جدول جو
جدول جو

معنی کیمری - جستجوی لغت در جدول جو

کیمری
(کیمْ مَ)
نام طایفه ای از طوایف آریایی. رجوع به تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 63 و 65 و 69 و 73 و ایران باستان ص 130 و 195 و197 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمری
تصویر کمری
مربوط به کمر مثلاً سلاح کمری، کنایه از ویژگی کسی که از برداشتن بار سنگین کمرش آسیب دیده یا خمیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
ذرت است. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 284) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نام جایی، (ناظم الاطباء)، این کلمه در تاریخ بیهقی در مواضع متعدد آمده و ضبط صحیح آن معلوم نیست، در تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274 و 675 به صورت ’کیری’ و در تاریخ بیهقی چ فیاض ص 272 و 690 ’گیری’ و در ص 661 ’کیری’ آمده است، در حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 661 و 690 آرد: این کلمه چند جا به همین شکل در این کتاب آمده است، در زین الاخبار ’کسری’ و در اخبار الدوله السلجوقیه هم شبیه به آن آمده، و صورت درست آن معلوم نیست
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
منسوب به کمر. آنچه به کمر بندند: اسلحۀ کمری. (فرهنگ فارسی معین) ، کمر شکسته، چون از برداشتن بار سنگین کمر لتی بخورد گویند کمری باشد. (آنندراج). کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده. (فرهنگ فارسی معین). معیوب از کمر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز بار گنبد عمامه گشته ای کمری
ببین چه می کشی ای زاهد از زیاده سری.
مخلص کاشی (آنندراج).
گرچنین جلوه خرامان به بیابان آیی
کوه را می کند آن لنگر تمکین کمری.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به کمری شدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ ری ی)
ابویعقوب یوسف بن الفضل الکمری، راوی است و از عیسی بن موسی و جز او روایت کند و سهل بن شاذویه از وی روایت کند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ ری ی)
منسوب است به کمره که از دیه های بخار است. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 152 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ مِرْ را)
بزرگ سرنره، کوتاه بالا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ فَ)
منسوب به کیفر. جزایی. (فرهنگ فارسی معین). جزایی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
عبدالواحد بن حسین فقیه شافعی. وی به بصره سکونت جست و بمحضر قاضی ابوحامد مروزی حاضر گشت و مردمان از شهرها بسوی او رحلت میکردند. وی حافظ مذهب شافعی بود و در آن مذهب تصنیف نیکو کرد. (معجم البلدان ذیل صیمره)
محمد بن اسحاق بن ابراهیم، مکنی به ابی العنبس. شاعری ادیب است و اثرهایی دارد و ندیم متوکل بود و تصانیفی هزل آمیز کرد، از آن جمله: تأخیر المعرفه است. بسال 275 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان ذیل صیمره)
محمد بن احمد، مکنی به ابی جعفر. وزیر معزالدولۀ دیلمی بود و بسال 339 هجری قمری درگذشت. (کامل ابن اثیر ص 191 ج 8)
مفلح بن حسین. فاضلی فقیه بود و کتابها نوشت که از آن جمله: شرح الشرایع، شرح الموجز، مختصر الصحاح، منتخب الخلاف و کتب دیگر است. معاصر شیخ علی کرکی و از شاگردان احمد بن فهد حلی است. (از روضات الجنات ص 566)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
نسبت است به صیمره. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ مُ ری ی)
مرد زیرک تیزخاطر شگفت آور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ / مَ ری ی)
تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده بمردم و جز آن. (منتهی الارب). و یقال انه لدیمری، ای حدید علق. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
منسوب به کشمر:
ای سرو کشمری سوی باغ سداهرا
هرگز دمی نیایی و یکروز نگذری.
حقوری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی ص 17)
لغت نامه دهخدا
(قَمَ)
حسین بن علی. ملقب به ناصرالدین. امیر کردی الاصل صاحب قیمریه جوانیه در دمشق بود و مدرسه قیمریه را بنیاد کرد و همو بود که شام را بملک ناصر صاحب حلب تسلیم کرد هنگامی که توران شاه بن صالح ایوب در مصر بقتل رسید. وی بسال 665 هجری قمری در گذشت. (المجموعه الباجیه خطی) (الاعلام زرکلی ج 1 ص 255 و ج 2 ص 803)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کمر: آنچه بکمر بندند: اسلحه کمری، کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده: (ز بار گنبد عمامه گشته ای کمری ببین چه میکشی ای زاهد از زیاده سری)، (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفری
تصویر کیفری
منسوب به کیفر جزائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفری
تصویر کیفری
جزایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیفری
تصویر کیفری
جزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
قمری، حیوانی که پوست وسط کمرش حلقه ای سفید رنگ داشته باشد، گاوی.، آدم سست و ناتوان در امور جنسی
فرهنگ گویش مازندرانی