چوبی که هنگام شخم زدن زمین روی گردن جفت گاو می گذارند و گاوآهن را به آن می بندند، برای مثال همی گفت با او گزاف و دروغ / مگر کاندر آرد سرش را به یوغ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
چوبی که هنگام شخم زدن زمین روی گردن جفت گاو می گذارند و گاوآهن را به آن می بندند، برای مِثال همی گفت با او گزاف و دروغ / مگر کاندر آرد سرش را به یوغ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
به معنی درون شدن و اندرون رفتن باشد، (برهان) (آنندراج)، به معنی درون شدن است، (انجمن آرا)، درشدن، (فرهنگ رشیدی)، رفتن اندرون، پوشیدگی و نهفتگی، (ناظم الاطباء)
به معنی درون شدن و اندرون رفتن باشد، (برهان) (آنندراج)، به معنی درون شدن است، (انجمن آرا)، درشدن، (فرهنگ رشیدی)، رفتن اندرون، پوشیدگی و نهفتگی، (ناظم الاطباء)
به معنی کیو است که ماده و سبب و علت باشد. (از برهان). به معنی ماده و سبب و علت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
به معنی کیو است که ماده و سبب و علت باشد. (از برهان). به معنی ماده و سبب و علت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
نام برادر انوشیروان است. (برهان) (ناظم الاطباء). نام برادر اکبر انوشیروان بن غباد بوده که وقتی به حکم انوشیروان عادل حکمرانی تبرستان و خراسان داشته و با خاقان رزم کرده و بر او ظفر یافته است و خوارزم را مسخر نموده به هوشنگ نامی از اقارب خود سپرده تا غزنین و نهرواله به تصرف آورده دعوی پادشاهی نمودو آخر به دست انوشیروان هلاک شد و هفت سال در ولایات متفرقۀ خود حکمرانی داشته. و بعضی او را کیتوس خوانده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام برادر انوشیروان ساسانی و پسر قباد و نخستین ملک از ملوک باوندیۀ طبرستان است و جد اعلای این طبقه می باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در پهلوی، کائوس، پسر غباد و برادر انوشیروان. (حاشیۀ برهان چ معین). از فرمانروایان مازندران معاصر ساسانیان و پسر قباد بود که به سال 529 میلادی به حکومت مازندران فرستاده شد و هفت سال فرمانروایی کرد. (از ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 178) : و سیزدهم پدرش کیوس بن قباد بود برادر نوشروان ملک عادل و مادر تو فرزند ملک غازی... (قابوسنامه چ نفیسی ص 2). بعد از آنکه قبادبن فیروز مالک ممالک عجم گشت سلطنت آن دیار را به پسر بزرگتر خود کیوس ارزانی داشت و کیوس... مدت هفت سال حکومت کرد آنگاه میان او و برادرش انوشیروان مخالفت اتفاق افتاد و کیوس بر دست برادر اسیر گشت و به قتل رسید... (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 401). و رجوع به همین مأخذ ص 401 و 417 و ایران در زمان ساسانیان ص 353 به بعد شود
نام برادر انوشیروان است. (برهان) (ناظم الاطباء). نام برادر اکبر انوشیروان بن غباد بوده که وقتی به حکم انوشیروان عادل حکمرانی تبرستان و خراسان داشته و با خاقان رزم کرده و بر او ظفر یافته است و خوارزم را مسخر نموده به هوشنگ نامی از اقارب خود سپرده تا غزنین و نهرواله به تصرف آورده دعوی پادشاهی نمودو آخر به دست انوشیروان هلاک شد و هفت سال در ولایات متفرقۀ خود حکمرانی داشته. و بعضی او را کیتوس خوانده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام برادر انوشیروان ساسانی و پسر قباد و نخستین ملک از ملوک باوندیۀ طبرستان است و جد اعلای این طبقه می باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در پهلوی، کائوس، پسر غباد و برادر انوشیروان. (حاشیۀ برهان چ معین). از فرمانروایان مازندران معاصر ساسانیان و پسر قباد بود که به سال 529 میلادی به حکومت مازندران فرستاده شد و هفت سال فرمانروایی کرد. (از ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 178) : و سیزدهم پدرش کیوس بن قباد بود برادر نوشروان ملک عادل و مادر تو فرزند ملک غازی... (قابوسنامه چ نفیسی ص 2). بعد از آنکه قبادبن فیروز مالک ممالک عجم گشت سلطنت آن دیار را به پسر بزرگتر خود کیوس ارزانی داشت و کیوس... مدت هفت سال حکومت کرد آنگاه میان او و برادرش انوشیروان مخالفت اتفاق افتاد و کیوس بر دست برادر اسیر گشت و به قتل رسید... (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 401). و رجوع به همین مأخذ ص 401 و 417 و ایران در زمان ساسانیان ص 353 به بعد شود
