جدول جو
جدول جو

معنی گاوپلنگ - جستجوی لغت در جدول جو

گاوپلنگ
(پَ لَ)
اشتر گاوپلنگ. شتر گاوپلنگ. زرافه
لغت نامه دهخدا
گاوپلنگ
اشتر گاو پلنگ شتر گاو پلنگ. زرافه
تصویری از گاوپلنگ
تصویر گاوپلنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشترگاوپلنگ
تصویر اشترگاوپلنگ
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شترگاوپلنگ، زراف، اشترگاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترگاوپلنگ
تصویر شترگاوپلنگ
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، اشترگاوپلنگ، اشترگاو، زراف
کنایه از ناهماهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوشنگ
تصویر گاوشنگ
چوبی که با آن گاو را می رانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاورنگ
تصویر گاورنگ
مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند، برای مثال بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاو رنگ (فردوسی - ۲/۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوسنگ
تصویر گاوسنگ
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوزهره، گاوزهرج
فرهنگ فارسی عمید
(شُ تُ وْ پَ لَ)
به معنی اشترگاو و شترگاو که همان زرافه است. گاوپلنگ. حیوانی است افریقایی که به قدر استر است، پایش مثل پای گاو، و سم دارد و گردنش مثل شتر بلند و رنگ بدنش مثل بدن پلنگ خط و خالی است و نام عربیش زرافه است. (فرهنگ نظام) :
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ
وز یک طرفی عرصه به ملّیون تنگ
قانون و حکومت نظامی و فشار
این است حکومت شترگاوپلنگ.
فرخی یزدی.
منضحه. (منتهی الارب). و رجوع به زرافه و شترگاو و اشترگاو و اشترگاوپلنگ شود، نام یکی از مهره های شطرنج کبیر. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از هر چیز نامتناسب و غیرمتجانس با هم باشد
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ پَ لَ)
حیوانی است که بعربی زرافه گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). شترگاوپلنگ. همان شترمرغ است (کذا). (شرفنامۀ منیری). زرافه. (دهار). منضحه. منضخه. نضّاحه. حیوانی است میان گاو وحشی و شتر حبشی و بین یوزپلنگ. (عقد الفرید ج 7 ص 265). زرافه که عوام زرپنا گویند، گردنش به شتر و پاهایش به گاو و بدنش به پلنگ شبیه است. (شعوری ج 1 ص 147). اسم حیوانی است که شباهت به شتر و گاو و پلنگ هر سه دارد... نام تکلمیش شترگاوپلنگ و نام عربیش زرافه است. و رجوع به اشترگاو و شترگاو شود.
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سبزه زار و مرغزار. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از کوهها و ییلاقات شاه کوه و ساور مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو. بخش انگلیسی ص 126)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگی باشد که آن را گاوزهره گویند عربی آن حجرهالبقر است. (برهان) (آنندراج). اندرزا. رجوع به گاوزهره شود، چوبی که گاو را بدان رانند، به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان). گاوشنگ. غاوشنک. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به گاوشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چوبی باشد که بر سر آن میخی از آهن نصب کنند و خر و گاو بدان رانند و وجه تسمیۀ آن گاوتندکن باشد چه شنگ بمعنی تند هم آمده است. (برهان) (آنندراج). سک. (شعوری ج 2 ص 299) بیتی از لطیفی نقل کرده که صحیح نمی نماید. رجوع به غاوشنگ و گاوسنگ شود، نوعی غله که گاو را فربه کند و چون پوستش برکنند بعدش مقشر ماند. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(وْ رَ)
گاومانند. بمعنی گاوپیکر است که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاو میش از آهن ساخته بودند. (برهان). اصل نام گورنگ. رجوع به همین کلمه شود. همان گرزگاوسر و گاوچهر بمعنی گاو مانند. (از انجمن آرا). گاوپیکر:
بیامد خروشان بدان دشت جنگ
به دست اندرون گرزۀ گاورنگ.
فردوسی (از لغت نامۀ اسدی).
دمان پیش ضحاک رفتی بجنگ
زدی بر سرش گرزۀ گاورنگ.
فردوسی.
چنین تا لب رود جیحون ز جنگ
نیاسوده با گرزۀگاورنگ.
فردوسی.
بزد بر سرش گرزۀ گاورنگ
زمین شد ز خون همچو پشت پلنگ.
فردوسی.
خلیدی به چشم اندرش کاویان
شکستی به تارک برش گاورنگ.
شمس فخری.
چه سلطان چنان دیده شد سوی جنگ
بچنگ اندرون گرزۀ گاورنگ.
حکیم زجاجی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
یکی از قصبات بارفروش و حوالی آن در مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 119 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پارچه و یا بندی که بر سر می بندند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
غله ای است که چون پوست آن را دور کنند به عدس مقشر ماند. (برهان). دیومشنگ. (رشیدی). نوعی از غله که گاو را فربه کند چون پوستش برکنند بعدس مقشر ماند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنچه بهیئت گاو است. یا گرز (گرزهء) گاورنگ. گرز فریدون که سر آن بشکل سر گاو بود: بیامد خروشان بدان دشت جنگ بدست اندرون گرزه گاو رنگ. (هرمزدنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو سنگ
تصویر گاو سنگ
گاو زهره گاو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاورنگ
تصویر گاورنگ
((رَ))
آنچه به هیئت گاو است. گرز (گرزه) گاورنگ، گرز فریدون که سر آن به شکل سر گاو بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاوشنگ
تصویر گاوشنگ
((شَ))
چوبی که با آن گاو را می رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشترگاوپلنگ
تصویر اشترگاوپلنگ
((~. پَ لَ))
زرافه، حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازه شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد، زراف، شترگاوپلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شترگاوپلنگ
تصویر شترگاوپلنگ
((زَ فِ))
زرافه، حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازه شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد، زراف، اشترگاوپلنگ
فرهنگ فارسی معین
دو شاخه ی متصل به سبد و زنبیل میوه چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
دو شاخه ی متصل به سبد و زنبیل میوه چینی، قلاب چوبی که با آن آب از چاه کشند
فرهنگ گویش مازندرانی