جدول جو
جدول جو

معنی گاوگواز - جستجوی لغت در جدول جو

گاوگواز
(گُ)
چوب که بدان گاو و خر زنند. (نسخۀ خطی از لغت اسدی در لغت گوز). گوازی که بدان گاو رانند. رجوع به خرگواز و گواز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوتاز
تصویر گاوتاز
چوپان و نگهبان گلۀ گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوباز
تصویر گاوباز
کسی که سوار بر اسب یا پیاده با گاو نبرد کند
فرهنگ فارسی عمید
مبارز بود، شاعر گوید:
بیاید بمیدان یکی گاوگور
که افزون بد او را ز صد گاو زور،
؟ (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 164 و حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
آنکه پره و لالۀ گوش بسوی رو خمیده دارد، اخذی ̍، (دستوراللغه)، اخطل، آویخته گوش، سست گوش
لغت نامه دهخدا
تاریک، سیاه، رجوع به گاوگون شدن شود
لغت نامه دهخدا
چوپان گاو:
بگردانش گفتا چو شد رزم تنگ
بدین گاوتازان نمایند جنگ،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سواری که با نیزه با گاو جنگ میکند، کولی قره چی
لغت نامه دهخدا
یکی از ایلات اطراف تهران، ساوه زرند و قزوین است ییلاق آنان کوههای شمالی البرز قشلاق شهریار و غار میباشد چادرنشین هستند، (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش دهخوارقان شهرستان تبریز و در شمال باختری بخش و خاور دریاچۀ ارومیّه واقع، از شمال به دهستان ممقان، از جنوب به دهستان شیرامین، از خاور به بخش اسکو، از باختر به دریاچۀ ارومیه محدود میباشد، آب و هوای این دهستان بواسطۀ مجاورت با دریاچۀ ارومیّه مرطوب و مالاریائی بوده و قراء آن در جلگه واقع و خط آهن و شوسۀ تبریز و مراغه از این دهستان عبور مینماید، آب دهستان آنجا از چشمه و قنات و رود آذرشهر تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انگور، بادام، گردو و زردآلو میباشد، این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک که نفوسش جمعاً 10256 تن است، تشکیل شده، قراء عمده آن قاضی جهان، تیمورلو، دستجرد میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کسی که سوار گاو شود. آنکه از گاو سواری گیرد. ج، گاوسواران
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان های سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 26000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 6000گزی شمال دمق. جلگه، سردسیر، دارای 1536 تن سکنه. آب آنجا از قنات و در بهار از رودخانه. محصول آن غلات، انگور و سایر میوه جات، لبنیات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم بافی، راه آن مالرو است، تابستان از دمق اتومبیل میتوان برد. مزرعۀ چهارباغ جزءاین ده منظور شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی جزء دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 22 هزارگزی شمال آستانه و 9 هزارگزی راه عمومی. دامنه، سردسیر، دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه کزاز و توره، محصول آنجاغلات، بنشن، چغندرقند، میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری، جاجیم، ژاکت بافی، راه آن مالرو است از پل دوآب اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
ایل. گوزن. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(وِ وَ)
گاو کار. گاوی که بدان زمین شیار کنند:
ز گاوان ورز و ز گاوان شیر
ده و دو هزارش نوشت آن دبیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاو گواز
تصویر گاو گواز
چوبی که بدان گاو و خر را رانند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار
فرهنگ لغت هوشیار
چوپان گله گاو: بگردانش گفتا چو شد رزم تنگ بدین گاو تازان نمایند جنگ. توضیح بجای کاوبای آمریکایی اصطلاح مناسبی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوگون
تصویر گاوگون
تاریک و روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوگون
تصویر گاوگون
تاریک و روشن، سیاه و سفید
فرهنگ فارسی معین