مرکب از: شاه فارسی و گلدی مصدر ترکی بمعنی آمدن، در تداول بمعنی دیر آمدن کسی که انتظار او را می برند و هر لحظه خبر آمدن او برسد ولی اثری از او پیدا نشود و نیاید. (یادداشت مؤلف) ، خلفهای پیاپی و بسیار در وعده آمدن. (یادداشت مؤلف)
مرکب از: شاه فارسی و گلدی مصدر ترکی بمعنی آمدن، در تداول بمعنی دیر آمدن کسی که انتظار او را می برند و هر لحظه خبر آمدن او برسد ولی اثری از او پیدا نشود و نیاید. (یادداشت مؤلف) ، خلفهای پیاپی و بسیار در وعده آمدن. (یادداشت مؤلف)
گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسر، گاوسار، برای مثال یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار/ که مانده ست از او در جهان یادگار (فردوسی - ۸/۲۷۴)، چوب کلفت که سر آن مانند گرز باشد
گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسَر، گاوسار، برای مِثال یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار/ که مانده ست از او در جهان یادگار (فردوسی - ۸/۲۷۴)، چوب کلفت که سر آن مانند گرز باشد
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 240 هزارگزی جنوب دیلم و 6 هزارگزی راه ساحلی دیلم به گناوه، جلگه گرمسیر مرطوب و مالاریائی، دارای 215 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، و رجوع به فهرست فارسنامۀ ناصری شود
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 240 هزارگزی جنوب دیلم و 6 هزارگزی راه ساحلی دیلم به گناوه، جلگه گرمسیر مرطوب و مالاریائی، دارای 215 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، و رجوع به فهرست فارسنامۀ ناصری شود
دهی است از دهستان حومه بخش کرند شهرستان شاه آباد، واقع در 16000گزی جنوب خاوری کرند و 6000 گزی جنوب شوسۀ شاه آباد، دشت، سردسیر، دارای 365 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات دیم، لبنیات، شغل اهالی آن زراعت و گله داری است، قسمتی از سکنه زمستان به گرمسیر حدود نصرآباد قصرشیرین میروند، تابستان میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حومه بخش کرند شهرستان شاه آباد، واقع در 16000گزی جنوب خاوری کرند و 6000 گزی جنوب شوسۀ شاه آباد، دشت، سردسیر، دارای 365 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات دیم، لبنیات، شغل اهالی آن زراعت و گله داری است، قسمتی از سکنه زمستان به گرمسیر حدود نصرآباد قصرشیرین میروند، تابستان میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان های سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 26000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 6000گزی شمال دمق. جلگه، سردسیر، دارای 1536 تن سکنه. آب آنجا از قنات و در بهار از رودخانه. محصول آن غلات، انگور و سایر میوه جات، لبنیات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم بافی، راه آن مالرو است، تابستان از دمق اتومبیل میتوان برد. مزرعۀ چهارباغ جزءاین ده منظور شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان های سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 26000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 6000گزی شمال دمق. جلگه، سردسیر، دارای 1536 تن سکنه. آب آنجا از قنات و در بهار از رودخانه. محصول آن غلات، انگور و سایر میوه جات، لبنیات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم بافی، راه آن مالرو است، تابستان از دمق اتومبیل میتوان برد. مزرعۀ چهارباغ جزءاین ده منظور شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
گاوسار. آنچه سرش شبیه به گاو باشد، گرزی که سر آن به هیأت گاو است: همه نامداران پرخاشخر ابا نیزه و گرزۀ گاوسر. فردوسی. وز آن جایگه شد بنزد پدر بچنگ اندرون گرزۀ گاوسر. فردوسی. بچنگ اندرون گرزۀ گاوسر بسر برش رخشان شده تاج زر. فردوسی. یکی گرزۀ گاوسر برگرفت جهانی بدو مانده اندرشگفت. فردوسی. ابا باره و گرزۀ گاوسر ابا طوق زرین و زرین کمر. فردوسی. چو تنگ اندرآورد با من زمین برآهختم آن گاوسر گرز کین. فردوسی. در یکدست کتاره ای چون قطرۀ آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعۀ سحاب. (حبیب السیر ج 2 ص 397 س 9). رجوع به گاوسار شود، نام گرز فریدون. همان گاوسار، گاوچهر است آن را گاوسره هم گویند با زیادتی ها در آخر. (برهان) : تبه گردد آن هم بدست تو بر بدین کین کشد گرزۀگاوسر. فردوسی. رجوع به گاوسار شود
گاوسار. آنچه سرش شبیه به گاو باشد، گرزی که سر آن به هیأت گاو است: همه نامداران پرخاشخر ابا نیزه و گرزۀ گاوسر. فردوسی. وز آن جایگه شد بنزد پدر بچنگ اندرون گرزۀ گاوسر. فردوسی. بچنگ اندرون گرزۀ گاوسر بسر برش رخشان شده تاج زر. فردوسی. یکی گرزۀ گاوسر برگرفت جهانی بدو مانده اندرشگفت. فردوسی. ابا باره و گرزۀ گاوسر ابا طوق زرین و زرین کمر. فردوسی. چو تنگ اندرآورد با من زمین برآهختم آن گاوسر گرز کین. فردوسی. در یکدست کتاره ای چون قطرۀ آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعۀ سحاب. (حبیب السیر ج 2 ص 397 س 9). رجوع به گاوسار شود، نام گرز فریدون. همان گاوسار، گاوچهر است آن را گاوسره هم گویند با زیادتی ها در آخر. (برهان) : تبه گردد آن هم بدست تو بر بدین کین کشد گرزۀگاوسر. فردوسی. رجوع به گاوسار شود
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
گیاهی از تیره گندمیان بارتفاع یک تا دو متر و دارای برگهای پهن خشن و سنبله ای دراز مرکب ازسنبلکهاست و آن در اراضی خشک و آهکی روییده میشود. دانه هایش برای تهیه آرد و نان بکار میرود دیرک دیله بارنج
گیاهی از تیره گندمیان بارتفاع یک تا دو متر و دارای برگهای پهن خشن و سنبله ای دراز مرکب ازسنبلکهاست و آن در اراضی خشک و آهکی روییده میشود. دانه هایش برای تهیه آرد و نان بکار میرود دیرک دیله بارنج
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