جدول جو
جدول جو

معنی گاوکشک - جستجوی لغت در جدول جو

گاوکشک(کُ)
دهی است از دهستان نودان بخش کوهمرۀ نودان شهرستان کازرون، واقع در 20000گزی خاور نودان، جنوب کوه کلات. دامنه، معتدل مالاریائی، دارای 329 تن سکنه. آب آن از چشمه محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی آن زراعت، قالی و گلیم بافی، راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). سه فرسخ و نیم میانۀشمال و مشرق کازرون است. (فارسنامۀ ناصری ص 255)
لغت نامه دهخدا
گاوکشک
یکی از گونه های فرفیون است که آنرا شبرم نیز گویند. ولی آنرا با شبرم کبیر - که گونه دیگری از گیاه فرفیون است و بنام ماهودانه نیز نامیده میشود نباید اشتباه کرد کانیطومک شرنب حجازی احلب دریا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اویشک
تصویر اویشک
گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بر و دافع کرم به کار می رفته، پنیربند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوچشم
تصویر گاوچشم
ویژگی کسی که چشمان درشت دارد، فراخ چشم،
در علم زیست شناسی نوعی بابونه که گلبرگ های باریک دارد و شبیه چشم است،
چشم گاو، چشم گاو میش، چشم بز، چشم آهو، چشم گربه
فرهنگ فارسی عمید
غاوشو، خیار تخمی
لغت نامه دهخدا
(کُ شَ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
سه فرسخ بیشتر میانۀ شمال ومغرب چم لطفعلی بیک است. (فارسنامۀ ناصری ص 278)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان، واقع در38 هزارگزی جنوب باختری بهبهان و 6 هزارگزی باختری شوسۀ آغاجاری به بهبهان، دشت، گرمسیر، مالاریائی، دارای 95 تن سکنه. آب آن از چاه و رودخانه، محصول آنجاغلات، پشم، لبنیات، شغل اهالی آن زراعت و حشم داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 59000گزی جنوب خاور زرقان کنار راه فرعی بندامیر به خرامه، جلگه، معتدل، مالاریائی، دارای 796 تن سکنه، آب آن از رود کر، محصول آنجا غلات، برنج و تریاک و شغل اهالی آن زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 12000گزی جنوب راه مالرو کروک به مسکون، دارای 4 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گی وَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در 32هزارگزی جنوب ساردوئیه و 10هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه. سکنۀ آن یک خانوار است. ساکنان آن از طایفۀ کوهستانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 10 هزارگزی جنوب خاور آوج، کوهستانی، سردسیر، دارای 2357 تن سکنه، کمی از مردان به فارسی آشنا هستند، آب آن از چشمه سار و رود محلی، محصول آنجا غلات، سیب زمینی، انگور، زردآلو، سیب، جنگل تبریزی، شغل اهالی زراعت است، و عده کمی در زمستان و بهار برای تأمین معاش به تهران میروند، صنایع دستی قالی و مختصر جاجیم بافی، در بهار و تابستان تیره های بغدادی نام سلدوز قیره قوینلو، بارجانلو، برای تعلیف احشام و اغنام به کوه های جنوب این ده از راه ساوه می آیند، راه به هر طرف مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند دارای 306تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود، گاهی در مقام حسرت و افسوس استعمال میشود. (برهان) ، برای استفهام است. آیا:
اگر خبر نرود سوی او بآه درون
ایا چگونه شود حال عاشق مغبون.
