جدول جو
جدول جو

معنی گاونیشک - جستجوی لغت در جدول جو

گاونیشک(وِ شَ)
گاونیشک بچندان شکل در کتب مسالک عربی دیده شده است. از آنجمله اصطخری آن را در متن ’گاونیسک’ و در حواشی ’گاوبیسک’ و غیره ضبط کرده و گوید آن جا بر سر راه کرمان و سیستان واقع است. (حاشیۀ تاریخ سیستان چ بهار ص 29). ’والثانی رباط یسمی دارک و من دارک الی برین منزل و منه الی گاو نیشک’ (مسالک و ممالک اصطخری چ اروپا ص 251). رجوع به گاو بیسک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گارنیک
تصویر گارنیک
(پسرانه)
پری کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اویشک
تصویر اویشک
گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بر و دافع کرم به کار می رفته، پنیربند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاومیش
تصویر گاومیش
حیوانی از خانواده گاو با جثۀ بزرگ تر، پوست ضخیم و شاخ های بلند که شیر آن غلیظ و پر چرب است
فرهنگ فارسی عمید
(وَ جَ)
نوعی از خیار کوچک و تازه. (آنندراج). کاونجک. رجوع به کاونجک شود، رستنی باشد. (آنندراج) ، گوشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 261تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند دارای 306تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود، گاهی در مقام حسرت و افسوس استعمال میشود. (برهان) ، برای استفهام است. آیا:
اگر خبر نرود سوی او بآه درون
ایا چگونه شود حال عاشق مغبون.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(گی وَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در 32هزارگزی جنوب ساردوئیه و 10هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه. سکنۀ آن یک خانوار است. ساکنان آن از طایفۀ کوهستانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان نودان بخش کوهمرۀ نودان شهرستان کازرون، واقع در 20000گزی خاور نودان، جنوب کوه کلات. دامنه، معتدل مالاریائی، دارای 329 تن سکنه. آب آن از چشمه محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی آن زراعت، قالی و گلیم بافی، راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). سه فرسخ و نیم میانۀشمال و مشرق کازرون است. (فارسنامۀ ناصری ص 255)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 13 هزارگزی جنوب اهواز، کنار راه آهن بندر شاهپور به اهواز، دشت، گرمسیر، دارای 230 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنین از طایفۀ نواصر هستند، این آبادی از دو محل به نام گاومیش بزرگ و کوچک بفاصله 3 هزارگز تشکیل شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 2 هزارگزی جنوب خاور راه آهن اهواز به بندر شاهپور، دارای 30 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نوعی از گاوهای بزرگ که در سواحل دریا و رودها زندگی کنند، (حاشیۀ برهان قاطع)، جانوری است از جنس گاو، (آنندراج)، جاموس معرب آن است، (دهار) (منتهی الارب)، ابوالقریض، ابوالعرمض، اقهبان، هرمیس کهب، گاومیش کلان سال، (منتهی الارب)،
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش،
فردوسی،
میان بز و گاومیش و ستور
شمردم شب و روز گردنده هور،
فردوسی،
یکی تخت زرین نهادند پیش
همه پایها چون سر گاومیش،
فردوسی،
به پیلان گردنکش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش،
فردوسی،
به هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گرزۀ گاومیش،
فردوسی،
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش،
فردوسی،
جهان پر ز گردون بد و گاومیش
ز بهر خورش راه می راند پیش،
فردوسی،
یکی دفتری دید پیش اندرش
نبشته کلیله بر آن دفترش
به دست چپ آن جوان سترگ
بریده یکی خشک چنگال گرگ
سرون سر گاومیشی به راست
همی این بر آن برزدی چونکه خواست،
فردوسی،
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس پشت بد پای پیش،
فردوسی،
خورشهای مردم همی رفت پیش
به گردون و زیر اندرون گاو میش،
فردوسی،
وز آن گاو میشان همه دشت و غار
فکندند ایرانیان بیشمار،
(گرشاسب نامه)،
جزیری که هفتاد فرسنگ بیش
پس از خیزران بود و پر گاومیش،
(گرشاسب نامه)،
چه بر پیل و اشتر چه بر گاومیش
با ثرط فرستاد از اندازه بیش،
(گرشاسب نامه)،
به تن هر یکی مهتر از گاومیش
چو زوبین بر او خار یک بیشه بیش،
(گرشاسب نامه)،
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن،
منوچهری،
گاو میشی گرازدندانی
کاژدها کس ندید چندانی،
نظامی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاومیش است،
نظامی،
گو ز زندان تا رود این گاومیش
یا وظیفه کن ز وقفی لقمه ایش،
مولوی،
رجوع به گامیش و جاموش شود
لغت نامه دهخدا
بسیارگاو، دارای گاو بسیار: ارض مثوره، زمینی گاوناک، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع، (برهان) (غیاث)، مسخره، (غیاث)، ریش گاو:
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد،
سنایی،
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاو میش است،
نظامی،
گاوریشی بود و او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری،
عطار،
ای بسا گنج آگنان گنج گاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو،
(مثنوی علاءالدوله ص 14 س 18)،
گاوریش و بندۀ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او،
(مثنوی از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
از نواحی تنگستان دو فرسخی جنوب تنگستان از بلوکات دشتستان، (فارسنامۀ ناصری ص 207 و فهرست ص 25)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 15 هزارگزی جنوب رامهرمز و 6 هزارگزی خاور شوسۀ رامهرمز به خلف آباد، دارای 45 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنایه از دنیا و روزگار است. (برهان). بیت ذیل را شاهد آورده اند:
سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاوبیشه به چرم اندر است.
فردوسی.
ظاهراً مصحف ’گاوپیسه’ گاوی که نشانه های سپید و سیاه دارد. رجوع شود به فرهنگ ایران باستان پورداود ص 114. روزگاررا به مناسبت شب و روز بدین نام نامیده اند. رجوع به گاوپیسه شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1263 ’گاوپیسه به چرم بودن’ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نیله گاو. نیله گو. نوعی از اوعال
لغت نامه دهخدا
قصبه ای جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 10 هزارگزی جنوب خاور آوج، کوهستانی، سردسیر، دارای 2357 تن سکنه، کمی از مردان به فارسی آشنا هستند، آب آن از چشمه سار و رود محلی، محصول آنجا غلات، سیب زمینی، انگور، زردآلو، سیب، جنگل تبریزی، شغل اهالی زراعت است، و عده کمی در زمستان و بهار برای تأمین معاش به تهران میروند، صنایع دستی قالی و مختصر جاجیم بافی، در بهار و تابستان تیره های بغدادی نام سلدوز قیره قوینلو، بارجانلو، برای تعلیف احشام و اغنام به کوه های جنوب این ده از راه ساوه می آیند، راه به هر طرف مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
یکی از گونه های فرفیون است که آنرا شبرم نیز گویند. ولی آنرا با شبرم کبیر - که گونه دیگری از گیاه فرفیون است و بنام ماهودانه نیز نامیده میشود نباید اشتباه کرد کانیطومک شرنب حجازی احلب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای گاو که خاص مناطق معتدل و گرم آسیا و افریقا و اروپاست و دارای چند نژاد است که مهمترین نژاد های آن گاو میش هندی است و غالبا جهت استفاده آنرا اهلی میکنند. گاومیشان وحشی اکثر کوچکند و بیش از یک متر ارتفاع ندارند ولی گاومیشان وحشی هندی نسبه عظیم الجثه اند و ارتفاع آنها گاه تا 2 متر وزنشان تا 1500 کیلو گرم میرسد و دارای شاخهای بلندی هستند که گاهی طول آنها بر 2 متر بالغ میگردد. گاومیشان وحشی از حیوانات درنده مانند پلنگ و ببر و شیر هم باکی ندارند و غالبا با آنها مبارزه میکنند. گاومیشان را امروزه اسیر و اهلی میسازند. گاومیشان اهلی در گیلان و مازندران و آذربایجان و خوزستان و شهریار فراوانند و اکثر رگشان تیره و غالبا پیشانی شان سفید و منگوله دم آنها نیز سفید رنگ است. پوست گاومیش بسیار ضخیم و چرم آن مرغوب است. گاومیش اهلی غالبا عظیم الجثه و سنگین حرکت است و سر خود را موقع حرکت هم سطح بدن نگه میدارد. گوش گاومیش بزرگ است و در درون آن مو های بلندی مشاهده میشود. پستان گاومیش کوچک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوناک
تصویر گاوناک
جایی که در آن گاو فراوان باشد: ارض مثوره زمینی گاوناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبیشه
تصویر گاوبیشه
کنایه از دنیا و روزگار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاونیله
تصویر گاونیله
نوعی گاو وحشی نیله گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاومیش
تصویر گاومیش
گاو درشت هیکل با شاخ های دراز، نفهم و بی شعور، درشت و کت و کلفت
فرهنگ فارسی معین
ابله، احمق، بی خرد، نادان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اومیش به خواب مردی توانگر است و تاویلش چون گاوان دیگر است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب