جدول جو
جدول جو

معنی گاوآمدن - جستجوی لغت در جدول جو

گاوآمدن
(زَ بَ وَ دَ)
در اصطلاح مردم خراسان گاوی را گویند که طالب گشن باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آلتی با تیغۀ سنگین که سر آن را به گردن گاو می بندند و با آن زمین را شخم می زنند، خیش، خیج، آهن جفت، آهن شیار
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
جنباندن و حرکت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ دَ)
ادعا کردن. لاف زدن. فائق آمدن به لاف و گزاف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کاوآهن. دهی است جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در 19 هزارگزی جنوب خاوری خداآفرین و 19 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، گرمسیر مالاریائی، دارای 140 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
دهی جزءدهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 33 هزارگزی خاور آوج. کوهستان، سردسیر، دارای 490 تن سکنه. آب آن از قنات و رود کلنجین، محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی، راه آن مالرو است. از طریق کلنجین میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دُمَ شُ دَ)
فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. (آنندراج). پایین آمدن و افتادن:
بسنگ آسیا ماند بگردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرونمی آید.
سعدی.
، پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت:
به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فروناید از راه مهر.
نظامی.
، سازگار شدن. درساختن:
ترا سری است که با ما فرونمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید.
سعدی.
، ماندن. پیاده شدن. منزل کردن: از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، فروآمدن به چیزی، میل کردن بدان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَگَ دَ)
خوش آمدن. (فهرست ولف) :
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد راد.
فردوسی.
ورا گفت کای گیو شاد آمدی
خرد را چو شایسته داد آمدی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
برگشتن و رجعت کردن. (ناظم الاطباء). بر قیاس بازکرد و بازگشت. (آنندراج). بجای پیشین برگشتن. بازگشتن. مراجعت کردن. معاودت کردن. ایاب و اوبه. عودت. برگردیدن. مراجعت کردن: فلان از سفر بازآمد. این معنی مأخوذ از معنی دوم باز است چه در مثال مذکور فلان که اول در وطن خودبوده مکرر بوطن خود آمد. (فرهنگ نظام). قدوم، بازآمدن از سفر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) :
نشاید درون نابسغده شدن
نباید که نتوانش بازآمدن.
ابوشکور.
آن دی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد
پنداشت همی حاسد کو بازنیاید
بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید.
رودکی.
مورد بجای سوسن آمد باز
می بجای ارغوان آمد.
رودکی.
و چون پیغامبر علیه السلام از خیبر بازآمد. (ترجمه طبری). پس خدای تعالی جبرئیل را بفرستاد تا بال بر سر آدم درمالید و بالاش بشصت ارش بازآمد. (ترجمه طبری بلعمی).
ز هر گونه ای داستانها زدیم
بدان رای پیشینه بازآمدیم.
فردوسی.
زمین را ببخشید بر مهتران
چو بازآمد از شهر مازندران.
فردوسی.
چو رفتند و دیدند و بازآمدند
نهانی بنزدش فرازآمدند.
فردوسی.
چه دانم من که بازآیی تو یا نه
بدانگاهی که بازآید قوافل.
منوچهری.
مکن ای دوست که بیداد نشانی نگذاشت
عدل بازآمد با بوالحسن عمرانی.
منوچهری.
و امیر ابوجعفر از بست بازآمد. (تاریخ سیستان).
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ.
ابوسعید ابی الخیر ؟ (سخنان منظوم ص 4).
بازآمدم بر سر کار خویش و راندن تاریخ و باﷲ التوفیق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123). این نامه ها نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و بازآمد. (ایضاً ص 335). ابراهیم هاجر را بر شتری نشانیدی و خود هم بر شتری نشست و از بیت المقدس بیرون آمدند تا بدانجا رسیدند که امروز مکه است. ابراهیم هاجر را درآنجا نهاد و گفت اینجا باشید تا من بازآیم و برفت. (قصص الانبیاء ص 50). و گفتی اگر مرا بازآمدن نباشد تو بر خویشتن و فرزندان خرج کن. (قصص الانبیاء ص 220).
فریادکنان غمین غمین شد ز برت
تشویرخوران خجل خجل بازآید.
؟
و بمدتی نزدیک هر دو مظفرو با کام دل و غنیمت بی اندازه بازآمدند. (فارسنامۀابن البلخی ص 82). و چون ابن ابی العاص از آن اعمال بازآمد نوبت خلافت با عثمان بن عفان آمده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115). و چون این هر دو کس بازآمدند از کشتن هرمز، اپرویز زنان و ثقل را گسیل کرده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). گفت پنداری آن همای است که ما او را از دست آن مار برهانیدیم و امسال بمکافات آن بازآمده است. (نوروزنامۀ منسوب بخیام).
بازآمدنت نیست چو رفتی رفتی.
خیام.
چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم براه راست بازآمد. (کلیله و دمنه). شیر مجروح و نالان بازآمد. (کلیله و دمنه). شما جای نگه دارید تا من بازآیم. (کلیله و دمنه).
