جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کیغ

کیغ

کیغ
پیخ
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قِی، خیم، رَمَص، ریمِه، ژَفک
کیغ
فرهنگ فارسی عمید

کیغ

کیغ
چرک گوشه های چشم رمص: شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ. (ابوشعیب)
فرهنگ لغت هوشیار

کیغ

کیغ
رمص باشد که بر مژۀ چشم نشیند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 238)، چرک گوشه های چشم بیمار، و کسی را که چشم درد کند گویند، (برهان)، به معنی کیخ که چرک گوشه های چشم بیمار باشد، (آنندراج)، چرک گوشه های چشم و چرک چشم مبتلا به رمد، (ناظم الاطباء)، رَمَص، ژفک، خم، خم چشم، قی (درچشم)، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شگفت نیست اگرکیغ چشم من سرخ است
بلی چو سرخ بود اشک، سرخ باشد کیغ،
ابوشعیب (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا

زیغ

زیغ
میل کردن، کند شدن بینائی، برگردیدن حصیرو بوریا، نوعی فرش و بساط را گویند
فرهنگ لغت هوشیار