نام جزیره ای است که عذرا معشوقۀ وامق را آنجا فروختند. (برهان) (ناظم الاطباء). جزیره ای است که عذرا را در آنجا فروختند و منقلوس خرید. (فرهنگ اوبهی). نام جزیره ای از جزایر یونان واقع در مغرب آسیای صغیر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یا خیس، یکی از جزایر بحرالجزایر است که مورخین قدیم آن رامحل تولد امروس (همر) دانسته اند. این جزیره را زلزله ای در سال 1881 میلادی زیروزبر کرد. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی: کی یوس). ظاهراًکئوس (کیو) ، نام جزیره ای از مجمعالجزایر یونان دارای 75000 سکنه. (حاشیۀ برهان چ معین) : چو رفتند سوی جزیره کیوس یکی مرد بد نام او منقلوس. عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام جزیره ای است که عذرا معشوقۀ وامق را آنجا فروختند. (برهان) (ناظم الاطباء). جزیره ای است که عذرا را در آنجا فروختند و منقلوس خرید. (فرهنگ اوبهی). نام جزیره ای از جزایر یونان واقع در مغرب آسیای صغیر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یا خیُس، یکی از جزایر بحرالجزایر است که مورخین قدیم آن رامحل تولد امروس (همر) دانسته اند. این جزیره را زلزله ای در سال 1881 میلادی زیروزبر کرد. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی: کی یوس). ظاهراًکئوس (کیو) ، نام جزیره ای از مجمعالجزایر یونان دارای 75000 سکنه. (حاشیۀ برهان چ معین) : چو رفتند سوی جزیره کیوس یکی مرد بد نام او منقلوس. عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خوهل بود یعنی کژ. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 194). ناراست و کج را گویند. (برهان) (آنندراج). به معنی ناراست و کج و معوج آمده. (انجمن آرا). وریب. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کژ. کج. مجازاً، ناشیگری. ناآزمودگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به جز بر آن صنمم عاشقی فسوس آید که جز بر آن رخ او عاشقی کیوس آید. دقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص 194). تیروش قد دوستانت راست چون کمان قامت عدوت کیوس. ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا شاعر). ، احول. چپ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خوهل بود یعنی کژ. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 194). ناراست و کج را گویند. (برهان) (آنندراج). به معنی ناراست و کج و معوج آمده. (انجمن آرا). وریب. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کژ. کج. مجازاً، ناشیگری. ناآزمودگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به جز بر آن صنمم عاشقی فسوس آید که جز بر آن رخ او عاشقی کیوس آید. دقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص 194). تیروش قد دوستانت راست چون کمان قامت عدوت کیوس. ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا شاعر). ، احول. چپ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سبزه ای که برگ آن مغز دارد ومیوۀ آن خوش و خوب باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). سبزه ای باشد که برگ آن مغزدار و میوه اش خوب و خوشبوی می باشد. (برهان)، بعضی گویند کاهوست، و آن تره ای باشد که خورند، و به عربی خس خوانند. (برهان). در برهان گفته کاهوست. (انجمن آرا) (آنندراج). کاهو و خس. (ناظم الاطباء). کیوه = کیو =کاهو. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کیو (ک ) شود، نوعی از پای افزار باشد و رو و ته آن را از ریسمان و پارچه سازند. و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و شهرت نیز دارد. (برهان). گیوه صحیح است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به گیوه شود
