جدول جو
جدول جو

معنی گاوچهر - جستجوی لغت در جدول جو

گاوچهر
گاورنگ، مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند
تصویری از گاوچهر
تصویر گاوچهر
فرهنگ فارسی عمید
گاوچهر(چِ)
آنچه صورت گاو دارد، گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان) :
سرش را بدین گرزۀ گاوچهر
بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر.
فردوسی.
زدم بر سرش گرزۀ گاوچهر
برو کوه بارید گفتی سپهر.
فردوسی.
همی گشت برسان گردان سپهر
بچنگ اندرون گرزۀ گاوچهر.
فردوسی.
جرنگیدن گرزۀ گاوچهر
تو گفتی همی سنگ باردسپهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهچهر
تصویر ماهچهر
(دخترانه)
زیبا رو، قشنگ، ماه چهره، آنکه چهره اش چون ماه تابان و درخشان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منوچهر
تصویر منوچهر
(پسرانه)
یکی از شخصیتهای شاهنامه، در اوستا آنکه از نژاد منوش است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاواره
تصویر گاواره
گلۀ گاو، گواره، گوباره، کوپاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوشیر
تصویر گاوشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گواشیر، لاوشیر
فرهنگ فارسی عمید
آلتی با تیغۀ سنگین که سر آن را به گردن گاو می بندند و با آن زمین را شخم می زنند، خیش، خیج، آهن جفت، آهن شیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوزهره
تصویر گاوزهره
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهرج
ترسو، بزدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوزهرج
تصویر گاوزهرج
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوسار
تصویر گاوسار
گاوسر، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاودار
تصویر گاودار
کسی که گاو نگهداری کند و گاو پرورش بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوچشم
تصویر گاوچشم
ویژگی کسی که چشمان درشت دارد، فراخ چشم،
در علم زیست شناسی نوعی بابونه که گلبرگ های باریک دارد و شبیه چشم است،
چشم گاو، چشم گاو میش، چشم بز، چشم آهو، چشم گربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوزور
تصویر گاوزور
آنکه زور و نیرویی مانند زور و نیروی گاو داشته باشد، زور و قوّت گاو
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
آهنی که بر یوغ است. خیش، آهن جفت، فدان، ایمد. سپار، مجموع گاو و یوغ و چوب و آهن آن. آهنی باشد که بر سر قلبه نصب کنند و زمین را بدان شیار نمایند و او را آهن جفت و سپار هم خوانند. (برهان) (جهانگیری) :
کشاورز و گاوآهن و گاوکوه
کجا در چنین ده کند کارسو.
نظامی (از جهانگیری).
کشاورز برگاو بندد لباد
ز گاوآهن و گاو جوید مراد.
نظامی.
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: باید دانست که گاوآهن عبرانیان بعینه مثل گاوآهن معمول سوریه بوده است و هنگامی که در تحت اختیار عبودیت فلسطینیان گرفتار آمدندپیل و تبر و تیشه و گاوآهن خود به نزد فلسطینیان برده تیز مینمودند (اول شموئیل 13- 20) و برزگر هنگام شیار یک دست خود را به خیش گذارده (انجیل لوقا 9:62) منساس را بدست دیگر میگرفت تا بدینواسطه تمام آن تیغه بالتساوی به زمین فرورود و در مشرق زمین بیش از یک جفت برای زراعت استعمال نمی کردند و اکثر اوقات به یک گاو یا الاغ یا شتری اکتفا میکردند چنانکه فعلاً هم معمول است و اهالی صور یوغ برگردن گاو و الاغ جفت کرده میگذاردند بدون اینکه به آیه ای که در (سفر تثنیه 22:10) وارد شده توجه نمایند و بسا میشد که با بیشتر از یک جفت در مزرعه شیار میکردند چنانکه در (اول پادشاهان 19:19) درباره الیشع و ملازمانش وارد است و چنانکه معلوم است در آن وقت زمین را قبل از آمدن زمستان شیار میکردند تا باران را بخوبی به خود بکشد و اکثر اوقات زمین را دوباره شیار کرده تخم می پاشیدند و خاک بر روی آن برمیگردانیدند
