جدول جو
جدول جو

معنی گامزن - جستجوی لغت در جدول جو

گامزن
(اَ)
قدم زن. قدم زننده، تندرو. تیزرفتار. چنانکه پیک و اسب و غیره. اشتر گام زن. قاصد سریعالسیر. (انجمن آرای ناصری) : قبیض، چهارپای گامزن. (حبیش تفلیسی).
نشست از بر بارۀ گامزن
سواران ایران شدند انجمن.
فردوسی.
یکی بارۀ گامزن برنشین
مباش ایچ ایمن به توران زمین.
فردوسی.
سلیح برادر بپوشید زن
نشست از بر بارۀ گامزن.
فردوسی.
به زیر اندرش بارۀ گامزن
یکی ژنده پیل است گویی به تن.
فردوسی.
شوم چرمۀ گام زن زین کنم
سپیده دمان جستن کین کنم.
فردوسی.
یکی بارۀ گامزن خواست نغز
بدان برنشست آن گو پاک مغز.
فردوسی.
چو بشنید داننده گفتار زن
بجنبید بر چرمۀ گامزن.
فردوسی.
یکی اسپ باید مرا گامزن
سم او ز پولاد خاراشکن.
فردوسی.
به زیر اندرون بارۀ گامزن
ز بالای او خیره گشت انجمن.
فردوسی.
بر این بارۀ گام زن برنشین
که زیر تو اندرنوردد زمین.
فردوسی.
بفرمود کان بارۀ گام زن
بیارید و آن ترگ و شمشیر من.
فردوسی.
ده و دو هزار اشتر بارکش
عماری کش و گامزن شست و شش.
فردوسی.
همی رفت تا باب بیت الحزن
بدان در شتر گشت چون گامزن.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بارکش چون گاومیش و حمله برچون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن.
منوچهری.
پیوسته از چشم و دلم درآب و آتش منزلم
بر بیسراکی محملم در کوه و صحرا گامزن.
معزی (دیوان ص 598).
هرخسی از رنگ و گفتاری بدین ره کی رسد
درد باید مردسوز و مرد باید گامزن.
سنائی
لغت نامه دهخدا
گامزن
قدم زننده رونده: بود القصه رهی بی گرد و گل من در آن ره گامزن آسوده دل. (جامی)، تندرو تیز رفتار سریع السیر (ستور و غیره) : یکی اسپ باید مرا گامزن سم او زپولاد خاراشکن
فرهنگ لغت هوشیار
گامزن
((زَ))
تندرو
تصویری از گامزن
تصویر گامزن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گام زن
تصویر گام زن
رونده، تند رو، قاصد، اسب تندرو، بوز، سیس، چارگامه، براق، جواد، چهارگامه، ره انجام، سابح، بادرفتار، شولک، بالاد، برای مثال یکی اسب باید مرا گام زن/ سم او ز پولاد خارا شکن (فردوسی - ۲/۱۲۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(را یَ / یِ)
دارندۀ مراد و مقصود و خواهش و آرزو، چیزی که ذائقه را بگزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وْزَ)
حجرالبقر است که قزاونه گاوزن خوانند و در زهرۀ گاو میباشد بصمغ درخت مانند است. اگر چه در میان زهره است طعمش تلخ نباشد. آن را با شهدانج و دندان سا به مصروع دهند شفا یابد. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرانسوا. متولد در ورسای. قفل ساز لویی 16. سازندۀ ’گنجۀ آهنین’ معروف، که وی سپس راز آن را فاش کرد. (1751- 1795 میلادی)
لغت نامه دهخدا
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره پرشاخان که درازیش 2 تا 5، 2 متر و بلندیش تا 5، 1 متر هم میرسد. معمولا جنس نر حیوان دارای شاخ است. این شاخ هر سال می افتد و سال بعد با یک شاخه اضافی میروید. گوزنها در تمام نقاط اروپا و آسیا و آمریکا و شمال افریقا وجود دارند و بانواع مختلف تقسیم میشوند گاو گوزن ج. گوزنان گوزنها. یاترکیبات اسمی: شاخ گوزن. سروی گوزن، کمان قوس: چون ز شاخ گوزن حمله برد زهره شیر آسمان بدرد. (هنرنامه یمنی. عثمان مختاری)، از نقشهای عمده قالی ایران است که بصورت استیلیزه کامل میباشد. یا گوزن ختایی (خطایی)، گوزن ختن، یا گوزن ختن (ختنی)، گونه ای گوزن که در چین میزید و فاقد شاخ است ولی جنس نر این حیوان دارای دو دندان نیش فوقانی طویل است و بعلاوه در محل فوق شرمگاهی خود در زیر شکم دارای غده ایست که ماده بسیار معطر و خوشبویی بنام مشک ترشح میکند گوزن ختایی. یا گوزن شمالی. یا گوزن قطبی. گونه ای گوزن که منحصرا متعلق بنواحی قطب شمال زمین است. درازی این گوزن در حدود 2 متر و ارتفاعش تا 2، 1 متر میرسد. ساقهایش تا حدی کوتاه است و حیوان در حرکت سنگین بنظر میاید. سمهایش پهن و ضخیم میباشد. اسکیمو ها که در حوالی قطب میزیند از این حیوان جهت بار کشی و حمل سورتمه های خود استفاده میکنند. از مختصات دیگر گوزن قطبی آنست که شاخ در هر دو جنس (نر و ماده) وجود دارد. در ابتدای دوران چهارم زمین شناسی گوزن قطبی در نواحی اروپا و آسیا فراوان بوده و حتی در سراسر جنوب و مرکز اروپا و مرکز آسیا بفراوانی وجود داشته است. از این رو ته نشستهای ابتدای دوران چهارم بنام دوره گوزن موسوم است گوزن شمالی
فرهنگ لغت هوشیار