جدول جو
جدول جو

معنی کیومرث - جستجوی لغت در جدول جو

کیومرث(پسرانه)
نخستین فرمانروای جهان بنا به روایت شاهنامه، نام اولین پادشاه پیشدادی
تصویری از کیومرث
تصویر کیومرث
فرهنگ نامهای ایرانی
کیومرث(کَ مَ)
نام پادشاهی که اول در جهان پادشاهی کرده. (آنندراج) (غیاث). نام انسان اول نزد مجوس. (مفاتیح العلوم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پادشاه اول طبقۀ پیشدادی، و لقب او گلشاه بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نخستین کیومرث آمد به شاهی
گرفتش به گیتی درون پادشاهی.
چو سی سالی به گیتی پادشا بود
که فرمانش به هر جایی روا بود.
مسعودی (از یادداشت ایضاً).
پارسیان از کتاب آبستا که زردشت آورده است شریعت ایشان را چنین گویند که از گاه کیومرث پدر مردم، یعنی آدم، تا آخر یزدجرد شهریار چهارهزاروصدوهشتادودو سال و ده ماه و نوزده روز بوده است. (مجمل التواریخ و القصص ص 11). و از گاه کیومرث تا این وقت دویست ونودوچهار سال و هشت ماه گذشته بود، و بدین سخن آن می خواهد که کیومرث آدم بوده است نزد ایشان، و اﷲ اعلم به. (مجمل التواریخ و القصص ص 22).
جهاندار شاه اخستان کز طبیعت
کیومرث طهمورث امکان نماید.
خاقانی.
رجوع به گیومرت و کیومرت شود
لغت نامه دهخدا
کیومرث
گویمرد گویا مرد گویمرت گویمرتا
تصویری از کیومرث
تصویر کیومرث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوارث
تصویر کوارث
آنچه سبب غم و اندوه سخت شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ)
جزء طایفۀ چهارلنگ بختیاری و خود دارای شعبه های مختلف است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به همان مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت زند و پازند به معنی امرود باشد و آن میوه ای است معروف که به عربی کمثری خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند امرود. (ناظم الاطباء). هزوارش، کومترا و کومترا (امروت) با کمثری مقایسه شود. بنابراین کومر مصحف ’کومتر’ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
ابن بیستون بن گستهم بن زیار. از ملوک بادوسبان (807 هجری قمری). رجوع به بادوسبان و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 333 شود
لغت نامه دهخدا
(یُسْ)
دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ذرت است. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 284) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کیمْ مَ)
نام طایفه ای از طوایف آریایی. رجوع به تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 63 و 65 و 69 و 73 و ایران باستان ص 130 و 195 و197 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
جمع واژۀ کارث. (اقرب الموارد). جمع واژۀ کارث و کارثه. مسببات اندوه سخت. (فرهنگ فارسی معین). کارهای محنت آور و دشوار. (ناظم الاطباء). کارهای در اندوه اندازنده. (از آنندراج) : چه ما همه عرضۀ آسیب آفات و پایمال انواع صدمات اوییم و نفوس ما منزل حوادث و محل کوارث او. (مرزبان نامه چ تهران 1337 ص 263). گویی آن کوشش و کشش سررشتۀ حوادث ایام و کوارث روزگار نافرجام بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کارث و کارثه شود
لغت نامه دهخدا
(نیوْ مَ)
مرد شجاع و جنگاور و زیرک و دانا. (آنندراج). مرکب از: نیو + مرد. رجوع به نیو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
منسوب به کیومرث:
نگشتی ز راه کیومورثی
هم از راه هوشنگ و طهمورثی.
فردوسی.
رهش دین یزدان کیومورثی
نژاد و بزرگیش طهمورثی.
اسدی.
