جدول جو
جدول جو

معنی گاوچه - جستجوی لغت در جدول جو

گاوچه
(چَهْ)
مخفف گاوچاه. چاه بسیار بزرگ. یا چاه بسیار ژرف و بسیار تک، عمیق. چاهی که از آن آب با گاو کشند. رجوع به گاوچاه شود
لغت نامه دهخدا
گاوچه
چاهی فراخ و عمیق
تصویری از گاوچه
تصویر گاوچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوچهر
تصویر گاوچهر
گاورنگ، مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوچه
تصویر راوچه
نوعی انگور، انگور پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوچه
تصویر ناوچه
ناو کوچک، کشتی کوچک جنگی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ زِ چِ)
گرزی که هیأت آن بشکل گاو باشد:
شود شیران میدان را ز گرزگاوچهر او
سواد چشم در کله چو سنگ سرمه در هاون.
سیف اسفرنگ (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / بَچْ چَ / چِ)
گوساله، بچه گاو. یرع ٌ، بچه گاو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ / زِیِ چِ)
گرزۀ گاوپیکر است که گرز فریدون باشد. (جهانگیری) (برهان) :
همیگشت (اسفندیار) بر سان گردان سپهر
بچنگ اندرون گرزۀ گاوچهر.
فردوسی.
رجوع به گرزۀ گاوپیکر و گرزۀ گاورنگ و گرزۀ گاوسار و گرزۀ گاوسر شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو چَ / چِ)
نخهای کنار لباس. (ناظم الاطباء). رشته های حاشیۀ جامه. (اشتینگاس). نخ رشته شده (؟). (شعوری ج 2 ص 307)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
چوبی که در شکاف چوبی گذارند و چوب اولی را به تبر زنند تا دومی بشکافد. و اسکنه خردتر از گاوه است و هیزم شکنان در شکاف هیمه نهند سهولت دوپاره کردن آن را به گلپایگانی آن را گوه گویند
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
زورق کوچک. جهاز خرد. زورق. کرجی. قایق. کشتی کوچک جنگی، قالبی که در آن شمش زر و سیم میریزند. (ناظم الاطباء). راط. مسبکه. و آن چیزی است در زر از آهن
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ / چِ)
به معنی گواچو است، وآن ریسمانی باشد که از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان). و رجوع به گواچو شود
لغت نامه دهخدا
چاه فراخ و بسیار ژرف و دورتک، بیون، (منتهی الارب)، رجوع به گاوچه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ)
مرتعی است در ناحیۀ رودبار تهران
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است جزء دهستان اختر پشت کوه بخش فیروزکوه شهرستان دماوند، واقع در 26هزارگزی جنوب خاور فیروزکوه و 10هزارگزی راه آهن. کوهستانی سردسیر، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، بنشن، گردو، شغل زراعت است. مردها در زمستان برای عملگی به تهران و مازندران میروند. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. در تابستان ایل اصانلو به حدود این ده می آیند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی جزء دهستان رودبنه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، واقع در 14 هزارگزی شمال خاوری لاهیجان و 2 هزارگزی رودبنه جلگه، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 290 تن سکنه، آب آنجا از حشمت رود و از سفیدرود، محصول آنجا برنج، ابریشم، کنف، غلات، صیفی، شغل اهالی پارچه و حصیربافی، راه آن مالرو است. 8 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ چِ)
غضروف و پی و عصب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ)
نوعی از انگور. (از برهان) (آنندراج) (ازانجمن آرا) : قشم، غورۀ سپید و راوچه و جز آن که شیرین میشود و پیش از رسیدن خورند و بدان مزه گیرند. (منتهی الارب) ، در تداول گناباد خراسان تلفظ کلمه ’روچه’ است و بر انگور پیشرس اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آنچه صورت گاو دارد، گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان) :
سرش را بدین گرزۀ گاوچهر
بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر.
فردوسی.
زدم بر سرش گرزۀ گاوچهر
برو کوه بارید گفتی سپهر.
فردوسی.
همی گشت برسان گردان سپهر
بچنگ اندرون گرزۀ گاوچهر.
فردوسی.
جرنگیدن گرزۀ گاوچهر
تو گفتی همی سنگ باردسپهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوچه
تصویر ناوچه
کشتی کوچک جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی است که از درختی آویزند و بر آن نشینند و در هوا تاب خورند گواچه تاب گازره باد پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در شکاف چوبی دیگر گذارند و چوب اولی را به تبر زنند تا دومی بشکافد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروچه
تصویر گروچه
غضروف و پی و عصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبچه
تصویر گاوبچه
گوساله: یرع گاو بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوچه
تصویر ناوچه
((چَ یا چِ))
کشتی جنگی کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راوچه
تصویر راوچه
((وْ چِ))
نوعی انگور، انگور پیش رس
فرهنگ فارسی معین