سبزه ای که برگ آن مغز دارد ومیوۀ آن خوش و خوب باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). سبزه ای باشد که برگ آن مغزدار و میوه اش خوب و خوشبوی می باشد. (برهان)، بعضی گویند کاهوست، و آن تره ای باشد که خورند، و به عربی خس خوانند. (برهان). در برهان گفته کاهوست. (انجمن آرا) (آنندراج). کاهو و خس. (ناظم الاطباء). کیوه = کیو =کاهو. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کیو (ک َ) شود، نوعی از پای افزار باشد و رو و ته آن را از ریسمان و پارچه سازند. و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و شهرت نیز دارد. (برهان). گیوه صحیح است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به گیوه شود
مهرۀ گردن انسان و حیوانات دیگر باشد. (برهان). مهرۀگردن. (آنندراج). فقره و هریک از مهره های گردن و پشت انسان و دیگر حیوانات. (ناظم الاطباء) : بزخمی کزوغ ورا خرد کرد چنین رزم سازند مردان مرد. عسجدی (از آنندراج)
مهرۀ گردن انسان و حیوانات دیگر باشد. (برهان). مهرۀگردن. (آنندراج). فقره و هریک از مهره های گردن و پشت انسان و دیگر حیوانات. (ناظم الاطباء) : بزخمی کزوغ ورا خرد کرد چنین رزم سازند مردان مرد. عسجدی (از آنندراج)
رمص باشد که بر مژۀ چشم نشیند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 238)، چرک گوشه های چشم بیمار، و کسی را که چشم درد کند گویند، (برهان)، به معنی کیخ که چرک گوشه های چشم بیمار باشد، (آنندراج)، چرک گوشه های چشم و چرک چشم مبتلا به رمد، (ناظم الاطباء)، رمص، ژفک، خم، خم چشم، قی (درچشم)، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شگفت نیست اگرکیغ چشم من سرخ است بلی چو سرخ بود اشک، سرخ باشد کیغ، ابوشعیب (از لغت فرس اسدی)
رمص باشد که بر مژۀ چشم نشیند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 238)، چرک گوشه های چشم بیمار، و کسی را که چشم درد کند گویند، (برهان)، به معنی کیخ که چرک گوشه های چشم بیمار باشد، (آنندراج)، چرک گوشه های چشم و چرک چشم مبتلا به رمد، (ناظم الاطباء)، رَمَص، ژفک، خم، خم چشم، قی (درچشم)، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شگفت نیست اگرکیغ چشم من سرخ است بلی چو سرخ بود اشک، سرخ باشد کیغ، ابوشعیب (از لغت فرس اسدی)
یکی از دهستانهای دوگانه بخش سنجبد شهرستان هروآباد است که در مشرق بخش واقع است و از شمال به دهستان هیر و از مشرق به شهرستان طالش و از مغرب به دهستان گرم محدود است. کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. صنایع دستی اهالی فرش و کناره بافی است. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 6080 تن سکنه دارد. قرای مهم آن بنمار، سقاوار، مرشت، فیروزآباد، اوجقاز و لمبر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای دوگانه بخش سنجبد شهرستان هروآباد است که در مشرق بخش واقع است و از شمال به دهستان هیر و از مشرق به شهرستان طالش و از مغرب به دهستان گرم محدود است. کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. صنایع دستی اهالی فرش و کناره بافی است. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 6080 تن سکنه دارد. قرای مهم آن بنمار، سقاوار، مرشت، فیروزآباد، اوجقاز و لمبر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیره گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است. میوه آن سرشار از ویتامین C می باشد
درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیره گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است. میوه آن سرشار از ویتامین C می باشد