رجوع به کیومرث شود
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ)
در شاهنامه نخستین پادشاه جهان گیومرث شمرده شده و در تواریخی که براین روایت و یا مآخذ آن مبتنی است نیز گیومرث اولین شاه دانسته شده است و تنها بعضی از مورخان که از مآخذ پهلوی استفاده کرده اند او را نخستین بشر دانسته اندو در روایات مذهبی نیز او نخستین فرد بشر است. گیومرث یا گیومرت تواریخ و داستانهای ایرانی و کیومرث یاجیومرت تواریخ اسلامی و گیومرد یا گیومرت یا گیوک مرت پهلوی جملگی مأخوذ است از کلمه اوستایی گیه مرت جزء گیه به معنی جان و جزء مرت مردن است. مرت یعنی درگذشتنی و فانی و بدین ترتیب گیه مرت یعنی حیات فانی و به عبارت بهتر مردم و انسان و آدمی چون سرانجام آن فنا و زوال است، زنده میراست. و آنچه از اوستا برمی آید او نخستین بشر و نخستین کسی بوده که به گفتار و آموزش اهورامزدا گوش فرا داد، ولی از میان پادشاهان داستانی ایرانی، گیومرث را باید در درجۀ دوم و سوم عظمت قرار داد زیرا هیچگاه به شهرت و عظمت پادشاهانی مانند جمشید و فریدون نرسیده و در آثار مورخان اسلامی مانند حمزه و طبری و مسعودی و بلعمی و بیرونی و صاحب مجمل و امثال ایشان نام کیومرث یا کهومرث با لقب کل شاه و کرشاه و کوشاه و گل شاه آمده است و در باب احوال وی در کتب اسلامی تقریباً همان روایات کتب پهلوی با زیادت و نقصان و برخی تغییرات مذکور افتاده و بعضی عناصر اسلامی نیز در آنها راه جسته است. اما در مآخذ شاهنامه از این همه روایات جز شرح سلطنت کوتاهی از گیومرث و جنگ او با دیوان و کشته شدن سیامک فرزند او چیزی نبود:
نخستین خدیوی که کشور گشود
سر پادشاهان کیومرث بود.
فردوسی.
پژوهندۀ نامه باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کایین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه...
گیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر تخت و بختش برآمد ز کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
از او اندرآمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش.
و جای دیگر آمده است:
نخستین خدیوی که کشور گشود
سر پادشاهان گیومرث بود.
فردوسی.
رجوع شود به یشتها ج 2 ص 41 به بعد و حماسه سرایی در ایران ص 380، 273، حاشیۀ برهان چ معین، فرهنگ ایران باستان ص 33، تاریخ بلعمی و برهان و جهانگیری در شرح حال گیومرت
لغت نامه دهخدا
(وْ نِ)
ده کوچکی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری مسکون سر راه مالرو روداب به خاشکوه. سکنۀ آن 45 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
صورتی است از طهمورث:
نشستم بر تخت فرخ پدر
بر آئین طیمورث دادگر.
فردوسی.
ورجوع به طهمورث شود
لغت نامه دهخدا
(وْ مَ)
مرد قوی هیکل، مرد بددرون. بدنهاد. بداندیش. مرد شیطان منش:
فرستاده را گفت رو باز گرد
پیامی ببر نزد آن دیومرد.
فردوسی.
بدو گفت گرشاسب کای دیومرد
چگونه نخندم بدشت نبرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
اول کسی است از فرزندان آدم علیه السلام که پادشاه شد. پیوسته در کوه گشتی و پوست پوشیدی. و با ثای مثلثه هم می گویند که کیومرث باشد، و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح آن است. (برهان). نخستین کسی از فرزندان آدم که پادشاه شد و آن اولین پادشاه سلسلۀ پیشدادیان است. (ناظم الاطباء). رجوع به گیومرت و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ ثی یَ)
فرقه ای ازمجوس، منسوبند به کیومرث و ایشان دو اصل ثابت کنند، یکی نور و دویم ظلمت، و نور را یزدان خوانند و ظلمت را اهرمن، و گویند یزدان قدیم است و اهرمن محدث و سبب حدوث اهرمن آن بود که یزدان اندیشه کرد که اگر اورا در ملک منازعی باشد حال چگونه شود. از آن فکرت او، اهرمن حادث شد، پس میان ایشان منازعه افتاد. ملائکه توسط کردند بدانکه عالم سفلی هر هفت هزار سال اهرمن را باشد و بعد از آن با یزدان گذارد تا همه او را باشد. (نفایس الفنون، علم محاوره). رجوع به خرده اوستاص 96 و ترجمه الملل و النحل شهرستانی ص 249 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
ابن (ملک) کیومرث، ملقب بجلال الدین. پس از مرگ ملک کیومرث بسال 857 هجری قمری رستمدار بین دو پسر او کاوس و اسکندر، تقسیم شد و اسکندر مؤسس بنی اسکندر یا حکام کجور است. رجوع بسفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 144، 146 و 154 بخش انگلیسی و حبیب السیر جزو 2 از ج 3 ص 106 و اسکندر رستمداری و اسکندر جلال الدوله شود
لغت نامه دهخدا
جمع کارث و کارثه مسببات اندوه سخت: چه ما همه عرضه آسیب آفات و پایمال انواع صدمات اوییم و نفوس ما منزل حوادث و محل کوارث او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوارث
تصویر کوارث
((کَ رِ))
جمع کارثه. آنچه سبب غم و اندوه بسیار شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیومرت
تصویر گیومرت
آدم
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی مار سمی خطرناک که در ارتفاعات بی درخت البرز مرطوب زندگی
فرهنگ گویش مازندرانی