جدول جو
جدول جو

معنی گاوری - جستجوی لغت در جدول جو

گاوری(َز)
حاکم نشین کانتون مانش از بخش کوتانس ساحل سین دارای 1195 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داوری
تصویر داوری
قضاوت و انصاف دربارۀ نزاع و کشمکش و مرافعۀ دو یا چند تن، در ورزش شغل و عمل داور، شکایت، محاکمه، جدل، نزاع، تضاد، مخالفت، اختلاف، مغالطه، قضیه، کار، بحث، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گالری
تصویر گالری
مکانی که آثار هنری در آن به معرض دید گذاشته می شود، سرسرا، تالار، راهرو، دالان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازری
تصویر گازری
شغل و عمل گازر، رخت شویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساوری
تصویر ساوری
باج وساو که از مردم می گرفتند، آنچه به رسم هدیه وپیشکش یا در ازای خدمت دریافت می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوروی
تصویر گاوروی
آنچه مانند سر گاو باشد، گاوچهر، گاورنگ، برای مثال ببندت و آرد از ایوان به کوی / زند برسرت گرزۀ گاوروی (فردوسی - ۱/۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاورس
تصویر گاورس
دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، بسل، شوشو
فرهنگ فارسی عمید
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع، (برهان) (غیاث)، مسخره، (غیاث)، ریش گاو:
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد،
سنایی،
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاو میش است،
نظامی،
گاوریشی بود و او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری،
عطار،
ای بسا گنج آگنان گنج گاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو،
(مثنوی علاءالدوله ص 14 س 18)،
گاوریش و بندۀ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او،
(مثنوی از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
تاخت و تاز. دویدن پرشتاب. به تعجیل دویدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از گالری
تصویر گالری
راهرو، دهلیز، دالان، نمایشگاه آثارهنری
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان و از دسته غلات که دانه هایی شبیه ارزن دارد و با ارزن از یک نوع است و در حقیقت گونه ای ارزن است که دانه هایش درشت تر است و پوستش نیز از پوست ارزن زبرتر است. دانه های این گیاه را بیشتر بکبوتران دهند گورس جاورس جاورس هندی گاورس هندی چینه: شهریست خرم و آبادان و کشت ایشان گاورس است. یا گاورس هندی. گاورس. یا گاورس سیم. ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی و سوراخی که گاوی تواند از آن گذشتن تنبوشه. آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاوری
تصویر یاوری
عمل وشغل یاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داوری
تصویر داوری
اجرای حکمی که خداوند عالم در روز جزا بر مردمان خواهد فرمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاوری
تصویر زاوری
خدمتکاری بخدمت
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی شاگردانه (انعام)، باژ باج، ره آورد پیشکش انعامی که در ازای خدمت دهند، باج و خراج، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داوری
تصویر داوری
قضاوت کردن، شکایت کردن، ستیزه، جنگ، واقعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساوری
تصویر ساوری
((وَ))
باج و خراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاورس
تصویر گاورس
((وِ یا وَ))
دانه تلخ مزه گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید، جاورس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گالری
تصویر گالری
((ل))
سرسرا، دالان، جای نگه داری و نمایش آثار هنری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوری
تصویر داوری
حکمیت، قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله، احمق، بی خرد، نادان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از داوری
تصویر داوری
Adjudication, Arbitration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داوری
تصویر داوری
adjudication, arbitrage
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داوری
تصویر داوری
giudizio, arbitrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داوری
تصویر داوری
keputusan, arbitrase
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از داوری
تصویر داوری
uitspraak, arbitrage
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داوری
تصویر داوری
adjudicación, arbitraje
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از داوری
تصویر داوری
Entscheidung, Schlichtung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داوری
تصویر داوری
adjudicação, arbitragem
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از داوری
تصویر داوری
裁决 , 仲裁
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داوری
تصویر داوری
orzeczenie, arbitraż
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داوری
تصویر داوری
судове рішення , арбітраж
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داوری
تصویر داوری
вынесение решения , арбитраж
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داوری
تصویر داوری
निर्णय , मध्यस्थता
دیکشنری فارسی به هندی