جدول جو
جدول جو

معنی کییو - جستجوی لغت در جدول جو

کییو
جوی آبراه قنات
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیی
تصویر کیی
پادشاهی، شاهی مثلاً کلاه کیی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیلو
تصویر کیلو
واحد اندازه گیری وزن، برابر با هزارگرم، کیلوگرم، پسوند متصل به واژه به معنای هزار مثلاً کیلوبایت، کیلومتر
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
پایتخت کشور جمهوری ’اکوادور’ در امریکای جنوبی است که بر سلسله جبال آند و در ارتفاع 1850 گزی و در دامنۀ آتش فشان ’پیشن شا’ واقع است و 401800 تن سکنه دارد. این شهر دارای دانشگاه و رصدخانه و کتابخانه و کلیسای کهن است. (از لاروس) (از وبستر)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
نام جزیره ای دربحرالروم متعلق به دولت عثمانی که جزیره سقز نیز گویند. (ناظم الاطباء). ساقز. ارض المصطکی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جزیره ای از مجمعالجزایر یونان و یکی از چند نقطه ای است که آنجا را زادگاه همر شاعر معروف یونانی می دانند. این جزیره 66000 تن سکنه دارد و مرکز آن هم که 26000 تن سکنه دارد، به همین نام معروف است. بندری است که شراب آن بسیار معروف است. (از لاروس). و رجوع به کیوس و کیه (ی / ی ) شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
که بودن. هویت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
نامی است که در آستارا به زیرفون دهند. نرم دار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به زیرفون و نرم دار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به معنی کاهو باشد، و آن تره ای است که خورند و به عربی خس خوانند. (برهان) (آنندراج). کاهو را گویند، و آن را کوک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کاهو که خوردن آن خواب آورد. و در سامی کیبو (به زیادتی بای موحده) آورده. (فرهنگ رشیدی). کاهو. کیوه. در مهذب الاسماء ’کیو’ را در معنی خس عربی آورده. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، به معنی ماده و سبب و علت هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 26 شود، آبجو و فقاع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مرغی است بزرگ، و آن را دینار هم می گویند، و بعضی گویند مرغکی است کوچک و رنگهای مختلف دارد و آشیانی سازد که گویی از ریسمان بافته اند و از درخت آویزان کند. (برهان) (آنندراج). در عربی ’تنوط’. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
کاهو و خس، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، نشکنج، (ناظم الاطباء)، پروانه و شب پره،
نادان، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مرغ سنگ خوار که بیشتر سنگ ریزه خورد. (فرهنگ رشیدی). نام پرنده ای است که بیشتر سنگ ریزه خورد، و آن را سنگخوارک گویند، و در فرهنگها بعد از ’یا’، ’تا’ آورده اند و برهان بعد ’یا’ به جای تای مثناه فوقانی بای موحدۀ تحتانی آورده و گفته مرغی است... (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به کیبو شود
لغت نامه دهخدا
مرغزاری طویل و عریض است که شش فرسنگ در سه فرسنگ مساحت دارد و میان کرج و گرهرود و همدان و ساوه واقع بوده است، رجوع به نزهه القلوب چ گای لیسترنج ج 3 صص 69- 195 و 221 و مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
به معنی تالاب و کولاب در رشیدی آمده، (آنندراج)، تالاب و آبگیر و کیلو، چکاوک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پنجکرستاق است که در بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
علف شیران و علف خرس را گویند، و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب کوچک و آلوچه، و عربان زعرور خوانندش. (برهان) (از آنندراج). زعرور. (ناظم الاطباء). کیل. زالزالک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیل شود
لغت نامه دهخدا
کولاب و تالاب، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، استخر و تالاب را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، استخر، تالاب، آبگیر، (فرهنگ فارسی معین)، خندق و مغاک، (ناظم الاطباء)، آنجای از کنار رودخانه که مردمان در آنجابدن خود را می شویند و غسل می کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ وی ی)
منسوب به کی (ک / ک ) . (ناظم الاطباء). رجوع به کی (ک / ک ) شود
لغت نامه دهخدا
(کی)
یکی از دهستانهای دوگانه بخش سنجبد شهرستان هروآباد است که در مشرق بخش واقع است و از شمال به دهستان هیر و از مشرق به شهرستان طالش و از مغرب به دهستان گرم محدود است. کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. صنایع دستی اهالی فرش و کناره بافی است. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 6080 تن سکنه دارد. قرای مهم آن بنمار، سقاوار، مرشت، فیروزآباد، اوجقاز و لمبر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کی ویِ)
دهی از دهستان خورش رستم است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 176 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
به معنی جبار و قهار باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رُ / کی)
به معنی حفظ و نگاه داشتن و حصول چیزهایی باشد که پیش از این در ذهن پوشیده بوده. (برهان) (آنندراج). حفظ و یاد و نگاهداشت و خاطرنشان و حصول چیزی که پیش از این در ذهن پوشیده و از یاد رفته بود. (ناظم الاطباء). ظاهراً: ’گیر’، و با ’ویر’ مقایسه شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
پادشاهی. (ناظم الاطباء). پادشاهی. شاهی: کلاه کیی. (فرهنگ فارسی معین) :
دریغ آن کیی فر و آن چهر و برز
دریغ آن بلند اختر و دست و گرز.
فردوسی.
که چون کودک او به مردی رسد
که دیهیم و تخت کیی را سزد.
فردوسی.
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه.
فردوسی.
نهادی کلاه کیی بر سرش
بسودی به شادی دو رخ بر برش.
فردوسی.
رجوع به کی (ک / ک ) شود
مقرون به زمان بودن: لیکن فرق میان اسم و کلمه که اسم دلیل بود بر معنی دلیل نبود بر کیی آن معنی، چنانکه گویی مردم و دوستی. و اما کلمه دلیل بود بر معنی و کیی آن معنی چنانک گویی ’بزد’ که دلیل بود بر زدن و بر آنکه اندر زمان گذشته بود. (دانشنامۀ علائی چ احمد خراسانی ص 17) ، متی (یکی از اقسام عرض در منطق) : و یکی کیی که به تازی متی خوانند. (دانشنامۀ علائی چ احمد خراسانی ص 85)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیی
تصویر کیی
پادشاهی شاهی: کلاه کیی. که بودن هویت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلو
تصویر کیلو
واحدی که هزار بار تکثیر شده، کیلو گرم، کیلو متر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلو
تصویر کیلو
به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می رود، کیلوگرم، کیلومتر
فرهنگ فارسی معین
درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیره گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است. میوه آن سرشار از ویتامین C می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیی
تصویر کیی
((کِ))
که بودن، هویت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیی
تصویر کیی
((کَ یا کِ))
پادشاهی، شاهی
فرهنگ فارسی معین
میوه ی کیوی که از محصولات کشاورزی و صادراتی منطقه استنگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
کفن
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع واقع در روستای گرجی محله ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی