مقابل یمین، طرف چپ، سمت چپ، کنایه از شوم، نامبارک، کنایه از کسی که دیدن روی او باعث نکبت و نحوست شود، برای مثال نشسته مدعیانند از یمین و یسار / خدای را که بپرهیز از «یساری» چند (ظهوری - لغتنامه - یسار)، فراخی و آسانی، توانگری، فراخی در نعمت و مال
مقابلِ یمین، طرف چپ، سمت چپ، کنایه از شوم، نامبارک، کنایه از کسی که دیدن روی او باعث نکبت و نحوست شود، برای مِثال نشسته مدعیانند از یمین و یسار / خدای را که بپرهیز از «یساری» چند (ظهوری - لغتنامه - یسار)، فراخی و آسانی، توانگری، فراخی در نعمت و مال
قصبۀ مرکز بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری است که در 72 هزارگزی جنوب شرقی ساری و 84 هزارگزی دامغان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و هوایش معتدل است و 2300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
قصبۀ مرکز بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری است که در 72 هزارگزی جنوب شرقی ساری و 84 هزارگزی دامغان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و هوایش معتدل است و 2300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ابوجعفر فراء کوفی. تابعی است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). واژه تابعی یکی از مفاهیم کلیدی در علم رجال و تاریخ اسلامی است. تابعی کسی است که پیامبر اکرم (ص) را درک نکرده، اما با یکی از اصحاب او دیدار داشته و از ایشان تعلیم گرفته است. در منابع معتبر اسلامی، تابعین جایگاه ویژه ای دارند زیرا آنان واسطه ای مطمئن برای نقل سنت و معارف دینی به نسل های بعدی بودند. نام بسیاری از تابعین در کتب معتبر حدیث آمده است. نام پدر ایوب سختیانی. (منتهی الارب). ابوتمیمه والد ایوب سختیانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ابن معرف هجیمی، مکنی به ابوسلیمان. نحوی است. (از معجم الادباء ج 6 ص 215) لقب مختار بن ابی عبیده. (منتهی الارب). لقب مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی. (از ناظم الاطباء). لقب مختار بن ابی عبید، و کیسانیه که از روافض هستند به وی نسبت دارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کیسانیه شود نام غلامی از علی بن ابی طالب که فرقۀ کیسانیه از شیعۀ منسوب بدویند. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیسانیه شود
ابوجعفر فراء کوفی. تابعی است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). واژه تابعی یکی از مفاهیم کلیدی در علم رجال و تاریخ اسلامی است. تابعی کسی است که پیامبر اکرم (ص) را درک نکرده، اما با یکی از اصحاب او دیدار داشته و از ایشان تعلیم گرفته است. در منابع معتبر اسلامی، تابعین جایگاه ویژه ای دارند زیرا آنان واسطه ای مطمئن برای نقل سنت و معارف دینی به نسل های بعدی بودند. نام بسیاری از تابعین در کتب معتبر حدیث آمده است. نام پدر ایوب سختیانی. (منتهی الارب). ابوتمیمه والد ایوب سختیانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ابن معرف هجیمی، مکنی به ابوسلیمان. نحوی است. (از معجم الادباء ج 6 ص 215) لقب مختار بن ابی عبیده. (منتهی الارب). لقب مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی. (از ناظم الاطباء). لقب مختار بن ابی عبید، و کیسانیه که از روافض هستند به وی نسبت دارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کیسانیه شود نام غلامی از علی بن ابی طالب که فرقۀ کیسانیه از شیعۀ منسوب بدویند. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیسانیه شود
سگالش و حیله و بیوفایی. اسم است غدر را. (منتهی الارب) (آنندراج). سگالش و غدر و بیوفایی. (ناظم الاطباء). اسم است غدر را. (از اقرب الموارد). - ام کیسان، لقب زانو. (منتهی الارب) (آنندراج). لقب رکبه و زانو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - ، لقب ضربی که به پشت پای بر سرین مرد زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - ، قدر و اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سگالش و حیله و بیوفایی. اسم است غدر را. (منتهی الارب) (آنندراج). سگالش و غدر و بیوفایی. (ناظم الاطباء). اسم است غدر را. (از اقرب الموارد). - ام کیسان، لقب زانو. (منتهی الارب) (آنندراج). لقب رکبه و زانو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - ، لقب ضربی که به پشت پای بر سرین مرد زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - ، قدر و اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی جزء دهستان لیسار و هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع در 18هزارگزی شمال هشتپر، بین شوسۀ انزلی به آستارا و دریا، جلگه، معتدل و مرطوب، دارای 894 تن سکنه، آب آن از رود خانه هره دشت و چشمه، محصول عمده آنجا غلات، برنج، لبنیات و مرکبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان و شعبه شیلات، پاسگاه ژاندارمری و یکصد باب دکان دارد و در تابستان اغلب سکنه آن به سردسیر میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان لیسار و هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع در 18هزارگزی شمال هشتپر، بین شوسۀ انزلی به آستارا و دریا، جلگه، معتدل و مرطوب، دارای 894 تن سکنه، آب آن از رود خانه هره دشت و چشمه، محصول عمده آنجا غلات، برنج، لبنیات و مرکبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان و شعبه شیلات، پاسگاه ژاندارمری و یکصد باب دکان دارد و در تابستان اغلب سکنه آن به سردسیر میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دور ماند از سرای خویش و تبار نسری ساخت بر سر کهسار. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا که گردد که و کهسار چو تختی ز گهر دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری. فرخی. کنون خوشتر که ناگاهان برآورد مه دو هفتۀ من سر ز کهسار. فرخی. گر کنون جوید عقاب از پشت آن کهسار گوشت ور کنون جوید همای از روی آن دشت استخوان. فرخی. گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همه کهسار پر زلفین معشوقان و پردیده همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها. منوچهری. کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. چه گویی جهان این همه زیب و زینت کنون بر همان خاک و کهسار دارد. ناصرخسرو. همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم نرستستند در عالم ز باد نرم و بارانها. ناصرخسرو. جز در غم عشق تو سفر می نکنم جز بر سر کهسار گذر می نکنم. مسعودسعد. گر آنچه هست بر این تن، نهند بر کهسار ور آنچه هست در این دل، زنند بر دریا. مسعودسعد. مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز بریده اند سر زاغ بر سر کهسار. امیرمعزی. کهسار شما نیارد آن سیلی کو سنگ مرا ز جا بگرداند. خاقانی. بر باغ قلم درکش وز جور دی آتش کن چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد. خاقانی. جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر. خاقانی. به ناخن سنگ برکندن ز کهسار به ازحاجت به نزد ناسزاوار. نظامی. سیه پوشیده چون زاغان کهسار گرفته خون خود در نای و منقار. نظامی. ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او ای که چه باده خورده ای ما مست گشتیم از صدا. مولوی. ، قلۀ کوه. (ناظم الاطباء)
مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دور ماند از سرای خویش و تبار نسری ساخت بر سر کهسار. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا که گردد کُه و کهسار چو تختی ز گهر دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری. فرخی. کنون خوشتر که ناگاهان برآورد مه دو هفتۀ من سر ز کهسار. فرخی. گر کنون جوید عقاب از پشت آن کهسار گوشت ور کنون جوید همای از روی آن دشت استخوان. فرخی. گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همه کهسار پر زلفین معشوقان و پردیده همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها. منوچهری. کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. چه گویی جهان این همه زیب و زینت کنون بر همان خاک و کهسار دارد. ناصرخسرو. همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم نرستستند در عالم ز باد نرم و بارانها. ناصرخسرو. جز در غم عشق تو سفر می نکنم جز بر سر کهسار گذر می نکنم. مسعودسعد. گر آنچه هست بر این تن، نهند بر کهسار ور آنچه هست در این دل، زنند بر دریا. مسعودسعد. مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز بریده اند سر زاغ بر سر کهسار. امیرمعزی. کهسار شما نیارد آن سیلی کو سنگ مرا ز جا بگرداند. خاقانی. بر باغ قلم درکش وز جور دی آتش کن چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد. خاقانی. جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر. خاقانی. به ناخن سنگ برکندن ز کهسار به ازحاجت به نزد ناسزاوار. نظامی. سیه پوشیده چون زاغان کهسار گرفته خون خود در نای و منقار. نظامی. ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او ای کُه چه باده خورده ای ما مست گشتیم از صدا. مولوی. ، قلۀ کوه. (ناظم الاطباء)
از قلاع محکمه خراسان و از توابع ملک هرات است و مأمن حکام آن ولایت بوده. (انجمن آرای ناصری). از شهرهای مرزی واقعه در بین غزنه و هراه. (معجم البلدان). رجوع به تاریخ مغول ص 367، 368، 370، 371، 378 شود: بسیار جهد کرد و شهامت نمود تا به خیسار و قولک بیش نرسید. (تاریخ بیهقی). منزل اول باشان بود و دیگر خیسار. (تاریخ بیهقی)
از قلاع محکمه خراسان و از توابع ملک هرات است و مأمن حکام آن ولایت بوده. (انجمن آرای ناصری). از شهرهای مرزی واقعه در بین غزنه و هراه. (معجم البلدان). رجوع به تاریخ مغول ص 367، 368، 370، 371، 378 شود: بسیار جهد کرد و شهامت نمود تا به خیسار و قولک بیش نرسید. (تاریخ بیهقی). منزل اول باشان بود و دیگر خیسار. (تاریخ بیهقی)