عنصری
لغت نامه دهخدا
گوکوه، یکی از قصبات مخروب زادکان از شاه کوه، (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 126 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(وْ رُ)
قهرمان کتاب بینوایان ویکتور هوگو، وی یکی از ولگردان پاریس و حاضرجواب، بذله گو و شوخ و در عین حال شجاع و سخی است. نام وی در زبان فرانسه معروف است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد، واقع در 11000گزی جنوب خاور قیر، کنار راه مالرو ده به ’به افزر’ جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 839 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، برنج، خرما. شغل اهالی زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کُ قَ عَ)
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 12000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان. دشت، سردسیر، دارای 215 تن سکنه. آب آن از رود خانه گاماسیاب، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، قلمستان. شغل اهالی آن زراعت است. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یکی از کوههای دو هزار مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
دهی است از دهستان خورخوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 36000گزی شمال باختر دیواندره کنار راه مالرو عزیزآباد به جعفرخان. کوهستانی، سردسیر، دارای 450تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات، توتون، حبوبات، شغل اهالی زراعت، گله داری، صنایع دستی زنان حاجیم بافی، راه مالرو است. در دو محل بفاصله 4000گزی واقع و گاو کچ بالا و پائین نامیده شده سکنۀبالا 230 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
احمق، نادان، ابله، گاودل، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ هَِ)
نام درختی است در رودسر و رامسر، که آن را در گرگان و مازندران نمدار و نرمدار گویند. زیزفون. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 179)
لغت نامه دهخدا
از نواحی تنگستان دو فرسخی جنوب تنگستان از بلوکات دشتستان، (فارسنامۀ ناصری ص 207 و فهرست ص 25)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 107000گزی جنوب ساردوئیه. سر راه فرعی بافت به جیرفت. جلگه، معتدل، دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی آن زراعت. راه آن مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به اسفندقه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
دهی است از دهستان یوسفوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 11 هزارگزی باختر الشتر، کنار باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور، سردسیر مالاریائی، دارای 480 تن سکنه. آب آن از سراب، محصول آنجا غلات، حبوبات، تریاک، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن اتومبیل رو و ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بسیارگاو، دارای گاو بسیار: ارض مثوره، زمینی گاوناک، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
راکشک، نام محله ای به قزوین، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ /رُو کَ / کِ)
رجوع شود به گروکشیدن
لغت نامه دهخدا
(پُ)
فلک و این خطاست و صواب خرگه گاوپشت است. خواجه نظامی گوید:
ندانیم کاین خرگه گاوپشت
چگونه درآمد به خاک درشت.
(آنندراج).
، خیمه. (فرهنگ ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ شَ)
گاونیشک بچندان شکل در کتب مسالک عربی دیده شده است. از آنجمله اصطخری آن را در متن ’گاونیسک’ و در حواشی ’گاوبیسک’ و غیره ضبط کرده و گوید آن جا بر سر راه کرمان و سیستان واقع است. (حاشیۀ تاریخ سیستان چ بهار ص 29). ’والثانی رباط یسمی دارک و من دارک الی برین منزل و منه الی گاو نیشک’ (مسالک و ممالک اصطخری چ اروپا ص 251). رجوع به گاو بیسک شود
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
نوعی از خیار کوچک و تازه. (آنندراج). کاونجک. رجوع به کاونجک شود، رستنی باشد. (آنندراج) ، گوشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاوکون
تصویر گاوکون
احمق ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوناک
تصویر گاوناک
جایی که در آن گاو فراوان باشد: ارض مثوره زمینی گاوناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو کشی
تصویر گاو کشی
عمل و شغل گاو کش
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گاو را ذبح کند، گیاهی است از تیره خرزهره که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان میباشد. ارتفاعش در حدود یک متر و گلهایش ارغوانی روشن است. ساقه های جوان این گیاه دارای الیافی است که ترکمنان از آن نخ و پارچه بافند و لباس تهیه کنند. این گیاه در اکثر نقاط دنیا از جمله ایران و افغانستان و تبت و چین میروید. الیاف آن براق و محکم است و پارچه های تهیه شده از آنها شبیه پارچه های ابریشمی است دم روباه دمب روباه قاتل البقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوچشم
تصویر گاوچشم
((چَ یا چِ))
نوعی گل که گلبرگ هایش شبیه به چشم است، فراخ چشم
فرهنگ فارسی معین
از توابع واقع در منطقه ی رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی