جدول جو
جدول جو

معنی گان - جستجوی لغت در جدول جو

گان
پسوند متصل به واژه به معنای علامت نسبت مثلاً بازارگان، گروگان، رایگان، خدایگان
تصویری از گان
تصویر گان
فرهنگ فارسی عمید
گان
(گان)
مزید مؤخر نسبت و اتصاف است که در آخراسماء و صفات بجای موصوف درآید. شمس قیس در المعجم (چ مدرس رضوی ص 175) آرد: ’حرف نسبت و تکریر اعداد و آن گاف و الف نونی است که در اواخر بعضی اسماء معنی نسبت دهد چنانکه درمگان، گروگان یعنی آنچ مال شمارندو آنچ گرو را شاید و چنانک مادرگان و پدرگان یعنی آنچ بفرزند رسیده باشد از مادر و پدر، و خدایگان یعنی گماشتۀ خدا بر خلق...’ از این قبیل است دوستگان:
عاشق از غربت بازآمد با چشم پرآب
دوستگان را بسرشک مژه برکردز خواب
دوستگان دست برآورد و بدرید نقاب
از پس پرده برون آمد با روی چو ماه.
منوچهری.
اگر نه آشنا نه دوستگانم
چنان پندار کامشب مهربانم.
(ویس و رامین).
چو ویسه دید تیر دوستگان را. (یعنی تیر).
برو نامش نگاریده نشان را...
(ویس و رامین).
بسی دیدی به گیتی مهربانان
گرفته گونه گونه دوستگانان.
ندیدم چون تو رسوامهربانی
نه همچو دوستگانت دوستگانی.
(ویس و رامین).
که رامین را بتو دیدم سزاوار
تو او را دوستگانی او تو را یار.
(ویس و رامین).
دینارگان:
بدو گفت از این مرد بازارگان
بیابی کنون تیغ دینارگان.
فردوسی.
درمگان:
که آید یکی مرد بازارگان
درمگان فروشد به دینارگان.
فردوسی.
سر بار بگشاد بازارگان
درمگان در او بود و دینارگان.
فردوسی.
ز دینارگان یکدرم نستدی
همی این بر آن آن بر این برزدی.
فردوسی.
فرزندگان:
وانگهی فرزندگانت گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
بازارگان و بازرگان. خدایگان:
زمانه و فلکت رهنمای و یاریگر
خدایگان و خدای از تو راضی و خشنود.
مسعودسعد.
گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد.
انوری.
نوگان: عید نوگان (عیدالتجدید). دهگان. (دهقان). نخجیرگان:
اگر شاهم کند همداستانی
کنم یک چندگه نخجیرگانی.
(ویس و رامین چ مینوی ص 178).
، در آخر اعداد درآید. چون: بیستگانی. سعید نفیسی در تعلیقات تاریخ بیهقی و ج 3 آرد: مؤلف فرهنگ جهانگیری درباره این کلمه گوید ’بیستگانی ماهیانه را گویند که به نوکران دهند’. سروری در مجمعالفرس نوشته است: ’بیستگانی به کسر با و سکون یا و سین مهمله و تای قرشت آنچه به لشکر دهند و جیره نیز گویند مثالش استاد منوچهری فرماید، بیت:
یکی را ازین بیش کاهی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی.
مؤلف فرهنگ رشیدی هم بدین اختصار کرده است که، ’بیستگانی ماهیانه که به نوکر دهند’. مؤلف برهان قاطع گوید: ’بیستگانی با کاف فارسی به الف کشیده و نون بتحتانی رسیده مواجب لشکریان و جیره و ماهیانۀ نوکران و هر چیزی که بجهت ایشان مقرر کرده باشند’.در فرهنگ آنندراج چنین آمده ’بیستگانی با کاف فارسی و الف کشیده. بمعنی مواجب لشکریان و جیره و ماهیانه که به چاکران مقرر کرده ماه بماه دهند منوچهری در مخاطبۀ با فلک گفته:
تو شاه بزرگی و ما همچو لشکر
ولیکن یکی شاه بیکار دانی
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی
بود فعل دیوانگان این سراسر
بعمدا تو دیوانه ای این ندانی.’
این بیت منوچهری که خطاب به جهان و یگانه شاهد فرهنگ نویسان برای کلمه بیستگانی است در بهترین چاپ دیوان منوچهری نیز بدین گونه آمده است:
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی.
و مراد این است که یکی را اصلاً و بهیچ وجه یا به اصطلاح معمولی از این بیستگانی نمیدهی و دیگری را دوبار میدهی. اما آنچنانکه سروری در مجمعالفرس ضبط کرده و پیش از این نقل کردم ’یکی را از این بیش کاهی نبخشی’ این هم نسخه ای است که به آسانی نمیتوان رد کرد مخصوصاً به این دلیل که در ضبط دیگر تکرار بیستگانی در هر دو مصراع از فصاحت خارج است. در هر صورت کلمه بیستگانی در نظم و نثر فارسی کلمه بسیار رایجی است و تقریباً همه شاعران به کار برده اند و آنچه اینک در پیش چشم من است بدین گونه است:
فردوسی در شاهنامه گوید:
ببخشیش وگر بیستگانی بود
همه بهر او زر کانی بود.
فرخی خطاب به ممدوح گوید:
ز بهر تقرب قوی لشکرت را
سپهر از ستاره دهد بیستگانی.
جای دیگر در وصف سپاه مسعود گوید:
سپاهی است او را که از دخل گیتی
بسختی توان دادشان بیستگانی.
لامعی گرگانی سروده است:
چو برگشته از درگه میرخیلی
گرفته همه جامه و بیستگانی.
نظیر کلمه بیستگانی شش کلمه دیگر در زبان فارسی از ترکیب عدد با گان ساخته شده، یکی دهگانی که فرهنگ نویسان مخصوصاً مؤلف فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری تصریح کرده اند نوعی از زر است و دیگر چهل گانی یا مخفف آن چل گانی که سنایی غزنوی در شعر آورده گوید:
هم تو دانی و هم برادر تو
که نبود آن قصیده چل گانی.
و دیگر شست گانی که فرهنگ نویسان از جمله سروری در مجمعالفرس و رشیدی بمعنی عمارت و اساس آورده و بدین بیت ابوالفرج رونی استشهاد کرده اند:
ز خاک درگه او ساز، شست گانی عمر
که قلب کعبه بود شست گانی محراب.
و این شعر در دیوان ابوالفرج چنین آمده:
ز قلب درگه او ساز شست گانی عمر
که قلب کعبه کند شستگانی محراب.
و ’قلب’ در مصراع اول، نسخه بدل ’گرد’ را هم دارد. اما در نسخۀ خطی از دیوان ابوالفرج این بیت بدین گونه ضبط شده است:
ز گرد درگه او ساز پیشگانی عمر
که قلب کعبه بود پیشگانی محراب.
دیگر کلمه پانصدگانی است که فتوحی مروزی در قصیده ای که در پاسخ انوری گفته بدین گونه آورده است:
وز پس آنکه ز انعام جلال الوزرا
بتو هر سال دهد مهری و پانصدگانی.
و این بیت نیز در نسخه های خطی و در تذکره ها در مصرع دوم بجای ’هر سال دهد’ نسخه بدل ’هر سال رسد’ دارد. دیگرهفتصدگانی که در متن ما (نسخۀ سعید نفیسی) در صحیفۀ 406 درباره خلعت دادن به ابوالفتح رازی و دادن منصب عارضی گوید: خلعت عارضی پوشیده در آن خلعت کمر هفتصدگانی بست. دیگر هزارگانی که در متن ما نیز دو جا آمده است: نخست در صحیفۀ 320 که سالاری هندوستان را به احمد ینالتکین می دهند و او را خلعت این شغل می پوشانند گوید: کمر زر هزارگانی بسته و با کلاه دو شاخ و ساختش هم هزارگانی بود. دوم در صحیفۀ 451 که وزارت را به احمد بن عبدالصمد داده اند می گوید: خلعت پوشانیدند که کمر هزارگانی بود در آن خلعت. از این مورد پیداست که کمر هزارگانی منتهای خلعت و بخششی بوده است که درباره عمال بسیار محتشم مانند وزیر و سالار هندوستان میکرده اند. در صحیفۀ 174 که تفصیل خلعت گرفتن وزیر دیگر یعنی احمد بن حسن میمندی را آورده میگوید: کمری از هزار مثقال پیروزه ها درو نشانده. ازین جا مسلم میشود که کمر هزارگانی و کمر هزار مثقال هر دو یکی است و جای دیگر در صحایف 315 و 316 که تاش فراش را سپهسالاری عراق داده اند میگوید: خلعتی سخت نیکو فاخر راست کردند تاش را: کمر زر و کلاه دو شاخ و استام زر هزار مثقال. باز جای دیگر در صحیفۀ 159 درباره سپهسالاری غازی گوید: امیر فرمود تا کمر شکاری آوردند، مرصع به جواهر و وی را پیش خواند و به دست عالی خویش بر میان او بست. در جای دیگر در صحیفۀ 347 که سخن از آمدن رسول خلیفه و تشریفات ورود اوست میگوید، چهارهزار