جدول جو
جدول جو

معنی گاسفند - جستجوی لغت در جدول جو

گاسفند
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوبند
تصویر گاوبند
واحد زراعتی، کسی که یک جفت گاو داشته باشد و با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند، صاحب گاو
فرهنگ فارسی عمید
پستانداری اهلی و علف خوار که از شیر و پشم و گوشت و پوست او استفاده می کنند و گوشت او از غذاهای اصلی انسان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفند
تصویر اسفند
ماه دوازدهم از سال خورشیدی، ماه سوم زمستان، در علم زیست شناسی گیاهی خودرو، با گل های سفید کوچک و دانه های ریز سیاه، در علم زیست شناسی دانۀ خوش بوی این گیاه که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، برای مثال یارم سپند اگرچه بر آتش همی فکند / از بهر چشم تا نرسد مر ورا گزند ی او را سپند و آتش نآید همی به کار / با روی همچو آتش و با خال چون سپند (حنظلۀ بادغیسی - شاعران بی دیوان - ۴)، اسپندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
(کُنْیْ)
گاسکونی. یکی از ایالات قدیم فرانسه است که حاکم نشین آن اش بود و مدتها بوسیلۀ دوک های مستقل اداره میشد و در 1052 میلادی به دوک نشین گویّن منضم گردید انگلیسیان پس از معاهدۀ برتین یی آن را اشغال کردند. با جلوس هانری چهارم آن ایالت ضمیمۀ متصرفات سلطنتی شد. سرزمین این ایالت قدیمی شامل استانهای پیرنۀ علیا، ژر، لاند و قسمتی از پیرنۀ سفلی و گارون علیا و ل اگارن و تارن اگارن میباشد
خلیج گاسکنی، گاسکونی خلیجی است در اقیانوس اطلس بین فرانسه و اسپانی
لغت نامه دهخدا
این ماده مثل این مینماید که از تر مقابل خشک فارسی مأخوذ است، تری زمین. رطوبت، خاک نمناک یا خاکی که اگرتر گردانند چفسنده نگردد. خاک نم دار. خاک نمگن، زیر زمین. (غیاث). زمین. خاک:
همت تیز و بلند تو بدانجای رسید
که ثری گشت مراو را فلک فیرونا.
خسروانی.
چو خورشید از پرده بالا گرفت
جهان از ثری تا ثریا گرفت.
فردوسی.
آن کن که خرد کند اشارت
تا برشوی از ثری به کیوان.
ناصرخسرو.
برآمدش ز کمال تو بر ثریا سر
چو کوه خاراش اندر ثری فروشد لاد.
مسعود.
ز جرم جرم نماند اثر برحمت تو
اگر بود ز ثری جرم تا اثیر مرا.
سوزنی.
چندان بریخت خنجرشان خون دشمنان
کاجزاء خاک تا به ثری جمله در نم است.
(ترجمه تاریخ یمینی ص 161).
نور حسی میکشد سوی ثری
نور حقش می برد سوی علا.
مولوی.
بر همان بو میخوری این خشک را
بعد از آن کامیخت معنی باثری.
مولوی.
آدم خاکی برو تو برسما
ای بلیس آتشی رو تا ثری.
مولوی.
میکند توحید تو بهر ثنا
هر چه هست است از ثریا تا ثری.
- از ثری تا بثریا، از زیر زمین تا بالای آسمان.
- طاب ثراه، پاک باد خاک او.