لغت نامه دهخدا
(چِ)
به عقیدۀ مزدیسنان ستاره ای دنباله دار که هنگام تولد سوشیانس بر زمین افتد و زمین مشتعل گردد به قسمی که همه معادن و فلزات گداخته شوند و چون سیل سوزان جاری گردند، جملۀ آدمیان از زندگان و مردگانی که زنده شده اند باید از این سیل بگذرند و آن سیل بر نیکان چون شیر گرم و ملایم خواهد شد. مردمان پس از این امتحان طاهر شده به بهشت درآیند. (ازترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 170)
لغت نامه دهخدا
گوکهروف. خارخسک (؟). (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ)
مرتعی است در ناحیۀ رودبار تهران
لغت نامه دهخدا
(چَهْ)
مخفف گاوچاه. چاه بسیار بزرگ. یا چاه بسیار ژرف و بسیار تک، عمیق. چاهی که از آن آب با گاو کشند. رجوع به گاوچاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / بَچْ چَ / چِ)
گوساله، بچه گاو. یرع ٌ، بچه گاو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
گاوبان. گویار. گوگل بان. بقار
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو چِ)
ستارۀ دمدارو ذوذوابه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 297). ظاهراً تصحیف گوچهر است. به این کلمه رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(وْ چِ)
دیوچهره. دیوصورت. زشت روی:
چنین کار نامد بگودرزیان
از آن دیوچهران تورانیان.
فردوسی.
هوا تیره چون پود بر تار شد
بر آن دیوچهران جهان تار شد.
اسدی.
از ایرانیان کس نبد دیده چیر
چنان دیوچهران گرد دلیر.
اسدی.
فرود آمد زروزن دیوچهری
نبوده در سرشتش هیچ مهری.
نظامی.
فرشته صفت گرد آن دیوچهر
همی گشت چون گرد گیتی سپهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
گوچیهر. نام یکی از پادشاهان بازرنگی پارس در قرن سوم میلادی ظاهراً این شخص از سلالۀ همان گوچیهر باشد که در قرن اول میلادی برادر خود ’ارتخشتر’نام را به قتل آورد. در سالهای بعد از 212 میلادی پاپک پدر اردشیربر گوچیهر شورید و مکان او را که به کاخ سفید معروف به ود (شهر فسا در شمال شیراز) متصرف شد و بر تخت پادشاهی نشست. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 106). طبری این نام را بصورت ’جوزهر’ ذکر کرده است. (سبک شناسی بهار چ 1 ج 1 ص 134). و رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 169 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مصحّف پادزهر. رجوع به پادزهر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاوچه
تصویر گاوچه
چاهی فراخ و عمیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو چهر
تصویر گاو چهر
آنچه صورت و چهره گاو دارد: گرز گاوچهر
فرهنگ لغت هوشیار
آ هنی که بر یوغ استوار کنند و زمین را بدان شیار نمایند آهن جفت خیش سپار فدان: کشاورز بر گاو بندد لباد زگاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبچه
تصویر گاوبچه
گوساله: یرع گاو بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاودار
تصویر گاودار
کسی که گاو را نگهدارد و تربیت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوزهره
تصویر گاوزهره
ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاویار
تصویر گاویار
گاوبان چوپان گاو
فرهنگ لغت هوشیار
((هَ))
ابزاری برای کندن و شخم زدن زمین دارای تیغه یا تیغه های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاوچشم
تصویر گاوچشم
((چَ یا چِ))
نوعی گل که گلبرگ هایش شبیه به چشم است، فراخ چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاویار
تصویر گاویار
گاوبان، آن که از گاوان مراقبت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منوچهر
تصویر منوچهر
خوش تیپ
فرهنگ واژه فارسی سره