غلام سرایی... دو هزار با کلاه دو شاخ و کمرهای گران ده معالیق بودند... و غلامی سیصد... با جامه های فاخرتر و کلاه های دو شاخ و کمرهای زر... در میان سرای دیلمان و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حجاب با کلاههای دو شاخ و کمر زر بودند. هر چند که در این مورد جملۀ ’ده معالیق’ معنی روشنی ندارد زیرا که معالیق جمع معلاق بمعنی چنگ و چنگک و وسیلۀ آویختن است و شاید کمرهایی معمول بوده که گرداگرد آن ده چنگک برای آویختن انواع سلاح داشته است، یا یک نوع زینت و گل میخی گرداگرد آن می کوبیده اند در هر صورت از این مواردمختلف قطعی مسلم میشود که دربار غزنویان کمربند زرین مانند کلاه دو شاخ از وسایل رسمی تشریفات بوده است، و چون در این جمله ها که نقل کردم آنچه به وزیر و سپهسالار داده میشده یک جا کمر هزارگانی و جای دیگر کمرهزار مثقال گفته شده و یک جا هم برای کمتر از وزیر و سپهسالار یعنی عارض، کمر هفتصدگانی آمده و نیز تصریح شده که این کمرهای مرصع بوده و جای تردید نیست که همه از زر بوده است و حتی یک جا درباره ساخت یعنی زین و برگ اسب هزارگانی گفته شده و یک جا درباره استام یعنی دهانۀ اسب هزار مثقال آمده است برای من هیچ تردید نیست که ’گان’ مقیاس وزن بوده است برای طلا و شاید هم نقره و روی هم رفته فلزهای گرانبها و مانند قیراط برای جواهر و چون هزارگان و هزار مثقال را قرین یکدیگر آورده اند تقریباً یقین است که یک ’گان’ یک مثقال بوده است پس ده گانی یعنی ده مثقالی و بیستگانی یعنی بیست مثقالی و چهل گانی یعنی چهل مثقالی و شصت گانی یعنی شصت مثقالی و پانصدگانی یعنی پانصدمثقالی و هزارگانی یعنی هزار مثقالی. اگر این نتیجه را هم قبول نکنیم و شستگانی را که در درست بودن آن تردید است مستثنی کنیم و محرف پیشگانی بگیریم تازه از شش کلمه دیگر که ده گانی و بیست گانی و چهل گانی و پانصدگانی و هفتصدگانی و هزارگانی باشد آشکار برمی آید که در اصطلاح نقود یا بگفتۀ فرهنگ نویسان زر و یا فلزات گرانبها عموماً به کار رفته است. دکتر رضازادۀ شفق در فرهنگ شاهنامۀ خود در معنی این لغت (بیستگانی) چنین حدس زده است: ’شاید اصلاً مبلغی بوده در آن تاریخ بیست عددی مثلاً بیست دیناری بوده’ ’این حدس نزدیک بهمان نتیجه است که من گرفته ام. ظاهراً پول رایج دربار غزنوی همین بیستگانی یعنی سکۀ مخصوص دارای وزن معین بوده است زیرا چنانکه پیش از این گذشت سمعانی در کتاب الانساب در شرح ملاقات محمود غزنوی با ابوالحسن خرقانی گوید: که چون محمود خواست کیسه های دینار به ابوالحسن بدهد وی گفت: ما لشکر خویش را بیستگانی داده ایم توانی به لشکر خویش ده. پس از این نیز خواهد آمد که نظام الملک در سیاست نامه جایی که اشاره ای به لشکر محمود غزنوی کرده همین اصطلاح را به کار برده است، و نیز چنانکه بیاید همین کلمه بیستگانی را ظاهراً نخست ابونصرعتبی در کتاب یمینی بتازی ’عشرینیه’ و ’عشرینیات’ ترجمه کرده و از آن پس وارد زبان تازی شده است و در فرهنگها هم ضبط کرده اند. چون عتبی این اصطلاح را درباره لشکر منصور بن نوح سامانی آورده است چنان مینماید که کلمه ’بیستگانی’ لااقل از زمان سامانیان در مورد ماهیانۀ لشکریان استعمال شده است چنانکه پیش از این گذشت. فردوسی و فرخی و منوچهری و لامعی که همه از شعرای همین دوره یا نزدیک به این دوره بوده اند این کلمه را در اشعار خود آورده اند. اگر نخواهیم لفظ بیستگانی را بمعنی سکۀ دارای بیست مثقال زر بدانیم میتوان از این موارد استعمال گانی در اعداد نتیجه دیگر گرفت. آن این است که در اصطلاح نقود و سکه ها اعداد مکرر به کار رفته و شکی نیست که زر خالص بی عیار را ده دهی گفته اند یعنی زری که هر ده قسمت آن زر است و بهیچ وجه فلز دیگری که در عیار زدن به کار میبرند و بیشتر مس بوده در آن نیست و بهمین جهت زری را که از ده قسمت پنج قسمت آن زر بوده است ده پنجی گفته اند و در این شعر که فرهنگ نویسان شاهد آورده اند هر دو اصطلاح گنجیده شده:
بر من است اینکه در سخن سنجی
ده دهی زر زنم نه ده پنجی.
و مقصود شاعر این است که زر خالص می آورم نه زری که یک نیم آن چیز دیگر باشد.این شعر فردوسی که پیش از این شاهد آوردم:
ببخشیش وگر بیستگانی بود
همه بهر او زر کانی بود
شاید بتوان گفت معنی بسیار صریحی دارد و مقصود فردوسی این است که اگر آنچه می بخشی بیستگانی یعنی زر مخلوط و عیاردار هم باشد چون تو می بخشی برای او زر کانی (طلای معدنی) ، یعنی زر خالص و زر ناب خواهد بود و بخشش تو بر قدر و قیمت آن میفزاید. میتوان چنین نتیجه گرفت که بیستگانی ونظایر آنهم مانند ده دهی و ده پنجی برای تعیین عیار زر بوده است و شاید بیستگانی یعنی زری که از صد قسمت بیست قسمت آن زر خالص بوده و می بایست سکه ای باشد که مخلوط از آهن و فلزهای دیگر بوده و چون پادشاهان رواج میداده و آن را معتبر میدانسته اند و قیمت رسمی برای آن قایل می شده اند در میان مردم رواج پیدا میکرده مانند اسکناس های امروز و ’چاو’ در زمان مغول و ’شهروا’ در زمان سعدی که اعتبار معهودی در میان مردم داشته و نه اینکه ببهای حقیقی جنس آن داد و ستد بکنند. کلمه بیستگانی را به زبان تازی هم بر ده و ’عشرینیه’ و جمع آن را ’عشرینیات’ ترجمه کرده اند و ابونصر عتبی در کتاب یمینی که آنهم تاریخ دورۀ غزنوی و مربوط به زمان سبکتکین و محمود است درباره جلوس منصور بن نوح سامانی مینویسد: ’بعد اموال عظیمه اطلقت، و عشرینیات فرقت’ منینی در شرح این عبارت مینویسد: ’العشرینیات جمع عشرینیه منسوبه الی العشرین و هی ارزاق تفرق علی الجند فی کل عشرین یوما و قیل کان یعطی کل واحد منهم عشرین دیناراً’. خاورشناس نامی لهستانی بیبرشتین کازیمیرسکی ’در کتاب اللغتین العربیه و الفرانساویه’ که یکی از بهترین فرهنگهای زبان تازی است کلمه عشرینیه را ’حقوقی که هر بیست روز بپردازند’ معنی کرده است و بگمان من این توجیهی نادرست است که از کلمه ’بیست’ در فارسی و ’عشرین’ در زبان عرب کرده اند وپنداشته اند بیستگانی یا عشرینیه میبایست پولی باشد که بیست روز به بیست روز بدهند، یا چنانکه منینی فرض کرده است هر بیست دیناری که به یک تن بدهند. و به دلایلی که گذشت باید بیستگانی یا عشرینیه را نوعی از سکه بدانیم گویا این تعبیرها نخست از این جمله که در کتاب سیاست نامۀ نظام الملک آمده است بیرون آمده. در نسخه های مختلف سیاست نامه این جمله به اختلاف ضبط شده، در چاپ پاریس این عبارت چنین آمده: ’ترتیب ملوک قدیم آن چنان بوده است که اقطاع ندادندی و هر کسی را بر اندازه در سال چهار بار مواجب ایشان از خزینه بدادندی و ایشان پیوسته با برگ و نوا بودندی و عمال مال جمع همی کردندی و به خزانه همی آوردندی و از خزینه بر این مثال هر سه ماهی یکبار دادندی و این را پیشه گانی خواندندی و این رسم و ترتیب هنوز در خانه محمود باقی است’. در چاپی که از روی همین چاپ پاریس در بمبئی در 1330 کرده اند این عبارت بهمین گونه در ص 99 آمده و باز در چاپی که از روی چاپ پاریس در بمبئی کرده اند و تاریخ ندارد و تنها به پایان فصل بیست و پنجم میرسد نیز این عبارت بهمین گونه در صص 109- 110 هست.
در چاپ 1310 طهران که به اهتمام مرحوم سید عبدالرحیم خلخالی منتشر شده این مطلب چنین آمده است. ’ترتیب پادشاهان قدیم چنان بوده است که اقطاع ندادندی و هر کسی را بر اندازۀ ایشان در سالی چهار بار مواجب از خزانه نقد بدادندی ایشان پیوسته با برگ و نوا بودندی و اگر مهمی پیش آمدی در وقت دو هزار سوار برنشستی وروی بدان مهم آوردندی و عمال جمع همی کردندی و بخزانه تسلیم همی کردندی و از خزانه بدین غلامان و لشکر هر سه ماهی یکبار میدادندی و این را بیستگانی خواندندی. و این رسم و ترتیب هنوز در خاندان محمودیان هست’.در چاپی که به تصحیح عباس اقبال در تهران ص 1320 ه.ش. منتشر شده این جلمه چنین است: ’ترتیب ملوک قدیم آن چنان بوده است که اقطاع ندادندی و هر کسی را بر اندازه در سال چهار بار مواجب از هزینۀ نقد بدادندی و ایشان پیوسته با برگ ونوا بودندی و عمال مال همی جمع کردندی و بخزانه همی آوردندی و بر هزینه بر این امثال هر سه ماهی یکبار دادندی و این را بیستگانی خواندندی و این رسم و ترتیب هنوز در خانه محمودیان باقی است’. عباس اقبال در پای صحیفه در معنی کلمه بیستگانی نوشته است: ’بیستگانی در اصل پولی بوده است که هر بیست روز بیست روز به نوکران و لشکریان میدادند بعدها بمعنی مطلق ماهیانه یا پولی شده است که در سر موعدی به مستخدمان و لشکریان پرداخته اند’. اختلاف در میان این سه چاپ که قهراً ناشی از اختلاف در میان نسخه های خطی سیاست نامه است خوب میرساند که در این کتاب دست برده اند و مغشوش بودن عبارت هر سه نیز مؤید این نظر است و چنان می نمایدکه کاتبان در این مورد تصرف کرده و از خود چیزی در آن وارد کرده اند و گرنه این نکته که سپاهیان را در سال چهار بار مواجب میدادند و هر سه ماهی یکبار می دادند و این را بیستگانی می گفتند کاملاً نادرست می نماید زیرا چگونه ممکن بوده است سپاهی و لشکری را که قهراًاز مردم تنگ دست و مزدور بوده اند هر سه ماه یکبار و هر سال چهار مواجب بدهند و چگونه ایشان می توانسته اندچهار ماه صبر کنند تا چیزی بدیشان برسد وانگهی چرا چیزی که هر سه ماه به سه ماه یا هر سال چهار بار می دادند بیستگانی می گفتند و کلمه بیست با این کار چه مناسبت دارد اگر مناسبت با سالی چهاربار رعایت میشد چهارگانی و اگر هر سه ماه به سه ماه رعایت میشد سه گانی بگویند همین دلیل این نکته را سست می کند که چون هرسه ماه به سه ماه و یا هر سال چهار بار ارزاق لشکر یا به اصطلاح امروز حقوقشان را می دادند آن را بیستگانی میگفتند و آن دو توجیه دیگر که چون هر بیست روز به بیست روز حقوق سپاهیان را می پرداخته اند بیستگانی گفته اند یا آنکه به هر تن بیست دینار می داده اند چنین اصطلاح کرده اند هر دو توجیه نیز بنظر سست می آید زیرا که چون تقویم ایران همیشه چه در دورۀ پیش از اسلام و چه در دوره های اسلامی سال شامل 12 ماه لااقل سی روز بوده است و در تقسیم مال رعایت ماه را میکرده اند دلیلی نبوده است حقوق لشکریان را بیست روز بیست روز بپردازند از سوی دیگر یک دینار 21 نخود یا 4/25 گرم طلا بوده است و 20 دینار که 85 گرم طلا می شده با ارزانی که زندگی در آن زمانها داشته مبلغ بسیار گزافی بوده که به یک لشکری نمی داده اند و محال بوده است که حقوق ماهیانه یک سپاهی بیست دینار باشد تا به همین جهت حقوق لشکریان را بیستگانی بگویند. در این صورت من شک ندارم که در عبارت سیاست نامه دست برده و از روی اطلاع نادرستی که بعدها رواج داشته است این مطلب را در آن وارد کرده باشند و به عقیده من بیستگانی اصطلاحی است برای تعیین نوعی از سکه که یا بیست مثقال زر داشته است یا بیست درصد عیار داشته و من دلایل برای پذیرفتن توجیه نخستین را قوی تر میدانم و البته اگر بپذیرم که بیستگانی سکه ای دارای بیست مثقال طلا بوده دلیل نیست بگوئیم به هر لشکری بیست مثقال طلا در ماه میداده اند بلکه سکۀ رایجی که برای پرداخت حقوق لشکریان در آن زمان معمول بوده، این سکه بیستگانی یعنی بیست مثقالی بوده که قطعاً کسوری هم داشته است. (تاریخ بیهقی سعیدنفیسی ج 3 چ دانشگاه صص 1062- 1068) در تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی آمده است: بیستگانی مواجبی بوده است که سالی چهار بار به لشکر میداده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است. (مفاتیح العلوم ص 42). این کلمه را به عربی ’العشرینیه’ میگفته اند و شاید پولی بوده است بوزن بیست مثقال چنانکه کمر هزارگانی بمعنی هزار مثقالی میگفته اند. منوچهری گوید:
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی.
سلطان طاهر دبیر را گفت حاجب را بگوی که لشکر را بیستگانی تا کدام وقت داده است و کدام کس ساخته تر باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 59). رجوع به بیستگانی شود. ، علامت نسبت و لیاقت، شمس قیس در المعجم (چ مدرس رضوی ص 177). در زمرۀ ’حرف نسبت و تکریر اعداد’ نویسد: رایگان در اصل راه گان بوده است. حرف هاء بهمزۀ ملینه بدل کرده اند، و بصورت یاء می نویسند: یعنی آنچ در راه یابند بی بدل عوضی و تحمّل مشقّت کسبی و سعیی، و شایگان همچنین در اصل شاه گان بوده است، یعنی کاری که بحکم پادشاه کنند بی مزد و منت، چنانک شهید شاعر گفته است:
مفرمای درویش را شایگان...
و گنج شایگان یعنی گنجی که شاهان نهاده باشند یا گنجی که لایق شاهان تواند بود، و آنچ رشید گفته است:
اشعار پر بدایع دوشیزۀ من است
بی شایگان ولیک به از گنج شایگان
یعنی بی قوافی نادرست، که حرف روی آن اصلی نباشد، و به حکم آنک شاعر در استعمال حروف جمع چون مردان و زنان و سایر حروف زواید بجای حرف روی چون الف ملکا وشرقا و غربا و راء رفتار و گفتار و نون آمدن و رفتن و امثال آن سعی اندیشه و رویتی نبرده است و به ایراد آن در جملۀ قوافی صحیح که حرف روی آن از اصل کلمه باشد است، آن قوافی را شایگان خواندند چنانک ازرقی گفته است:
آن همام دولت عالی جمال دین حق
آن فخار جمع شاهان مفخر سلجوقیان.
و چنانک خاقانی گفته است:
باران جود از ابر کف شرقا و غربا ریخته
و چنانک بلفرج گفته است:
راغها باغ کند یمن قدومت ملکا.
و چنانک کمال اسماعیل گفته است:
ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش.
و چنانک انوری گفته است:
تا نگویی که شعر مختصر است
مختصر نیست چون تویی معنیش - انتهی.
(المعجم چ مدرس رضوی ص 226 و 227).
و رجوع به برهان قاطع چ معین ذیل ’گان’ شود.
، گان مزید مؤخر نسبت، در آخر اسماء ماهها (شهور) پیوندد، و آن دال ّ بر جشنی است که نام ماه با نام روز تطبیق شود. در ایران باستان هر روز ماه را بنام خدا یا یکی از امشاسپندان و فرشتگان موسوم میکردند، و چون اسم ماه با اسم روز تطبیق میشد آنروز را جشن میگرفتند، و نام جشن مزبور غالباً همان نام ماه و روز بعلاوۀ گان بوده است: تیرگان، منسوب به ماه تیر و جشنی که در تیر روز از تیرماه گیرند. فروردگان، منسوب به فروردین ماه و جشنی که درفروردین روز از فروردین ماه گیرند. مهرگان، منسوب به مهرماه و جشنی که در مهرروز از مهرماه گیرند. آبریزگان، نام جشنی است که فارسیان در سیزدهم تیرماه کنندو آب بر یکدیگر پاشند. (برهان). خردادگان، جشنی که در روز خرداد از ماه خرداد منعقد میشد. آبانگان، جشنی که در روز آبان از ماه آبان بر پا میکردند. ، شمس قیس در المعجم در عنوان ’حرف نسبت و تکریر اعداد’ آرد (چ مدرس رضوی ص 177) : ’کاف و الف و نون چون به اواخر اعداد درآید تکریر عدد فایده دهد چنانک دوگان و سه گان و چهارگان بمعنی دو دو و سه سه و چهار چهار و منه معنی قوله تعالی: مثنی و ثلاث و رباع’ (قرآن 3/4). رباع، چهارگان. (منتهی الارب) : او را گفت (شیرویه) کسری را از من پیام ده و بگوی این بلا که بتو رسید از تو بود... در زندان هر کس که بود بخواستی کشتن و هر شبی پنجگان و ششگان همی کشتی و ایشان را آن ذل و سختی بس بود که در زندان تو بودند، کشتن نمی بایست کردن. (ترجمه طبری بلعمی).
گردون هزارگان ستد از من بجور و قهر
ایدر هرآنچه یافته بودم یگان یگان.
رودکی.
پس گیو بدآوۀ سمکنان
برفتند خیلش یگان و دوگان.
فردوسی.
روزها برگذشته از وقت مولد بازگیری و هفت گان فکنی. (التفهیم). و سی هزار سوار با او جمع شد پانصدگان پانصدگان بناحیتها همی فرستاد. (تاریخ سیستان). پس پنج هزار سوار تفرقه کرد پانصدگان به خراسان و سیستان و پارس و کرمان. (تاریخ سیستان). و ده گان و پنج گان را همی درخواندندی و همی کشتند تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ و القصص ص 165). پس مختار پنجاگان و صدگان سپاه فرستادن گرفت بمکه. (مجمل التواریخ و القصص).
اینجا همی یگان و دوگان قرمطی کشند
زینان به ری هزار بیابد به یک زمان.
فرخی.
عمر ترا که مفخرت دین و ملک از اوست
بر دفتر حساب تو صدگان شمار باد.
مسعودسعد.
ای آنکه سوی دولت تو قاصد نصرت
پیوسته یگان است و دوگان است و سه گان است.
مسعودسعد.
ستونی دیگر پنجگان گز باشد پرداخته. (تفسیر بی نام مائه ٔهفتم هجری ملک عبدالعلی صدرالاشرافی). ،
{{پسوند مکانی، مزید مؤخّر امکنه}} پسوند مکانی مانند: آذرآبادگان، آذربایگان:
بیک ماه در آذرآبادگان
ببودند شاهان و آزادگان.
فردوسی (از سروری).