، شهر ثری، ماهی که باران آیدو نبات بدمد. اصمعی گوید عرب گویند: شهر ثری و شهر تری و شهر ثری و شهر قرعی، أی تمطر اولاً ثم یطلع النبات فترویه ثم یطول فترعاه. الغنم، خیر. نیکوئی. احسان، خوی. عرق. ج، اثراء
لغت نامه دهخدا
(پَ)
گوسفند. در اوستا:گئوسپنتا (مرکب از گئو به معنی گاو و سپنتا به معنی مقدس و روی هم به معنی جانور (اهلی) پاک است، و در پهلوی گوسپند نام مطلق جانوران اهلی است). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نر آن را قوچ و مادۀ آن را میش و یکسالۀ آن را بره گویند. جانوری است از خانوادۀ تهی شاخان از نشخوارکنندگان، دارای شاخ مورب، حلقوی و پیچاپیچ. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). در برخی از فرهنگها همچنانکه در شعر ذیل از جامی:
شمار گوسپندش از بز و میش
در آن وادی شد از مور و ملخ بیش
کلمه گوسفند بر حیوانی که امروزه بز نامیده میشود نیز اطلاق گردیده است. صاحب بهار عجم گوید: و عجب از صاحب کشف اللغات که تفسیر بز به گوسفند کرده و گفته دنبکی باشد یا غیردنبکی و تفسیر بر بچۀ گوسفند که آن را دنبکی گویند و باز گفته و بز را که گوسفند گویند غلط است، اما از کلام صاحب نصاب که تفسیر معز به بز و گوسفند هر دو کرده مستفاد میشود که گوسفند در فارسی مثل معز است در تازی، و در قاموس و صراح معز خلاف ضأن و ضأن خلاف معز و معز، بز و گوسفند میش. پس اطلاق هر یکی بر دیگری ازراه تجوز باشد و در کشف اللغات در تفسیر لفظ میش نوشته که گوسفند دنبه دار ماده، و این هیچ نیست گوسفند مطلق است بز باشد یا ماده، دنبه دار بود یا نبود، پس در بیت مولانا جامی که گوسفند را به بز و میش تفسیر نموده بنابر تغلیب خواهد بود. (آنندراج از بهار عجم). میش نر و میش ماده، و بز نر و بز ماده. (ناظم الاطباء: گوسپند). لر. (برهان). دقیقه. دمّه. شاه. غنم: اهبهبّی، گوسفند نر. نعم. نافطه. مشب ّ. (منتهی الارب) :
گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل
چون گه خواب بود سوی نغل باید شد.
رودکی.
جدا کرد گاو و خر و گوسپند
به ورز آورید آنچه بد سودمند.
فردوسی.
برون کرد مغز سر گوسپند
برآمیخت با مغز آن ارجمند.
فردوسی.
این حاصل و گوسپندان بدو بخشیدم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 124) موسی علیه السلام بدان وقت که شبانی می کرد یک شب گوسپندان را سوی حظیره می راند. (تاریخ بیهقی).
گر نه گرگی بر ره گرگان مرو
گوسپندت را مران سوی ذئاب.
ناصرخسرو.
گفت نی گفتمش چو میکشتی
گوسپند از پی اسیر و یتیم.
ناصرخسرو (دیوان ص 259).
به گوسپندی کو را کلیم بود شبان
به گوسپندی کو را خلیل شد قصاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 51).
شب را ز گوسپند نهد دنبه آفتاب
تا کاهش دقش به مکافابرافکند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 136).
گوسپند آمدت غنیمت و مال
اقتضا زآن کند فراخی سال.
سنایی.
- امثال:
تعبیر رؤیای گوسپند غنیمت و مال و فراخی سال است. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسپندان گر برونند از حساب
زانبهی شان کی بترسد آن قصاب ؟
مولوی (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسپند ازبرای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست.
سعدی (از امثال و حکم ج 3 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام کوهی است که در شمال شهر کرج واقع شده است. مرغزار کتیو که از مشاهیر مرغزارهای عراق است بطول شش فرسنگ و عرض سه فرسنگ در شمال این کوه است و چشمه ای که به خسرو منسوب است در پای آن کوه واقع است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم چ اروپا ص 195)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز که در 9هزارگزی شمال باختری ایذه کنار راه مالرو ایذه واقعست. محلی است جلگه، گرمسیر، سکنۀ آن 108 تن از ایل بختیاری هستند و آب آن ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان گیوه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از دهات همدان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای است از طایفه ای درناحیۀ سراوان، از طوایف کرمان و بلوچستان مرکب از 50 خانوار. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 97 شود
لغت نامه دهخدا
(زْ وَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه، واقع در 12 هزارگزی شمال رشخوار، دامنه، معتدل. دارای 3 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند. مؤلف آنندراج آرد: گاوبند. (فارسی) :
بود رشوه قصاب را گاوبند
و گرنه شود کشته در گوسفند.
و معنی آن را ننوشته است. و رجوع به گاوبندی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
در اوستا سپنته صفت است (در تأنیث سپنتا) یعنی پاک یا مقدس، برابر سانکتوس لاتینی. این صفت در اوستا از برای خود اهورمزدا و گروهی از ایزدان و مردمان و جز آن آورده شده است از آن جمله برای ارمیتی. سپنته در بسیاری از کلمات بسیط و مرکب فارسی بجا مانده مانند: اسفند یا سپند گیاهی که در لاتینی روتا نام دارد و دانۀ آن بخوری است معروف. حنظلۀ بادغیسی گوید:
یارم سپند اگرچه بر آتش همی فکند
از بهر چشم تا نرسد مر ورا گزند
اورا سپند و آتش ناید همی بکار
با روی همچو آتش و با خال چون سپند.
همچنین سپند (اسپند) نام کوهی بوده در سیستان. اسدی گوید:
یکی شهر بد پشت اسپندکوه
بسی رهزنان گشته آنجا گروه.
و فردوسی گوید:
بخون نریمان کمر را ببند
برو تازیان تا بکوه سپند.
کلمات و نامهای امشاسپند و گوسپند (گوسفند) و اسفندیار و آذرباد مهراسپند از همین لغت سپنته ترکیب یافته است. سپندار و سپندارمذ و در پهلوی سپندارمت و در اوستا سپنتا آرمتی، از دو کلمه ترکیب یافته است ودومین جزء آرمتی است و آن نیز از دو کلمه ساخته شده: آرم که از قیود است بمعنی درست یا آنچنان که شاید و باید و بجا و آن خود جداگانه در اوستا بکار رفته. و دیگری متی از مصدر من اوستائی بمعنی ’اندیشیدن’. از ترکیب ’ارم + متی’ یک میم طبق قاعده (که چون دو حرف هم جنس در کلمه مرکب آید یکی را در دیگری ادغام و در نوشتن حذف کنند) ساقطشده است. ارمتی بمعنی فروتنی و بردباری و سازگاری گرفته شده در مقابل ترومتی که بمعنی بادسری و خیره سری و ناسازگاری و برتنی و سرکشی است. بنابر آنچه گذشت آرمتی با صفت خود سپنتا (سپنتا آرمتی) که در فارسی سپندارمذ شده یعنی فروتنی پاک یا تواضع مقدس، امروزه نام دوازدهمین ماه را اسفند گوئیم یعنی موصوفش را که ارمذ (ارمت، ارمتی) باشد از زبان انداخته ایم. رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 78، 82 شود.
اسفندانه. نام داروئی است که آنرا هزاراسفند نیز گویند و آن نوعی از سداب کوهی باشد و بعربی حرمل عامی خوانند. (برهان). تخمی است که سوزند چشم زخم را. حرمل. (تاج العروس). حرمله. اسپند. سپند. حرمل عامی. حرمل احمر. ابن البیطار در مفردات خود گوید: ابن سمجون گفته است: ازحرمل سپید و سرخ باشد، سپید آن حرمل عربی است که بیونانی مولی نامند و سرخ آن حرمل عامی است که آنرا بزبان فارسی اسفند خوانند.
- مثل اسفند، مثل اسفند بر آتش، سخت بی قرار.