که رفت بر ره فرمان تو کز آن فرمان
رمیده بخت بفرمان او نیامد باز.
سوزنی.
چون از ستد و داد و برگرفت و نهاد فارغ شد بخانه بازآمد. (سندبادنامه ص 240). شاه از این مقدمات موافق و کلمات رایق بقرار بازآمد. (سندبادنامه ص 63). از قوت زخم ازپای درآمد و بیهوش بیفتاد، چون بهوش بازآمد کینه دردل گرفت. (سندبادنامه ص 82).
از قربت حضرت الهی
بازآمدی آنچنان که خواهی.
نظامی.
همرهان نازنین از سفر بازآمدند
بدگمانم تا چرا بی آن پسر باز آمدند.
کمال اسماعیل.
پس از چند سالی که از سفر شام بازآمدم... (گلستان).
المنه ﷲ که هوای خوش نوروز
بازآمد و از جور زمستان برهیدیم.
سعدی.
شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز.
سعدی.
امید نیست که عمر گذشته بازآید.
سعدی.
چه سود آنگه که ماهی مرده باشد
که بازآید بجوی رفته آبی.
ابن یمین.
یوسف گم گشته بازآید بکنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو بجان آمد وقت است که بازآئی.
حافظ.
پس از آن بازگردیدند و بقم بازآمدند. (تاریخ قم ص 219).
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهنی که بر یوغ است. خیش، آهن جفت، فدان، ایمد. سپار، مجموع گاو و یوغ و چوب و آهن آن. آهنی باشد که بر سر قلبه نصب کنند و زمین را بدان شیار نمایند و او را آهن جفت و سپار هم خوانند. (برهان) (جهانگیری) :
کشاورز و گاوآهن و گاوکوه
کجا در چنین ده کند کارسو.
نظامی (از جهانگیری).
کشاورز برگاو بندد لباد
ز گاوآهن و گاو جوید مراد.
نظامی.
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: باید دانست که گاوآهن عبرانیان بعینه مثل گاوآهن معمول سوریه بوده است و هنگامی که در تحت اختیار عبودیت فلسطینیان گرفتار آمدندپیل و تبر و تیشه و گاوآهن خود به نزد فلسطینیان برده تیز مینمودند (اول شموئیل 13- 20) و برزگر هنگام شیار یک دست خود را به خیش گذارده (انجیل لوقا 9:62) منساس را بدست دیگر میگرفت تا بدینواسطه تمام آن تیغه بالتساوی به زمین فرورود و در مشرق زمین بیش از یک جفت برای زراعت استعمال نمی کردند و اکثر اوقات به یک گاو یا الاغ یا شتری اکتفا میکردند چنانکه فعلاً هم معمول است و اهالی صور یوغ برگردن گاو و الاغ جفت کرده میگذاردند بدون اینکه به آیه ای که در (سفر تثنیه 22:10) وارد شده توجه نمایند و بسا میشد که با بیشتر از یک جفت در مزرعه شیار میکردند چنانکه در (اول پادشاهان 19:19) درباره الیشع و ملازمانش وارد است و چنانکه معلوم است در آن وقت زمین را قبل از آمدن زمستان شیار میکردند تا باران را بخوبی به خود بکشد و اکثر اوقات زمین را دوباره شیار کرده تخم می پاشیدند و خاک بر روی آن برمیگردانیدند
لغت نامه دهخدا
پایین آمدن بزیر آمدن نزول کردن، فرو رفتن غروب کردن، بزیر آب رفتن غوطه ور شدن، به منزل کسی نزول کردن وارد شدن بر کسی، میل کردن، یا فرو آمدن خانه (دیوار بنا) فرو افتادن و ریختن خانه (دیوار و بنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاآمدن
تصویر جاآمدن
بهبود یافتن: (حالم جاآمد)، آرامش یافتن مطمئن شدن، بهوش آمدن بخودآمدن، یاجاآمدن حال. به شدن بهبود یافتن، یاجاآمدن حواس. بهوش آمدن اقامه. یاجاآمدن دل. ظرامش یافتن مطمئن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آ هنی که بر یوغ استوار کنند و زمین را بدان شیار نمایند آهن جفت خیش سپار فدان: کشاورز بر گاو بندد لباد زگاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاآمدن
تصویر جاآمدن
((مَ دَ))
بهبود یافتن، به هوش آمدن، به خود آمدن
فرهنگ فارسی معین
((هَ))
ابزاری برای کندن و شخم زدن زمین دارای تیغه یا تیغه های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارآمدن
تصویر کارآمدن
((مَ دَ))
شایسته بودن، سر و کار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازآمدن
تصویر بازآمدن
((مَ دَ))
دوباره آمدن، برگشتن
فرهنگ فارسی معین
دو چوب شاخه دار بلند که بر آن سوار شده و راه روند
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در راستوپی سوادکوه، آوردن آب برای آشامیدن
فرهنگ گویش مازندرانی