را محتشم دارند... (فرهنگ اسدی نخجوانی) [منصور] گفت [خالد برمک را] همواره نصرت به گبرکان کنی و دین پدرانت فراموش نگردد. (مجمل التواریخ و القصص). و اگر دین و دولت و خلافت بنسبت بودی چنانکه مذهب گبرکان و رافضیان است بایستی که نه بوبکر را بودی و نه علی را، از آن عباس بودی. (کتاب النقض ص 20). و همچنانکه گبرکان خود را مولای آل ساسان دانند. (کتاب النقض ص 444). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد و به آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444)، از مثال ذیل گمان میرود در قدیم بمعنی بت پرستان نیز استعمال میشده است: و چون از این در بیرون شوی [از در تبت] به حدود وخان اندرافتد. رختجب، دهی است از وخان و اندر وی گبرکان وخی اند. سکاشم شهری است و قصبۀ ناحیت وخان است و اندر وی گبرکانند و مسلمانان و ملک و خان آنجا نشیند... خمد از جائی است که اندرو بتخانه های وخیان است. (حدود العالم)
نیژنی نوووگورود، شهری از روسیه که در پیوستگاه رود خانه ولگا و اکا قرار دارد، جمعیت این شهر942000 تن است، هفته بازار قدیمی مشهوری در این شهر وجود دارد، گورکی شهری صنعتی است و کارخانه های آهن سازی و اتومبیل سازی وتصفیه خانه نفت و کارخانه های صنایع شیمیایی دارد
نیژنی نوووگورود، شهری از روسیه که در پیوستگاه رود خانه ولگا و اکا قرار دارد، جمعیت این شهر942000 تن است، هفته بازار قدیمی مشهوری در این شهر وجود دارد، گورکی شهری صنعتی است و کارخانه های آهن سازی و اتومبیل سازی وتصفیه خانه نفت و کارخانه های صنایع شیمیایی دارد
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 148000 گزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو انگدان به کهنوج. سکنۀ آن 4 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 148000 گزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو انگدان به کهنوج. سکنۀ آن 4 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
الکسیس ماکسیموویچ پیشکوف، معروف به ماکسیم (1868- 1936 میلادی). نویسندۀ روس که در نیژنی نووگورود متولد شد. برخی از آثارش عبارتند از: زندگانی کودکی من، ولگردان، مادر. سبک او سبک رئالیست است. رجوع به ماکسیم گورکی شود
الکسیس ماکسیموویچ پیشکوف، معروف به ماکسیم (1868- 1936 میلادی). نویسندۀ روس که در نیژنی نووگورود متولد شد. برخی از آثارش عبارتند از: زندگانی کودکی من، ولگردان، مادر. سبک او سبک رئالیست است. رجوع به ماکسیم گورکی شود
لهجۀ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان). رجوع به گبر و مقدمۀفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحۀ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغات متعلق بدین لهجه بترتیب آمده است
لهجۀ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان). رجوع به گبر و مقدمۀفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحۀ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغات متعلق بدین لهجه بترتیب آمده است
گبر بودن. دین گبر داشتن. مجوس بودن: و مبتدعان آنجا (پارس) ثبات نیابند و تعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117). از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد. (نوروزنامه). قتیبه مسجدها برآورد و رسم گبری برداشت و کوشش بسیار کرد و هر که در آئین اسلام کوتاهی کرد کیفر میدید. (تاریخ بخارا ص 46). اگر آتش پرستی را ز عشق او بترساند ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری. سنایی (از مزدیسنا دکترمعین ص 509). مسلمانیم ما او گبرنام است گرین گبری، مسلمانی کدام است ؟ نظامی (از مزدیسنا دکتر معین ص 460). ای که مسلمانی و گبریت نیست چشمه ای و قطرۀ ابریت نیست. نظامی. مؤمنی اندیشۀ گبری مکن درتنکی کوش و سطبری مکن. نظامی. در دیرشو و بنشین با خوش پسری شیرین شکر ز لبش می چین تا چند ز کفر و دین ؟ در زلف و رخ او بین گبری و مسلمانی. عراقی (از مزدیسنا دکترمعین ص 527)
گبر بودن. دین گبر داشتن. مجوس بودن: و مبتدعان آنجا (پارس) ثبات نیابند و تعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117). از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد. (نوروزنامه). قتیبه مسجدها برآورد و رسم گبری برداشت و کوشش بسیار کرد و هر که در آئین اسلام کوتاهی کرد کیفر میدید. (تاریخ بخارا ص 46). اگر آتش پرستی را ز عشق او بترساند ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری. سنایی (از مزدیسنا دکترمعین ص 509). مسلمانیم ما او گبرنام است گرین گبری، مسلمانی کدام است ؟ نظامی (از مزدیسنا دکتر معین ص 460). ای که مسلمانی و گبریت نیست چشمه ای و قطرۀ ابریت نیست. نظامی. مؤمنی اندیشۀ گبری مکن درتنکی کوش و سطبری مکن. نظامی. در دیرشو و بنشین با خوش پسری شیرین شکر ز لبش می چین تا چند ز کفر و دین ؟ در زلف و رخ او بین گبری و مسلمانی. عراقی (از مزدیسنا دکترمعین ص 527)
ملامحمد قاسم. از شعرای ایران از مردم کاشان. او راست: گلخن نشین آتش سودا کسی مباد سرگرم شعله های تمنا کسی مباد آن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مباد بوی تو ز گلزار وفا میشنوم آشفتگی تو از صبا میشنوم میگریم و در اشک رخت میبینم مینالم آواز تو را میشنوم. (صبح گلشن ص 346)
ملامحمد قاسم. از شعرای ایران از مردم کاشان. او راست: گلخن نشین آتش سودا کسی مباد سرگرم شعله های تمنا کسی مباد آن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مباد بوی تو ز گلزار وفا میشنوم آشفتگی تو از صبا میشنوم میگریم و در اشک رخت میبینم مینالم آواز تو را میشنوم. (صبح گلشن ص 346)
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او