جدول جو
جدول جو

معنی کیود - جستجوی لغت در جدول جو

کیود(کَ)
به معنی کیو است که ماده و سبب و علت باشد. (از برهان). به معنی ماده و سبب و علت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیوس
تصویر کیوس
(پسرانه)
نام پسر قباد و برادر بزرگ انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاس، آنکه احسان و نیکویی و خدمتی را که دربارۀ او می کنند منظور نداشته باشد و قدر نداند، حق نشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، ناشکری، کفران نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبود
تصویر کبود
نیلی رنگ، آبی سیر یا بنفش پررنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیوغ
تصویر کیوغ
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیود
تصویر قیود
قیدها، زندان ها، بندها، یادداشت ها، ذکرها، افسارها، ریسمانها یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان می بستند، جمع واژۀ قید
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
جمع واژۀ کتد (ک ت / ت ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کتد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کثیرالکد، بخیل، آن که خویشتن به تعب اندازد: رجل کدود. (از اقرب الموارد). مرد رنج کش. (یادداشت مؤلف) ، چاه دشوارآب. (آنندراج). چاهی که بزحمت آب آن کشیده شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، چاه بسیارآب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اسم هندی شفنین بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری کوچک از (ولایت ارمن) و حقوق دیوانیش چهار هزار و سیصد دینار است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 101)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کبد (ک /ک ) و کبد و این قلیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (شرح قاموس). رجوع به قید شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
اسبابی دوالکترودی دارای یک آنود و یک کاتود که جریان برق را از یک جهت بمراتب بیش از جهت دیگر عبورمیدهد. معمولاً این اصطلاح بطور مطلق در مورد لولۀ خلأ دوالکترودی بکار میرود. (دائره المعارف فارسی).
- دیود بلور، دیودی که یک الکترود آن ماده ای نیم هادی (مانند بلور ژرمانیوم) است و الکترود دیگرش سیم نازکی (سبیل گربه) است متکی بر مادۀ نیم هادی. دیود بلوری در واقع از همان پیداگری های بلوری پیشین است در لباس نوین و عاری از عیوب. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بید. بیاد. بواد. بیدوده. هلاک گردیدن. (از منتهی الارب). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). در لسان العرب چنین آمده است: باد الشی ٔ یبید بیداً و بیاداً و بیوداً و بیدوده، انقطع و ذهب، و باد بیداً، اذا هلک، فرورفتن آفتاب. (از منتهی الارب) : بادت الشمس بیوداً، غربت. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بسیار میل کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ)
چاه بسیار عمیق را گویند که آب از آن به دشواری توان کشید. (برهان). چاه کم عمق که به دشواری از آن آب برآید. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به کروخان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیود
تصویر دیود
فرانسوی دوراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، کفران نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیود
تصویر جیود
جمع جید، گردن ها جمع جید گردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیود
تصویر حیود
بسیار میل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صید، شکارها نخچیران شکار نخچیر، چاره گر چاره ساز: مرد، مرد شکار مرد فریب: زن تیر راست تیر به نشان خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیود
تصویر قیود
جمع قید، بندها نیوندها جمع قید
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است، نیلگون، لاجوردی زرقاء، هر چیز برنگ نیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدود
تصویر کدود
رنجبر: مرد، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوود
تصویر کوود
برنگ آبی سیر نیلی جوردی آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاد
تصویر کیاد
فریبکار ترفندگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیوه
تصویر کیوه
کاهو خس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیون
تصویر کیون
جمع کین، هلش ها فروتنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیوس
تصویر کیوس
بد دلی، سست گشتن، تنها خوردن، شتابی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیود
تصویر دیود
((یُ))
وسیله ای الکترونیکی برای یک طرفه کردن جریان الکتریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاس، حق ناشناس، بخیل
فرهنگ فارسی معین
درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیره گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است. میوه آن سرشار از ویتامین C می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبود
تصویر کبود
((کَ))
نیلی، لاجوردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیود
تصویر قیود
((قُ))
جمع قید
فرهنگ فارسی معین