جدول جو
جدول جو

معنی گاده - جستجوی لغت در جدول جو

گاده
(دَ / دِ)
گائیده. گائیده شده. رجوع به گادن و گائیدن شود
لغت نامه دهخدا
گاده
گاییده
تصویری از گاده
تصویر گاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرده
تصویر گرده
گرد مانند، شبیه گرد
در علم زیست شناسی سلول های نر گیاه، دانه های ریز که در بساک گیاه وجود دارد، گرد نر گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده
تصویر گرده
کلیه، هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاده
تصویر یاده
یاد، قوۀ حافظه، رشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده
تصویر باده
نوشابۀ مستی آور، شراب، می، برای مثال بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطآنچه هوشیار و چه مست (حافظ - ۵۶)
هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد
باده کشیدن: باده نوشیدن، باده خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاله
تصویر گاله
غنده و گلولۀ پنبه
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاده
تصویر گشاده
باز، فراخ، آشکار و بی پرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده
تصویر گنده
بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاده
تصویر حاده
مؤنث واژۀ حاد، تند، برنده، تیز، قاطع، نافذ، تند و تیز از لحاظ طعم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاده
تصویر پاده
گله، رمه، گلۀ گاو و خر، برای مثال ماده گاوان پاده اش هر یک / شاه پرور بود چو برمایون (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۱)، چراگاه، چوب دستی ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاده
تصویر جاده
راه وسیع و بزرگ، شاهراه، راه وسیع عمومی در خارج شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داده
تصویر داده
ویژگی آنچه کسی به دیگری بدهد، بخشیده شده، سپرده شده، در بانکداری پول یا سندی که کسی به بانک بدهد که به حساب دادگی او بنویسند، اطلاعاتی که برای یک کار آماری گردآوری می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماده
تصویر ماده
جنسی از جانوران که می تواند بچه بزاید یا تخم بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماده
تصویر ماده
مایه و اصل هر چیز، اصل چیزی، آنچه قوام چیزی به آن است، در علم فیزیک چیزی که جرم دارد، فضا را اشغال می کند و به صورت جامد، مایع یا گاز است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده
تصویر گنده
مقابل کوچک، بزرگ، کلان، گلولۀ خمیر، گلولۀ پنبه، کوفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داده
تصویر داده
مبذول، بخشیده، عطا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاده
تصویر خاده
چوب راست و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاده
تصویر حاده
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده
تصویر باده
شراب و می را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاده
تصویر ثاده
زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاده
تصویر پاده
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده
تصویر جاده
شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راده
تصویر راده
فایده، نفع، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تولد یافته متولد شده، پیدا شده، فرزند. یا زاده خاطر آنچه زاده طبیعت باشد مانند: صوت و عمل شخص، نظم و نثر. یا زاده دهان (دهن) سخن (نیک یا بد) یا زاده شش روزه دو جهان و مخلوقات آنها یا زاده مریخ آهن (بمناسبت انتساب آن به مریخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاده
تصویر یاده
ذهن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گشاده
تصویر گشاده
اچوپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرده
تصویر گرده
اکلیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماده
تصویر ماده
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داده
تصویر داده
اعطا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماده
تصویر ماده
مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاده
تصویر جاده
راه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گامه
تصویر گامه
مرحله، منزل
فرهنگ واژه فارسی سره