اسپورگان، دلیرگان، سمنگان، شاپورگان، شادگان، گرگان، گلپایگان، گوزگان، گوگان، لتنگان، لوشگان، نیرگان، ولیگان، احمد کسروی نویسد: کان - این کلمه که سپس گان ’با کاف فارسی’ گردیده در آخر نامهای شهرها و دیه ها فراوان آمده: چنانکه اردکان و گرگان وزنگان و ارزنگان و بسیار مانند اینها. و درباره معنی آن دو احتمال میتوان داد یکی آنکه بمعنی جا و زمین باشد چنانکه ما این مطلب را در جای دیگر ثابت کرده ایم (در دومین دفتر نامهای شهرها و دیه های ایران) و دیگر آنکه بمعنی نسبت باشد چنانکه در کلمه های بازارگان و شایگان (شاهگان) بهمین معنی. به هرحال از اینجامعنی آذربایگان روشن میشود: یعنی سرزمین یا شهر آذرباد. اما شکل راست کلمه از آنچه تا اینجا گفتیم پیداست که شکل نخستین و دیرین آن آتور پاتکان بود که در کتابهای پهلوی بدان شکل می نگارند. سپس این نام آذرپاذگان و سپس آذرپادگان پس از آن آذرپایگان شده که هر کدام در زمان خود درست بود و اکنون آذربایگان راست است و چون در برخی شهرهای ایران بویژه در نواحی جنوب گاف فارسی را تبدیل به جیم میکرده اند آذربایجان با جیم نیز غلط نیست. اما آذرآبادگان غلط محض است. فردوسی شاید خواسته تفنن بکار برد و از نام سرزمین، صفتی مشتق سازد یا اینکه وزن شعر او را به بکار بردن آن کلمه ناچار نموده است. بهر حال نباید پنداشت که کلمه مزبور بنیاد راستی دارد و میتوان آن را بکار برد. چون در میان سخن نام گلپایگان برده گفتیم اصل آن وردپاتکان بود بهتر آن است که در پایان گفتار چند سطری هم درباره آن نام بنگاریم: کلمه ورد یا وارد بمعنی گل سرخ فارسی است نه عربی. تازیکان کلمه را از فارسی برداشته چنانکه ارمنیان هم برداشته اند و بمعنی گل سرخ بکار میبرند. بلکه باید گفت که کلمه ورد با کلمه گل یکی است یعنی ورد در نتیجۀ تغییراتی که از روی قواعد زبانشناسی در آن رخ داده تبدیل به گل یافته است. تفصیل این مطلب آنکه در علم زبانشناسی پارسی این معلوم است که بسیاری از واوهای زبان قدیم در زبان امروز تبدیل به گاف شده چنانکه کلمه های گزند و گراز وگرگ در اصل وزند و وراز و ورگ بوده و مانند اینها بسیار است واو ’وارد’ هم تبدیل به گاف شده و کلمه گارد یا گرد گردیده. چنانکه گلپایگان را هم در اواخر ساسانیان و اوائل اسلام ’گردپادگان’ میگفتند و تازیکان معرب نموده ’جرباذکان’ نامیده اند. (معجم البلدان یاقوت دیده شود). سپس از روی قاعده دیگری که آن نیز درزبانشناسی ایران معروف است، را و دال تبدیل به لام یافته و کلمه گارد مبدل بگال و سپس مبدل بگول و سپس مبدل به گل شده و بالاخره وردپاتکان و گلپایگان، شده یعنی شهر گلباد، و چنانکه گفتیم گلباد از نامهای معروف ایرانی بوده است. (مقالات کسروی ج 1 صص 121- 122).
، گان در کلمات جمع اسماء (و صفاتی که بجای اسماء نشینند) مختوم به ’هاء’ غیرملفوظ بهنگام جمع به ’ان’های آنها بگاف (کاف فارسی) تبدیل شود: زنده، زندگان. بنده، بندگان. تشنه، تشنگان: و ما بندگان را اندر جهان پدیدار کرد [خدای] . (مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری، هزارۀ فردوسی ص 134) .و درود بر برگزیدگان و پاکان و دینداران باد. (مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری ایضاً ص 134). و مأمون... یک روز با فرزانگان نشسته بود. (مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری ص 135). و اندر نامۀ پسر مقفع و حمزۀ اصفهانی و مانندگان ایدون شنیدم... (مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری ص 140).
پیش شاه جهان شما گویید
سخن بندگان شاه جهان.
فرخی (دیوان ص 269).
و شبانگاه آوردند پیش وی [عیسی] دیوانگان بسیار، و دیوها از ایشان بدر کرد بسخن خود و شفا داد... (انجیل معظم چ مسینا. رم 1951 میلادی ص 88). و او را قریب چهل پسر بوده و فرزندزادگان بیشمار از ایشان منشعب گشته اند... اما آنچه از پسران و پسرزادگان او معروف ومشهورند... (جامع التواریخ رشیدالدین فضل اﷲ ج 2 ص 90). خنک گرسنگان و تشنگان از برای طاعت و تقوی زیرا سیری و خجستگی یابند. (انجیل معظم ص 58).
تبصرۀ 1- باید دانست که در زبان تخطب در جمع این گونه کلمات بجای ’ان’ ’ها’ بکار برند: زنده، زنده ها. مرده، مرده ها. ستاره، ستاره ها. و از قدیم نیز گاه نویسندگان ما این شیوه را بکار برده اند: و ایمان نیاورده ام به فرشته های خدا و کتابهای او. (تاریخ بیهقی ص 135) (قاعده های جمع در زبان فارسی، تألیف دکتر معین ص 28).
ویژگان:
گرازه سر تخمۀ گیوگان
پس او همی رفت با ویژگان.
فردوسی.
خاصگان:
من ازتو همی مال توزیع خواهم
بدین خاصگانت یکان و دوگانی.
منوچهری.
رفتند بجمله یارگانت
ببسیج تو راه را هلا بین.
ناصرخسرو.
رودگانیش چرا نیز برون شکم است.
منوچهری.
مژگان:
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم.
حافظ (دیوان ص 243).
چه غم از تابش خورشید قیامت دارد
هر که در سایۀ مژگان تو در خواب رود.
صائب تبریزی.
تخمگان، چهرگان، نوبندگان، بندگان. قاعده فوق در مورد جمع اسماء فاعل و اسماء مفعول نیز صادق است: آیندگان، روندگان، جویندگان، خورندگان، گویندگان، یابندگان:
چو خوش زد مثل شاه گویندگان
که یابندگانند، جویندگان.
نظامی (از آنندراج).
افتادگان، ایستادگان، پیوستگان، رفتگان، خوابگان.
، علامت نسبت گان در آخر کلمات مختوم به ’ها’ی غیرملفوظ پیوندد و معنی نسبت و اتصاف دهد. در صورت اول ’ها’ حذف شود:
نه بر تو همچو مادر مهربان بود
نه مهرت را همیشه دایگان بود.
(ویس و رامین).
من این گفتم ز روی مهربانی
ز بهر مادری و دایگانی.
(ویس و رامین).
مژدگان:
چه آن کز دلبرم آگاهی آرد
چه آن کم مژدگانی شاهی آرد.
(ویس و رامین).
، گاه در آخر اسماء اعلام معنی خانواده و خاندان دهد:
گیوگان:
هشیوار و از تخمۀ گیوگان
که بر درد و سختی نگردد ژکان.
فردوسی.
گشوادگان:
به طوس و به گودرز و گشوادگان
به گیو و به گرگین و آزادگان.
فردوسی.
، پادشاه و سلاطین ظالم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گان
پسوندی است که به آخر کلمه اضافه می شود و علامت نسبت و صفت است مانند، رایگان، گروگان
فرهنگ فارسی معین
گان
لباس ویژه اطاق عمل
تصویری از گان
تصویر گان
فرهنگ فارسی معین
گان
پستان گاو، جان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ)
خدای هندی دارای سری شبیه به سر فیل. وی رب النوع علم و ادب محسوب می شود
لغت نامه دهخدا
گردی است سفیدرنگ کمی محلول در آب و از این جهت در موقع تجویز آن باید توأم با مقدار زیادی آب داد، این جسم رادر اسهالهای حاد بخصوص در اسهالهائی که عامل آنها ’سالمنلاکلرسویی و سالمنلاپاراتیفیا’ باشد و برای ضدعفونی روده ها قبل از شروع عملیات جراحی در روی قولون تجویز میکنند علاوه بر عنصردارویی بالا اجسام دیگری از قبیل ’سولفونی لامینوگانیدین’ یا ’سوکسینی سولفاتیازول’ را در مورد عفونت های رودۀ انسان با موفقیت بکار برده اند، (درمان شناسی عطایی چ دانشگاه ج 1 ص 333)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گنداره. گندار. از جملۀ اسامی ساتراپها برطبق نوشته های مورخین و جغرافیون یونانی و آنطور که در کتیبه های داریوی منقوش است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 14 و 15). گندار را بعضی با صفحه ای در شمال و شرق کابل تطبیق کرده اند و برخی با کابل و پیشاور کنونی (ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1452)
لغت نامه دهخدا
گاندرید، گانگرید، در قدیم مردمان کنار رود گنگ را بنام گاندرید میخواندند و پادشاه آن مملکت را در زمان فتوحات اسکندر، کساندرامس مینامیدند و قوای او در جنگ با اسکندر از این قرار بود: 20 هزار سوار، 120 هزار پیاده، دو هزار ارابه و چهل هزار فیل که در موقع جنگ مسلح میشدند، اسکندر چون این خبر را بشنید باور نکرد و پروس را طلبیده اطلاعات را از او پرسید، او هم اطلاعات رفه ژ را تأیید کرده گفت این مردم را گساندارید مینامند، (اینجا هم باید اشتباه شده باشد گانگرید صحیح تر بنظر می آید) و پادشاه آنها شخصی ضعیف النفس و بی نام است، (ایران باستان ص 1803، 1805، 1812، 1973)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پادشاهان کاسی که بکلی دولت بابل را منقرض کرد و خود به سلطنت نشست و تا 1734 میلادی حکمرانی کرده از این سلطان کتیبه ای باقی است که خود را پادشاه اقالیم اربعۀ عالم خوانده است. شانزده سال سلطنت کرد و خود را وارث سلاطین بابل معرفی نمود. از عهد تسلط کاسی ها بر بابل که 577 سال دوام داشته کتیبۀ مفصل و منظمی در دست نداریم از این جهت تاریخ بابل و ایلام در این شش قرن بسیار تاریک مانده است. (تاریخ کرد رشید یاسمی ص 42)
لغت نامه دهخدا
(گاندی)
پیشوای هندوان و موجد استقلال هندوستان.موهندس کرم چند گاندی روزدوم اکتوبر 1869 میلادی در شهر پور بندر که یکی از توابع کاتیاوار واقع در ایالت غربی هند است پا به عرصۀ وجود گذاشت. او از یک خانوادۀ متوسط متعلق بگروه بازرگانان بود. پدر بزرگ اورئیس وزیران حکومت محلی بود و پدرش نیز بهمان شغل اشتغال داشت. مادر او بانوئی متدین بود. همین سجیه دراخلاق فرزند او که بعدها بصورت ’پدر ملت هند’ درآمد اثر فراوان نهاد. موهندس تحصیلات ابتدائی را در همان شهر شروع کرد. ولی شاگرد باهوش و زرنگی نبود. بعد همراه با خانوادۀ خود به شهر راجکوت - یکی دیگر از نواحی ایالت فوق الذکر رفت و به ادامۀ تحصیل پرداخت.
از دوران تحصیل او اثری از عظمت آیندۀ وی مشاهده نمیشد جز اتفاقی کوچک که روزی یک بازرس انگلیسی به دبستانی که او تحصیل میکرد رفت تا کودکان را امتحان کند گاندی نمیتوانست یک کلمه را صحیح بنویسد معلم با اشاره به او فهمانید تا از نوآموز کنار خود رونویسی کند، و چون گاندی از این کار سرباز زد بعدها مورد طعن و بی احترامی آموزگار قرارگرفت. او از همان اوان مایل بود دیگران را تربیت کند و براهی که صحیح می پنداشت هدایت نماید. و چون میدید یکی از دوستان برادرش پسری مهمل و نامرتب است و به بعضی عادات ناپسند از جمله خوردن گوشت که در نزد هندوان مکروه است اعتیاد دارد تصمیم گرفت به هدایت وی پردازد. غافل از اینکه خود رفته رفته تحت نفوذ اخلاقی او قرار گرفت و به خاطر دوستی با او حتی بسرقت طلای دستبند برادر خود مبادرت ورزید. اثر دیگری که از علاقۀ گاندی حتی در دوران طفولیت به هدایت مردم مشاهده میکنیم ارتکاب وی بخوردن گوشت است. همان دوست به وی گفت: علت تفوق قوم انگلیس بر هندیان این است که چون گوشت میخورند قوی هستند ما که بدین کار نمیپردازیم ضعیف و ناچار از انقیاد هستیم. گاندی جوان به عشق کسب نیرو بمنظور پیشرفت ملت یکبار غذای گوشتدار خورد ولی چنان ناراحت شد که بقول خود او ’آن شب در خواب دیدم که گوسفند بینوا در معده ام بع بع میکند’.
هنوز سیزده سال از سنین عمرش نمیگذشت و در دبیرستان بودکه بخواست پدر با دختری بنام کاستوربای بسن و سال خود ازدواج کرد و چنانکه در سرگذشت خویش مینویسد در آن سن و سال از عروس جز میهمانی های مرتب و یافتن یک همبازی دختر چیزی نمی فهمید. در زمانی که در یکی از کالج های محلی دورۀ دوم دبیرستان را طی میکرد پدرش به سال 1885 میلادی بدرود حیات گفت. وضع خانوادگی آنها از نظر درآمد خوب نبود و بزرگان قوم به وی توصیه کردند شغل پدر در پیش گیرد ولی او آرزو داشت وکیل دادگستری شود و پیشنهاد کرد به لندن رود. اگر چه مادر متعصب او نخست با این پیشنهاد مخالفت ورزید اما بالاخره راضی شد مشروط بر آنکه فرزندش قول دهد هرگز به زن، شراب و گوشت دست نزند. گاندی در چهارم سپتامبر 1888 میلادی به طرف انگلستان حرکت کرد. ماههای اول اقامت در آن شهر تغییراتی عظیم در اخلاق وروحیۀ وی بوجود آورد بطوری که به آموختن ویولن و رقص و آئین سخنوری پرداخت.
ولی بر اثر تماس با طرفداران گیاهخواری و بخصوص آشنائی با دوبرادر متصوف روشی ساده در پیش گرفت و سعی داشت هر چه بیشتر زندگی را ساده و ارزان بگذراند. گاندی بهنگام اقامت در لندن آثار بزرگ دینی خود را بزبان انگلیسی خواند و آنگاه به مطالعۀ سایر ادیان بخصوص اسلام ومسیحیت پرداخت. کتاب نور آسیا تألیف ادوین آرنولد بویژه فصل مربوط به پیغمبر اسلام اثری عمیق در وی گذارد و همین که قرائت انجیل را به پایان رسانید تحولات بزرگ اخلاقی وی شروع شد و در تاریخ دهم ژوئن 1891 میلادی به وطن خویش بازگشت.
در بمبئی مطلع شد که مادرش بدرود حیات گفته و بقول خود اومرگ مادر اندوهی بمراتب بیش از درگذشت پدر برای وی ایجاد کرد. پس از رسیدگی به امور خانوادگی به بمبئی رفت تا به وکالت پردازد. در عرض چند ماه فقط یک موکل به وی رجوع کرد و روزی هم که میخواست از او در محکمه دفاع کند چنان ناراحت شده سرش گیج رفت که روی نیمکت افتاد و سبب تمسخر حضار گردید. ناچار به شهر خود بازگشت. در اینجا نیز از وی استقبالی بعمل نیامد لذا به پیشنهاد یک کمپانی هندی به افریقای جنوبی رفت تا پروندۀ آن را مورد مطالعه قرار دهد و در محکمه از آن دفاع کند. این مسافرت که در آوریل 1893 میلادی صورت گرفت در واقع مقدمۀ مبارزات سیاسی و اجتماعی وی بشمارمیرود: در آن زمان روش دولت افریقای جنوبی نسبت به غیر اروپائیان بخصوص هندیها بسیار ناپسند بود و مقاومت های سرسخت ولی مسالمت آمیز گاندی در برابر قوانین ظالمانۀ آن دولت سبب شهرت وی گردید به طوری که هندیها او را نمایندۀ خود دانستند و به دستورهای وی رفتار میکردند. گاندی در طول اقامت در افریقای جنوبی چندبار از طرف مأمورین دولتی و غیردولتی مورد ضرب قرار گرفت و به زندان افتاد، ولی هرگز از خود عکس العمل نشان نداد در ایامی هم که آزاد بود روزی در دادگاه دریافت که موکلش به او دروغ گفته و با اینکه حق الوکالۀ هنگفت به وی وعده داده شده بود در دادگاه اعلام کرد که چون موکل وی او را فریب داده از دفاع او خودداری کرد. کرمچند پس از سه سال اقامت در افریقای جنوبی و مسافرت بنقاط مختلف آن به هند بازگشت و تصمیم گرفت ملت هند را از بی عدالتی هائی که نسبت به هموطنان او در افریقای جنوبی روا میداشتند مستحضر سازد چند جزوه انتشار داد که یکی از آنها سبب شد بهنگام بازگشت مجدد به افریقای جنوبی مورد شتم و لعن اروپائیان قرار گیرد بطوری که اگر زوجه رئیس کلانتری محل بداد وی نرسیده بود اروپائیان با پاره آجر و سنگ و حتی گوجه فرنگی بقتلش رسانده بودند و این عمل وقیح چنان ایجاد هیاهو کرد که چمبرلین نخست وزیر انگلیس به استاندار انگلیسی افریقای جنوبی دستور رسیدگی داد وقتی که استاندار به گاندی گفت متهمین حاضرند و هر حکمی که درباره آنها صادر کنید بمنظور امتناع مقامات عالیه لندن قابل اجرا است گاندی فقط گفت ’آنها را آزاد کنید’. گاندی که در دومین مسافرت به افریقای جنوبی خانوادۀ خود را بهمراه برده بود در موقع شروع جنگ های بوئر به سال 1899 میلادی به علت اعتماد به حکومت انگلیسی و احترامی که برای آن قائل بود از جماعت هندیهای آن سامان یک واحد بهداری بوجود آوردو به قشون انگلیسی خدمت کرد و بدنبال آن به سال 1901. به میهن خویش بازگشت. ورود او به هند مصادف بود با تشکیل جلسات سالانۀ حزب کنگرۀ ملی. گاندی با استفاده از موقعیت چند قطعنامه راجع بوضع هندیان مقیم افریقای جنوبی به حزب پیشنهاد کرد که همه بتصویب رسید.و بدنبال آن پدر آیندۀ ملت هند تصمیم گرفت سراسر کشور را بوسیلۀ قطار راه آهن درجۀ سه مسافرت کند، تاهم با روحیۀ مردم و وضع زندگی ایشان در صفحات مختلف کشور آشنا گردد و هم طی مسافرت های طولانی خود از نزدیک ببیند طبقۀ سوم چگونه زندگی میکنند و به چه چیزاحتیاج دارند و چه عواملی برای پیشرفت ایشان مورد لزوم است. ولی مثل اینکه سرنوشت هنوز تماس گاندی را با مردم هند زود میدانست. زیرا چند صباحی از مسافرت های وی نمیگذشت که هندیهای مقیم ناتال بوسیلۀ تلگرام او را احضار کردند تا هنگام مسافرت چمبرلین به افریقای جنوبی همراه با هیأت نمایندگی هندیها با وی ملاقات کند و خواسته های ایشان را که لغو مالیات های سنگین و جلوگیری از سیاست امتیازات فعلی و تبعیضات نژادی بود به اطلاع نمایندۀ دولت انگلستان برساند. ولی مقامات اروپائی آن سامان مانع از ملاقات گاندی با چمبرلین شدند و او بناچار برای آغاز فعالیت مجدد خود علیه زورگوئی ها راه دیگری انتخاب کرد و برای وکالت در دادگاه عالی ژوهانسبورک نام نویسی کرد. در همین ایام بود که زولوها علیه حکومت انگلیسی در افریقای جنوبی قیام کردند و گاندی به پیروی از عقیدۀ خود مبنی بر مفیدبودن حکومت انگلیس برای بشریت یک واحد بهداری جدید تشکیل داد تا بزخمی ها و بیماران کمک کنند.
به جرأت میتوان ایام خدمت گاندی را دراین واحد پایۀ اصلی زندگی عالی اخلاقی آینده او دانست. درست است که تجربیات وی در امور مختلف از سالها قبل آغاز گردید و حتی در نیمۀ دوم توقف خود در لندن به هنگام تحصیل از تشریفات زندگی کناره گرفت و عزم جزم کرد تا حد امکان بسادگی زندگی کند ولی راه پیمائی های طولانی که در ایام نبرد قشون انگلیس علیه زولوها انجام میشد فرصت بسیار مناسبی بود تا گاندی به تعمق و تجسس نفس بپردازد. تصمیمات وی در این ایام راه زندگی او را بطور کلی تغییر داد و او را در مسیر جدیدی انداخت نخستین تصمیم وی به اصطلاح هندی ’تجرد در عین تأهل’ است. بدین معنی که شوهر در حالی که نهایت احترام و عزت را برای زوجه وحقوق او قائل است از توسل به اعمال شهوانی پرهیز میکند و اجازه نمیدهد دیو شهوت حتی برای یکبار او را فریب دهد. تصمیم دوم وی ’عدم تملک’ است که گفت لزومی ندارد بگرد آوردن مال پردازم. حداقل وسیله برای سهل ترین راه زندگی کافی است. این تصمیم با هدیۀ کلیۀ دارائی خود - حتی جواهرآلات زوجه اش - به کنگرۀ هندی های مقیم افریقای جنوبی آغاز گردید و به این حقیقت پایان یافت که در روز شهادت وی هنگامی که مأمورین دولت برای ثبت و ضبط موقت اموال وی اقدام کردند معلوم شدتنها ثروت این مرد عبارت بود از: یک ساعت، دو جفت کفش چوبی، یک عینک، یک قلم، کاردی مخصوص برای باز کردن پاکات، یک نمکدان، دو کاسۀ چوبی و یک قاشق چوبی به اضافه پارچۀ سفیدی که شبیه به لنگ برخود می بست و گاه گوشه ای از آن را روی شانه می انداخت. البته باید افکار عمیق او را در راه پیمائی های نبرد زولو با مطالعات وی همراه دانست. چه، بتصدیق خود او آثار تولستوی، جان رسکین، آدولف ژوست و مافوق اینها تعلیمات گیتاکتاب مقدس هنود و انجیل و قرآن مجید بخصوص فرمایشات حضرت پیغمبر (ص) در نوعپروری و خلوص و اخوت و سادگی اثرات فراوانی در فکر وی از خود باقی گذاشت.
گاندی معتقد بود هرکس پندی میدهد و اصلی را موعظه میکند باید در درجۀ اول خود واجد آن شرائط و مزایا باشد بدین سبب یا هر اصلی که مواجه میگشت نخست آن را در مورد خود به مرحلۀ آزمایش درمی آورد، در صورتی که مقرون بحقیقت و واقع مییافت آن را به دوستان و آشنایان تعلیم می داد. گاندی به دنبال مطالعۀ آثار تولستوی و تورو دریافت که یگانه راه مبارزه علیه زورگوئی مقامات اروپائی به هندیان در آن سامان استفادۀ از روش ساتیاگ راها است که در اصطلاح غیر هندی آن را ’مقاومت منفی’ عنوان کرده اند ولی مفهوم اصلی کلمه ’پافشاری برای راستی و حقیقت’ است گاندی به پیروی از اصل ’با شریر مقاومت مکن’ که از اندرزهای عیسی مسیح است به هم میهنان خود میگفت در راه راستی مبارزه کنید، هرگز به اعمال زور و تشدد نپردازید تا موفق شوید. گاندی برای اولین بار مبارزۀ ساتیاگ راها را به سال 1908 میلادی در افریقای جنوبی علیه ’قانون سیاه’ آغاز کرد که فوراً بازداشت شد و مدت ده ماه در زندان گذرانید. ژنرال اسموتس استاندار انگلیسی افریقای جنوبی قول داد در صورتی که هندیها علیه قانون سیاه مبارزه نکنند آن رالغو کند. گاندی به قول او اعتماد کرد و علیرغم مخالفتهای شدید و حتی تهدید به مرگ هندیها برگۀ مخصوص را امضاء کرد. ولی اسموتس به عهد خود وفا نکرد و بهمین دلیل قیام آرام و بدون سلاح هندیها آغاز شد و دسته دسته در سپتامبر 1908م. بدنبال گاندی بزندان رفتند. گاندی برای سومین بار در فوریۀ 1909م. به زندان با کار محکوم شد. در طول سه ماه محکومیت ساعات فراغت به مطالعه پرداخت و چنان از حیث روحیه و جنبه های اخلاق تقویت شد که اعلام داشت بهترین محل برای ساختن و پرداختن روح زندان است. مبارزۀ گاندی هنوز ادامه داشت که دولت افریقای جنوبی اعلام کرد فقط ازدواج اروپائیان رسمیت دارد. زنان هندی این اعلامیه را موجب هتک احترام و حیثیت خود تلقی کردند و از آن پس در مبارزات مسالمت آمیز با مردان شرکت و همکاری کردند. هندیها بمنظور نقض قانون بطور دستجمعی از مرز ترانسوال گذشتند وبا اینکه عده زیادی از ایشان را گلولۀ سربازان اجنبی از پای درآورد ولی پایداری آرام و عدم توسل به اسلحه و پاسخ متقابل دولت را بزانو درآورد. بطوری که گاندی را هم پس از چهارمین زندان آزاد کرد و قوانین غیر قانونی بودن ازدواج غیراروپائیان و قانون سیاه وقانون منع عبور از سرزمین ترانسوال و ناتال را لغو کرد. گاندی در یکی از همین چهار زندان بود که یک جفت کفش صندل راحت برای ژنرال اسموتس بافت. و ژنرال مزبور پس از بیست وپنج سال هنگامی که راجع به گاندی صحبت کرد گفت: حالا فهمیدم که شایسته نبودم پا در کفش چنان مردی کنم.
در سال 1893 میلادی که گاندی به طرف افریقای جنوبی حرکت کرد یک وکیل جوان و بی تجربه ای بود و به دنبال ثروت میرفت. در ژانویۀ 1915 میلادی که بار دیگر به میهن خویش باز گشت بقول تاگور شاعر فیلسوف هند ’روحی بزرگ ولی ژنده پوش’ بود که از مال دنیا چیزی نداشت ولی عزم کرده بود به اصلاح اخلاق هم میهنان خود پردازد. در آن ایام هنوز کم بودند افرادی که در خود هند گاندی را میشناختند. ولی مسافرتهای مرتب او به استانهای کشور و بخصوص آغاز مبارزۀ ساتیاگ راها در یکی از شهرهای ایالت بهار موسوم به چام پاران و موفقیت این مبارزه که علیرغم میل گاندی توسط مطبوعات در سراسر کشور تبلیغ و بزرگ میشد باعث شد تاروزبروز بر پیروان او افزوده گردد. مبارزۀ مسالمت آمیز چام پاران بقول مطبوعات ملی هند ثابت کرد، ملتی که بخواهد مستقل شود باید بپاخیزد و برخاستن مولد یک عامل است آنهم تصمیم. مبارزۀ کارگران نساجی احمدآباد دومین وسیله ای بود که سبب اشتهار بیشتر گاندی در خود هند شد و چون صاحبان کارخانجات حاضر نشدند خواسته های کارگران را برآورند و خطر گرسنگی برای کارگران بود گاندی اعلام کرد که روزه خواهد گرفت و تا روزی که مسئله حل نشود به غذا دست نخواهد زد. این امر در صاحبان کارخانجات نساجی احمدآباد بسیار مهم تلقی شد بطوری که در عرض سه روز کارگر و کارفرما با هم کنار آمدند و گاندی روزه را شکست. گاندی طی دو سال اول بازگشت اخیر از افریقای جنوبی چندین مبارزۀ مسالمت آمیز را هدایت کرد و در هیچ میتینگ و تظاهراتی نبود که خودپیشاپیش دیگران حرکت نکند. بتصدیق حتی دشمنان و مخالفین وی علت اصلی پیشرفت او همین بود که اگر تظاهراتی باید صورت بگیرد خود در صف اول می ایستاد و بجلو میرفت تا هرگاه مأمورین شهربانی و دولتی حمله ای کنند اول خود او را بزنند و بازداشتش کنند. در سال 1917 میلادی نایب السلطنۀ وقت انگلیسی از او تقاضا کرد که برای توفیق انگلیس در جنگ مردم را تشویق کند تا در ارتش انگلیسی هند نام نویسی کنند. گاندی که هنوز امپراطوری بریتانیا را منزه می پنداشت پیاده براه افتاد و با تحمل مصائب بسیار واحد بزرگی تشکیل داد ولی ضمناً دریافت اگر مردم برای مبارزه بنفع حق خود و علیه زورگوئی با وی همگام هستند او نباید بپندارد که در جنگ برای دیگران نیز بهمان نسبت فدائی و آماده هستند.
گاندی تا این زمان در امور سیاسی دخالت نکرده بود یابعبارت دیگر قدم به صحنۀ سیاست امور هند نگذاشته بود. ولی حکومت انگلیسی هند بجای پاداش فداکاریهای هندیان در جنگ بین المللی اول قانونی گذراند که هند را در غل و زنجیر نگاه دارند. بموجب این قانون که ’رولت بیل’ نامیده میشد دولت میتوانست هر فرد هندی را که علیه او سخنی راند و یا نویسد بدون محاکمه زندانی یا اعدام کند. رولت بیل در واقع قانون خفقان عمومی بود و همین قانون گاندی را از خواب ممتدی که سالها بدان فرورفته بود بیدار کرد، و نظرش را نسبت به حکومت خارجی تغییر داد و بالضروره او را به صحنۀ سیاست کشاند. مبارزات سیاسی گاندی از سال 1919 میلادی شروع شد و تا سال 1948 میلادی که بضرب گلولۀ یک فرد جاهل از پای درآمد ادامه داشت. در واقع باید او را در طول چنین مدتی طولانی یکه تاز سیاست هند دانست. گاندی در این بیست و نه سال وضع کلی سیاست هند را تغییر داد ولی خود او کوچک ترین تغییری ننمود. برای بیدار کردن احساسات مردم و تعمیم مبارزات دستور ’هرتل’ صادر کرد. هرتل را باید نوعی اعتصاب و اعتراض عمومی دانست که بهنگام اجراء آن کلیۀ دکاکین و بازارها بسته میشود، کارمندان ادارات و بنگاه ها اعم از دولتی و غیردولتی از حضور در محل کار امتناع می ورزند. نخستین هرتل که بعنوان مبارزۀ با قانون خفقان عمومی بود موجب تعجب عموم حتی خود گاندی گشت زیرا تا به آن روز باور نکرد که ملت هندوان و مسلمانان تا به این حد برای پیشرفت امور مشترک خود صمیمانه همکاری کنند. ولی او در این مبارزه بازداشت شد و چون شنید یک افسر پلیس به دست جمعیت در احمدآباد به قتل رسیده است متأسف شد و به منظور اعتراض علیه این اقدام که خلاف روح مسالمت آمیز مبارزات او بود مدت سه روز روزه گرفت. در روز اعلام روزه (سیزدهم آوریل 1919م.) ژنرال دایر فرماندۀ انگلیسی پادگان احمدآباد به سربازان خود دستور داد اشخاصی را که در تظاهرات شرکت داشتند در محلی بنام باغ جلیان والا به مسلسل بستند در نتیجه یکهزار و دویست نفر درهمان محل بقتل رسیدند و سی و شش هزار نفر دیگر زخمی شدند. این قتل عام عمومی که در تاریخ بشر کمتر نمونه و تالی دارد حتی در پارلمان انگلیس مورد بحث قرار گرفت و یکی از نمایندگان آن گفت: ’این روز، سیاه ترین یوم در تاریخ حکومت انگلیسی در هند است’ سیزدهم ژوئیه را هندیها عزای عمومی میدانند. چندی پس از این واقعه مسئلۀ خلافت بعلت از بین رفتن امپراطوری عثمانی پیش آمد. این امر که در هند باعث تشکیل میتینگها و مجامع مختلف شده بود توجه گاندی را بخود جلب کرد، در چند میتینگ بنفع هندیهای مسلمان نطق کرد و در یکی ازهمین میتینگ ها بود که ’نهضت عدم همکاری’ با حکومت انگلیسی را پیشنهاد و اعلام کرد.
سپس نهضت ’سوراج’ یا مبارزه برای حکومت خودمختاری هند را آغاز نهاد. شاید جالب توجه باشد اگر گفته شود همان گاندی که چهار سال قبل مورد بی اعتنائی بعضی از مقامات حزب کنگرۀ ملی هندبود و ایشان او را مردی بی اطلاع از اوضاع هند و بی سیاست تلقی میکردند به سال 1920 میلادی میلادی مرکز سیاست حزب کنگرۀ ملی شد و چون بهیچ وجه ریاست حزب را نپذیرفت غیرمستقیم آن را اداره کرد و واسطه ای بود که شکاف بین افراد تحصیلکرده و روشنفکر را با توده های مردم پر نمود و ایشان را بهم مربوط ساخت. نهضت عدم همکاری با اقدام گاندی مبنی بر بازگرداندن کلیۀ مدال ها ونشان هائی که دولت انگلیسی در افریقای جنوبی به وی اهداء کرده بود آغاز گردید. گوئی ملیون هند در انتظارچنین اقدامی بودند. چه به پیروی از گاندی عده بسیار زیادی مدالهای خود را برای نایب السلطنه ارسال داشتند. شاگردان مدارس کلاس های درس را به عقب گذارده در کوچه و خیابان اجتماع کردند تا به فرمان گاندی پردازند. زنان هند که قرنها از حقوق اجتماعی محروم مانده بودند در پی فرصتی میگشتند تا نقش خود را در اجتماع ثابت کنند. گاندی با مشاهدۀ علاقۀ عمومی مردم برای آزادی و استقلال در هر موعظه ای که میکرد و مقاله ای که در دو روزنامۀ هفتگی خویش موسوم به ’هند جوان’ و ’نوجوان’ به رشتۀ تحریر درآورد مردم را به آرامش تشویق میکرد. در مبارزه ای که ماه فوریه 1922 میلادی در ناحیه چوری چورا روی داد بار دیگر مردم یکی از مأمورین دولت را به قتل رساندند و گاندی با اعتراض علیه این عمل روزۀ پنج روزۀ خود را اعلام داشت، دولت که در پی فرصت بود او را بازداشت کرد و قاضی انگلیسی ’مهاتما’ را به شش سال حبس بدون کار محکوم ساخت. گاندی مطالعات مذهبی و اخلاقی خود را در زندان ادامه داد اما بعلت کسالت شدیدی که در ژانویۀ 1924م. عارض او گشت به بیمارستان منتقل گردید و در حالی که بیهوش بود یک طبیب انگلیسی آپاندیس او راعمل کرد. روزی که گاندی به زندان رفت دو گروه بزرگ مسلمان و هند بیکدیگر نزدیک شده و احساسات عمومی بنفع آزادی ملت برانگیخته شده بود. ولی از بین رفتن مسئلۀ خلافت با روی کار آمدن کمال آتاتورک در کشور ترکیه، که سبب شد هندیهای مسلمان به کمک برادران هندوی خود احتیاج نداشته باشند همراه با زد و خوردهای متعددی که به اشارۀ سیاست خارجی در نقاط مختلف روی داد این دو گروه را از یکدیگر جدا ساخت. گاندی به مدت پنجسال از فعالیت در سیاست کناره گیری کرد و فقط در راه وحدت نظر مسلمانان و هندو کوشید. زیرا علاوه از اختلاف نظرات مذهبی حزب کنگرۀ ملی نیز در دوران حبس وی ازهم شکافت و انشعاب در آن بوجود آمد. گاندی در پایان سال 1929 که جلسات سالانۀ حزب برپا بود قطعنامه ای پیشنهاد کرد که بموجب آن حصول آزادی و استقلال هدف عالی حزب اعلام میشد. با تصویب این قطعنامه ثابت شد که گاندی مصمم است بار دیگر قدم به عرصۀ سیاست گذارد.
نهضت سواراج بار دیگر رونق گرفت و روز بیست و ششم ژانویۀ 1930 میلادی به نام روز خودمختاری اعلام شد. هندیها از آن پس این روز را جشن گرفتند و چون در همین تاریخ (26 ژانویۀ 1948) جمهوریت هند اعلام گردید لذا امروزه ’روز جمهوری’ خوانده میشود. گاندی روز دوم مارس 1930 میلادی پس از اطلاع به نایب السلطنۀ وقت انگلیسی در هند همراه با هفتاد و هشت نفر از زنان و مردانی که با او در یک خانقاه زندگی میکردند نهضت جدیدی را که اعتراض علیه قانون نمک عنوان شد آغاز نهاد و مدت بیست و چهار روزپیاده در سواحل هند بحرکت درآمد. این اقدام بظاهر سادۀ وی در مردم اثر عمیق گذارد. بطوری که مرد و زن و کاسب و اداری و بزرگ و کوچک در هر محلی به ساحل دریا رفتند و نمکی را که آب بر خشکی گذارده بود برداشتند و به چوب و ضرب و شتم و حتی تیراندازی و بازداشت پلیس علیه این اقدام اعتنا نکردند. روز ششم آوریل بود که گاندی صبح زود به کنار دریا رفت و مشتی نمک به دست گرفت و گفت ما اجازه نمیدهیم دولت خارجی با استفادۀ سرشار از منابع طبیعی مملکت را در ناراحتی گذارد. در چهارم ماه مه بود که نیمۀ شب بازداشت و زندانی گشت. دولت انگلیس که با مشکل بزرگی مواجه گردیده بود در نوامبر 1930 نخستین کنفرانس میزگرد را در لندن تشکیل داد و اظهار امیدواری شد که حزب کنگره در دومین کنفرانس میزگرد شرکت جوید. مذاکرات گاندی - ایروین برای تعیین سرنوشت هند و اعلام خواسته های ملت به دولت انگلیس در ماه فوریۀ 1931 میلادی آغاز شد و دولت کارگری انگلیس وعده مساعدت داد. پیمان گاندی - ایروین در پنجم مارس امضاء گردید و گاندی روز بیست و نهم اوت بوسیلۀ کشتی به صوب لندن حرکت کرد تا در دومین کنفرانس میز گرد شرکت جوید. مسافرت او اگرچه از نظر امور سیاسی برای هند مفید فایده واقع نشد ولی ملت انگلیس از تقاضاهای واقع ملت هند آگاه گردید. گاندی هنگام بازگشت به هند در کشور سوئیس با رومن رولان ملاقات کرد و در یکی از جلسات هواداران وی بود که برای نخستین بار اعلام کرد ’راستی، خداست’. قبل از آنکه پای گاندی به بمبئی برسد به دستور نایب السلطنۀ جدید عده زیادی منجمله جواهر لعل نهرو بازداشت شدند و همینکه گاندی به بمبئی وارد شد گفت: هدیۀ میلاد مسیح یک نایب السلطنۀ مسیحی برای هندیان ذیقیمت است، خود او را هم بازداشت کردند و بدون محاکمه به زندان یراودا افتاد. گاندی به علت اطلاع از تصمیمات جدید دولت انگلیس دایر بر اینکه قصد دارد در قانون اساسی هند برای پیروان هر مذهب انتخابات جداگانه ای منظور کند طی نامه ای به نایب السلطنه اطلاع داد تا پای مرگ روزه خواهد گرفت. دولت انگلیس در پنجمین روز روزۀ گاندی اعلام کردکه از قصد خود بازگشته و گاندی نیز روزه را شکست.
گاندی پس از رهائی از زندان شش سال تمام برای بهبود زندگی افرادی که ’نجس’ خوانده میشدند و او ایشان را ’فرزندان خدا’ لقب داده بود و امروزه نیز چنین خوانده میشود کوشید و هندوان و مسلمانان را به وحدت دعوت کرد. آغاز جنگ بین المللی دوم بار دیگر گاندی را به صحنۀ سیاست دعوت کرد پیشرفت سریع ژاپونی ها بسوی مرزهای هند و عدم توانائی انگلیس به دفاع از این شبه قارۀ بزرگ سبب شد گاندی دست به ابتکار جدید زند و مبارزه ای را آغاز نهد که به ’از هند خارج شوید’ معروف است. گاندی روز هفتم اوت 1942 نطق شدیدی علیه انگلستان ایراد کرد و دو روز بعد همراه با سایر پیشوایان حزب کنگرۀ ملی هند بازداشت شد و به زندان افتاد. در فوریۀ سال بعد روزۀ بیست و یک روزۀ خود را برای آشتی و مودت مسلمانان و هندوها در سراسر هند آغاز نهاد که بعلت وخیم شدن وضع مزاجی و احتمال بلوای عمومی در آن کشور روز ششم مه آزاد گردید زندان اخیر از دو حیث برای گاندی گران تمام شد. زیرا زوجه و صمیمی ترین دوست و دبیر مخصوص او درطول آن بدرود حیات گفتند. نایب السلطنۀ هند در ماه مه 1947 میلادی جلسۀ مخصوصی برای ملاقات با گاندی و ترتیب استقلال هند برپا ساخت. در نتیجۀ این ملاقات و مذاکره آزادی هند در پانزدهم اوت 1947 میلادی اعلام گردید و بدین ترتیب مبارزه ای که از سالها قبل آغاز شده و گاندی سبب تعمیم آن در کلیۀ ایالات هند شده بود به نتیجه رسید. گاندی از این پس برای رفع اختلافات پیروان مذاهب مختلف بخصوص هندو و مسلمین همت گمارد و مرتب پیاده از شهری به شهر دیگر رفت. هر کجا که با مشکلی مواجه گشت روزه میگرفت و مردم فوراً اوامر او را پذیرفته و وی افطار میکرد. در دومین روز از روزۀ آخر یک بمب دستی به طرف اطاقی که او نشسته بود پرتاب شد که به وی اصابت نکرد و صدمه ای نرساند. ده روز بعد در سی ام ژانویۀ 1948 هنگام مراجعت از عبادتگاه ساعت نه و نیم صبح از محلی بنام ’بیرلاهاوس’ خارج میشد تا برای انجام فریضۀ مذهبی به خانقاه رود یک هندوی متعصب از اهل پونه که رامینات نام داشت به او نزدیک شد و در حالی که تظاهر به ادای احترام به او می کرد بوسیلۀ طپانچۀ کوچک خودکار سه تیربطرف قلب وی شلیک نمود. گاندی که بر اثر روزه های اخیر بیش از پیش ضعیف و استخوانی شده بود بر زمین افتاد و پس از ادای دو کلمه ’هه رام’ [یعنی خداوندا] قلبی که همیشه برای محبت به دیگران میطپید از حرکت باز ایستاد. رامینات در بازرسی گفت: من به این جهت گاندی را کشتم که با سیاست این مرد که نهرو نیز از او پیروی میکرد مخالفت داشتم. نهرو میگوید:
گاندی کشته شد این قهرمان مقاومت منفی که مظهر اخلاق عالی و مخالف با هرگونه عمل شدید بود چنین مقدر شده بود که بنحو شدیدی از دنیا برود هنگامی که گاندی میخواست برای صلح و اخوت بویژه در هندوستان دعا کند دعای او قطع شد. آنچه را گاندی تعلیم میداد جنبۀ هندی نمیتوان داد و آن را مخصوص به هند نمیتوان دانست زیرا تعلیمات اخلاقی وی ارزش جهانی داشت و میتوان آن را در دو کلمه ’راستی’ و ’عدم تشدد’ تلخیص کرد. او گفت سالک راه حقیقت نباید تحت هیچ شرائط و مقتضیاتی پا از راهی که انتخاب نموده فرانهد و برای رسیدن بهدف، اگر چه دشمن در پیش باشد، نباید به اعمال جبر و زور متوسل گردد. گاندی کتب مقدسۀ ادیان بزرگ را همراه با آثار اخلاقی پیشروان اخلاق و فلسفه مورد مطالعه قرار داد و ارزش معنوی او به پیروی از نظر انسان دوستی او در این است که بحقیقت تمام ادیان پی برد و به آنها عمل کرد. از رسوم وی یکی این بود که همه روزه یک آیه از هر یک از کتب مقدسۀ ادیان بزرگ تلاوت میکرد و آنگاه به کارهای روز رسیدگی مینمود. هفته ای یک بار [روزهای دوشنبه] روزه میگرفت و هفته ای یک روز [ایام سه شنبه] حرف نمیزد و بتعمق و تفکر میپرداخت.
آثار گاندی. گاندی دارای انتشارات و تألیفات مختلف است: 1- تجربیات من با راستی یا سرگذشت مهاتما گاندی بقلم خود او. 2- نامه های من به ’میرا’ (1924- 1948) .3- صددرصد ساخت هند. 4- وحدت جماعات و فرق. 5- برنامۀ خلاقه مفهوم و محل آن. 6- خاطرات دهلی. 7- رژیم غذائی و اصلاحات آن. 8- کمبود خواربار و مسئلۀ کشاورزی. 9- برای صلح دوستان. 10- از زندان مندیر. 11- مکاتبات من با دولت. 12- خودمختاری داخلی هند. 13- قانون کار هندو. 14- خوشه هائی که در پای گاندی چیده شد. 15- کلید بهداشت. 16- عدم تشدد در صلح و جنگ (دو جلد). 17- رام نامه. 18- ساتیاگ راها. 19- ساتیاگ راها در افریقای جنوبی. 20- منتخب نامه ها (دستۀ اول). 21- منتخباتی از باپو. 22- کف نفس. 23- صدای ملت. 24- به دانشجویان. 25- به بانوان. 26- به هندوها و مسلمانان. 27- به شاهزادگان. 28- بانوان و ظلم اجتماعی که به ایشان روا میشود. 29- میسیون های مسیحی و موقعیت ایشان در هند. 30- اقتصاد و پارچۀ ساخت هند. 31- مسئلۀ استان های هند
لغت نامه دهخدا
نام قصبۀ مرکز قضائی است در ایالت (والنسه) از اسپانیول، واقع در 60هزارگزی جنوب شرقی والنسه، در یک مسافت سه هزارگزی از ساحل و بر نهر سرپیس دیده میشود و دارای 36500 تن سکنه، سور، پنج دروازه، و چند کلیسای مصنع، در گرداگرد آن دشتی حاصلخیز و تجارتی پر جنب و جوش دارد، در اثر زراعت برنج، هوای آن سنگین است، در زمان اعراب نیشکر به مقدار کلی به دست می آمد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ژول. مستشرق فرانسوی و طابع قسمتی از تاریخ گزیده راجع به پادشاهان ایران. وی بسال 1908م. درگذشته است. (تاریخ جهانگشا ج 2 صص 131- 316)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین کانتون آلیر، ایالت ویشی در فرانسه، در کنار اندلت، دارای 4752 تن سکنه است و راه آهن دارد
لغت نامه دهخدا
(گانْ گانِ)
نام خانوادۀ کلمان پاپ چهاردهم است
لغت نامه دهخدا
پارسیها حمال را گان گاباس میگفتند، (ایران باستان ص 1322)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کنایه از مرد بدفعل و نیز بمعنی قحبه. (آنندراج). رجوع به گانگاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شاهزادۀ ترویای پسر ترس و کالیروئه پسر زاوش (زئوس) بشکل عقابی درآمد و او را درربود و سمت شربتداری خدایان داد
لغت نامه دهخدا
به بلژیک، کرسی فلاندر شرقی، شهری است در ملتقای اسکوولیس دارای 222000 تن سکنه، دراین ناحیت پارچه های کتان، کرباس، کنف، توری و شب کلاه و مواد شیمیائی و ابزار مکانیکی تهیه میشود، بندری است فعال، کلیسای سن باون، قصر کنت ها و دانشگاه در آن است و مسقطالرأس شارل کن مترلینگ و دیگران است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سگستان. سجستان. (نزهه القلوب ص 142)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سه سه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 11 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و یک هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه به قره آغاج واقع است. دره و معتدل است و 597 تن سکنه دارد. آبش ازرود خانه چکان. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش بادام و کرچک. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی کرباس بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 490 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و برنج و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
امرد، بدفعل، قحبه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مزرعۀ مشهدی ابول، دهی است از دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر در 21/5 هزارگزی جنوب هوراند و 6هزارگزی راه اهر به کلیبر و در منطقه کوهستانی واقع و دارای 114 تن سکنه است. آبش از رودخانه، محصولش غلات، حبوبات، سردرختی، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گردیست سفید رنگ که جزو یکی از ترکیبات سولفامید هاست و در حقیقت یک ملح سولفاگوانیدین است که در مورد اسهالهای بسیار شدید در پزشکی تجویز میشود و نام شیمیایی اش پاراآمینوفنیل سولفامید و گوانیدین میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تشتی فلزی که آن با دست و رخت و غیره شویند آبدستان: ز آبدست تو مانند کوثر است لگن اگر ززحمت صرف است آب در کوثر. (معزی 636)، ظرف شب شاشدان، شمعدان: از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یاسمن از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش پا ک (دیوان کبیر 7: 1)، عود سوز بخور سوز سپند سوز، آتشدان آهنی منقل: چهار پای به زنجیر حادثات کشان همیشه سینه بر آتش بود بسان لگن. (سلمان ساوجی لغ) -6 پارچه ای که دور فانوس کشند جامه فانوس کرته فانوس: مست شد با دور آن زلف را از روی یار چون چراغ روشنی کزوی تو بر گیری لگن. (مواوی لغ) -7 لگن خاصره یا لگن خاصره. حفره ای که از مفصل شدن دو استخوان خاصره و خاجی تشکیل می شود و استخوان دنبالچه که در پایین استخوان خاجی است نیز جزو استخوان های تشکیل دهنده لگن محسوب است. لگن در حقیقت قسمت تحتانی تنه است و توسط تنگه فوقانی به دو قسمت تقسیم می شود: یکی لگن بزرگ در بالا که جزو شکم استء دیگر در خفره لگن کوچک در پایین تنگه. در حفره لگن خاصره قسمتهایی از دستگاه گوارش و دستگاه تناسلی قرار دارند لگن. یا لگن زمردی. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گانگاه
تصویر گانگاه
جایی که در آن جماع بعمل آید محل آرمش رفافگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گانگاه
تصویر گانگاه
جایی که در آن جماع به عمل آید، محل آرامش، زفافگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گانگستر
تصویر گانگستر
((گِ تِ))
هریک از اعضای یک دسته بزه کار، به ویژه دزد مسلحی که دارای همدستانی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گانه
تصویر گانه
((نِ))
به آخر عدد ملحق شود و افاده نسبت و تکرار کند، دوگانه، سه گانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگان
تصویر سگان
اکالیب
فرهنگ واژه فارسی سره
خوٰاندن، آهنگ
دیکشنری اردو به فارسی
گره زدن، برآمدگی
دیکشنری اردو به فارسی
سرود خوٰاندن، آهنگ را بخوٰان
دیکشنری اردو به فارسی