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
نام الکه ای است در نیشابور. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ / فِ)
می. (منتهی الارب). خمر. شراب. جوالیقی گوید: الاسفنط و الاسفنط و الاسفند و الاسفند، اسم من اسماء الخمر. و روی لی عن ابن السکیت انه قال: هو اسم بالرومیهمعرّب، و لیس بالخمر، و انّما هو عصیر عنب. قال: ویسمی اهل الشام الاسفنط ’الرساطون’، یطبخ و یجعل فیه افواه ثم یعتّق. و روی لنا عن ابن قتیبه ’الاسفنط’ و ’الاسفند’ الخمر و قال ابن ابی سعید: ’الاسفنط’ و ’الاصفند’. قالوا: هی اعلی الخمر و اصفاها. قال الاعشی:
و کأن ّ الخمر العتیق من الاس
فنط ممزوجه بماء زلال
باکرتها الاغراب فی سنهالنو-
م فتجری خلال شوک السیال.
(المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر 1361 هجری قمری ص 18، 19). رجوع به اسفنطشود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان حیات داود بخش گناوۀ شهرستان بوشهر، واقع در18000گزی خاور گناوه، نزدیک راه فرعی گناوه به برازجان. جلگه، گرمسیر مرطوب و مالاریائی، دارای 351 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آن زراعت است و در سه محل بنام گاو سفید بزرگ و کوچک و متوسط سکنی دارند جمعیت اولی 291 و جمعیت دومی و سومی هر یک سی تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نام دارویی هندی است، در روغنها داخل کنند، شبیه یاسمین سفید است جز آنکه برگ آن لطیف تر است، (از مفردات ابن البیطار ج 4 ص 126)، و رجوع به ماسقودون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گوسپند:
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان.
بوشکور (از لغت فرس ص 315).
فربه کرده تو کون ایا بد سازه
چون دنبه ی گوسفند در شب غازه.
عماره (از لغت فرس ص 488).
کردش اندر خبک دهقان گوسفند
وآمد از سوی کلاته دل نژند.
دقیقی.
کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث
گوسفند کشته از معلاق و مرغ از باب زن.
کمال عزی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
بدو گفت بهرام کاین گوسفند
که آرد بدین جای ناسودمند؟
فردوسی.
چه کرده ست این گوسفند ضعیف
که در کشتن او ثواب و جزاست.
ناصرخسرو.
گوسفند فلک و گاو زمین را به منی
حاضر آرندو دو قربان مهیا بینند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 98).
خسرو عادل که در ایام او با گوسفند
گرگ ظالم پیشه را مهر شبان آمد پدید.
ابن یمین.
فدای جان تو گر من تلف شدم چه عجب
برای عید بود گوسفند قربانی.
سعدی (طیبات).
- امثال:
گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند، با هیچ کس دوستی به پایان نبرد. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسفند به فکر جان است، قصاب به فکر دنبه. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسفند را برای کشتن فربه کنند. (قرهالعیون، از امثال و حکم ج 3 ص 1330).
برای عید بود گوسفند قربانی. سعدی (طیبات).
گوسفند را به گرگ سپردن. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسفند کشته از پوست باز کردن دردش نیاید. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوسفند ازبرای قربانی است، یعنی آنکه دلاور و مردانه است در کار خداوند نعمت خود را قربان می سازد و جان خود را دریغ نمی دارد چنانکه ایجاد گوسفند برای قربانی است، به خلاف گرگ و سگ که اینکاره نیستند. (بهار عجم و آنندراج).
مثل گوسفند یکی که از آب جست همه می جهند. (امثال و حکم ج 3 ص 1480).
مثل گوسفندان که چون یکی به جوی گذرد دیگران نیز بر پی او گذر کنند. (امثال و حکم ج 3 ص 1480). و رجوع به گوسپند شود.
- مثل گوسفند، احمق. (امثال و حکم ج 3 ص 1480).
- مثل گوسفند سربریده، چشمی گسیخته. (امثال و حکم و دهخدا ج 3 ص 1480)
لغت نامه دهخدا
(گُسْ)
دریاچه ای است در جنوب دریاچۀ ارومیه. (جغرافی طبیعی کیهان ص 82)
لغت نامه دهخدا
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان که جهت استفاده از پشم و شیر و گوشتش آنرا اهلی کرده بصورت گله های بزرگ نگهداری میکنند. برخی نژاد های گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچ دار میباشند و در این صورت بنام قوچ نامیده میشوند ولی گوسفند ماده متعلق بهر نژادی که باشد بطور عام بنام میش خوانده میشود. بهترین نژاد های گوسفند عبارتند از: نژاد مرینوس که دارای پشمهای لطیفی است و گوسفند قره گل که پشمهایش دارای جعد خاصی است گوسپند ضان جمع گوسفندان گوسفند ها. یا گوسفند تسلیم. گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، شخصی که در کمال تسلیم باشد (ایهام بدو معنی) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند. (شانی تکلو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوسپند
تصویر گوسپند
گوسفند: این حاصل و گوسپندان بدو بخشیدم
فرهنگ لغت هوشیار
ماه دوازدهم سال شمسی و ماه سوم زمستان، روز پنجم از هر ماه شمسی، یکی از امشاسپندان نماینده بردباری و سازش اهورا و نگاهبان زمین، گیاهی است از تیره سدابیان که بیشتر در نواحی مرکزی و شرقی و جنوبی و غربی آسیا در آب و هوای بحر الرومی یا معتدل و نواحی استوایی میروید اسپند سپند حرمله سداب بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپند
تصویر اسپند
دانه ای باشد که به جهت چشم زخم در آتش ریزند، اسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفند
تصویر اسفند
((اِ فَ))
آخرین ماه سال شمسی، نام روز پنجم از هر ماه شمسی، یکی از امشاسپندان، نماد بردباری و نگاهبان زمین، گیاهی است با گل های ریز سفیدرنگ و دانه های سیاه که دانه های سیاه آن را برای دفع چشم زخم، روی آتش می ریزن
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
صاحب گاوی که می تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوسپند
تصویر گوسپند
((پَ))
گوسفند، از جانوران اهلی و علف خوار که گوشت و پوست و شیرش مورد استفاده انسان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوسفند
تصویر گوسفند
((فَ))
از جانوران اهلی و علف خوار که گوشت و پوست و شیرش مورد استفاده انسان است، گوسپند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپند
تصویر اسپند
اسفند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاسیدن
تصویر گاسیدن
احتمال دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسفند
تصویر اسفند
اسپند
فرهنگ واژه فارسی سره
اسپند، حرمل، حرمله، سپند، اسفندماه، حوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن میش در خواب، دلیل بر زنی بزرگ است. اگر بیند که ماده میشی داشت، دلیل که زنی بزرگ زاده بخواهد. اگر بیند که گوسفند با او سخن گفت، دلیل ا ست روزی بر وی فراخ شود. جابر مغربی
دیدن گوسفند روزی حلال باشد - یوسف نبی (ع)
گله، رمه: بوسیله صرفه جوییهایتان به خوشبختی خواهید رسید
در چراگاه: یک برد در بازی لاتاری
چاق: یک اتفاق خوش
لاغر: لحظات مشکلی خواهید داشت
گله داری کردن: یک شادی در انتظارتان است - لوک اویتنهاو
دیدن گوسفند درخواب، دلیل غنیمت است. اگر بیند که گوسفند می چرانید، دلیل که بر قومی مهتری یابد. اگر دید که گوسفند بسیار داشت و دانست که ملک اوست، دلیل است که نعمت بسیار حاصل کند. اگر بیند که گوشت گوسفند پخته می خورد، دلیل که به قدر آن غنیمت یابد. اگر بیند که گوسفند بکشت، دلیل که بر دشمن ظفر یابد و مال او را بخورد. محمد بن سیرین
گوسفند نیز از حیوانات حلال گوشت است و دیدنش در خواب مبارک است و نیکو. تعبیر قوچ و گوسفند را در جای خود نوشته ام که چون دیدنش ریشه مذهبی و عقیدتی دارد دارای تعبیر خاصی است اما گوسفند ماده و شیرده در خواب غنیمت است و روزی. اگر در خواب ببینید گوسفند فربه ای دارید روزی شما فراخ می شود و نعمت و برکت خواهید یافت. اگر گسی گوسفندی به شما بدهد او شما را متنعم می کند و چنانچه گوسفندی لاغر باشد نشان عسرت است و تنگدستی. اگر گوسفند فربه ای داشته باشید در خواب ببینید آن را می فروشید کفران نعمت می کنید و نشان آن است که به همین علت نعمت و روزی شما تنگ و گرفته می شود ولی اگر گوسفند چاقی را در خواب بخرید بسیار نیکو است و خبر از این است که روزی می یابید و نعمت بر شما زیاد می شود. برخی نوشته اند گوسفند ماده نعمتی است که از سوی یک زن به بیننده خواب می رسد. اگر در خواب ببینید گله هست و شما چوپان آن گله هستید به ریاست و بزرگی می رسید و عده ای به فرمان شما در خواهند آمد که البته این بستگی به شغل و حرفه شما دارد. جوانی در خواب دید که چوپان شده و گله ای گوسفند را در صحرا می چراند. معبر به او گفت (بر قومی مهتری خواهی یافت. سالی چند گذشت. جوان که تصادفا آن معبر را دید به او گفت (به خاطر داری؟ تو یک روز به من گفتی بر قومی مهتری خواهم یافت نه فقط مهمتر یک قوم نشده ام بلکه پدرم را که نان آور خانه بود از دست دادم) معبر پرسید (الان چه می کنی ؟) گفت (دکان پدرم را اداره می کنم و با درآمد همان دکان هم زن و فرزند خودم را هم نان می دهم و هم مادر و چهار خواهر و برادرم را نگه داری می کنم) معبر گفت (پس من خلاف نگفتم چرا که الان مهتر قومی هستی که آن ها چون گوسفندان در پناه تو هستند و چنانچه آن ها را به حال خود واگذاری به وسیله گرگان دریده خواهند شد) به هر حال دیدن گوسفند در خواب نیکو است و گوشت گوسفند نیز نعمت است اما پخته آن بهتر از خام آن است. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ چیدن پشم گوسفندان در خواب، علامت آن است که از کارهای خود سود فراوانی به دست خواهید آورد.
۲ـ دیدن گله گوسفند در خواب، نشانه آن است که مزرعه داران به شادمانی و سود فراوانی دست خواهند یافت.
۳ـ اگر خواب ببینید گوسفندان گله ای مریض و لاغر شده اند، نشانه آن است که به خاطر عملی شدن نقشه هایتان نومید خواهید شد.
۴ـ خوردن گوشت گوسفند در خواب، نشانه آن است که افراد بدخلق احساسات شما را نادیده خواهند گرفت و به شما اهانت خواهند کرد.
دیدن گوسفند درخواب بر پنج وجه است. اول: مهتری وسروری. دوم: زنی بزرگ ومهم. سوم: مال. چهارم:فرمان روایی. پنجم: جاه ومقام و منفعت یافتن.
اگر در خواب بیند که بز و میشی داشت، دلیل که از بزرگی مال حاصل کند. اگر بیند که شاخهای بز و میش، قوی بود، دلیل که بیننده خواب توانا شود. اگر بیند که بز و میش بسیار داشت و دانست که ملک اوست، دلیل است به قدر آن منفعت یابد و نیز گویند به عدد هر میشی، بزرگی یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اسفند، گیاهی از تیره ی سلاب وحشی، اسپند
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی